سبیوگه·۱ سال پیشوکتور و سالومون / و چند کنجشک کوچک روی بیدوکتور کمی در خانه این طرف و آن طرف می رود. صدای جمعیتِ متراکم در خانه آزارش می دهد. به اتاقش می رود و کمی هم طول و عرض کوچک اتاق را گز میکن…
سبیوگه·۲ سال پیشوکتور و سالومون / سکوت ، سکوت و صدامنتظر می شود که برگردد، ولی بر نمیگردد.منتظر می شود که برود، ولی نمی رود.منتظر می شود که چیزی بگوید، ولی نمی گوید.سالومون سکوت میکند. سکوت.…
سبیوگهدرهمیشه بنویس·۲ سال پیشوکتور و سالومون / درخت، سیگار و سکوتسرشسالومون سرش را پایین می اندازد. نه برای آنکه شرمگین باشد، فقط حس میکند وزن افکار توی سرش بیشتر از توان گردنش برای صاف نگه داشتن آن است.
سبیوگه·۲ سال پیشوکتور و سالومون / خداحافظیتصور کن.که همین لحظه. میمیری.و بعد، بعد از آنکه مردی.دیگر چیزی نیست که تورا در بر بگیرد. همه چیز نیستی میشود.