شب‌زی
شب‌زی
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

دفترچه‌ای با کاغذهای کاهی


خواب دیدم می‌خواهم دفترچه‌ای برای خودم درست کنم.

ماجرا از آنجا شروع شد که دفترچه‌ای در یک نوشت‌افزارفروشی گران‌قیمت دیدم. ده هزار تومان باید بابتش می‌پرداختم. با خودم فکر کردم اگر در این مغازه ده تومان باشد به‌راحتی می‌توانم ارزان‌ترش را پیدا کنم. بعد گفتم اصلا یکی می‌سازم!

مقداری سیم دفترچه از قبل داشتم (این را از بیداری می‌دانستم) و باید کاغذ و جلد جور می‌کردم. اما در این دوران بیماری که نباید از خانه بیرون رفت. از پدرم پرسیدم که دست‌فروش‌های انقلاب بساط می‌کنند یا نه، گفت نه، با خودم گفتم پس حتما می‌کنند. از خانه بیرون رفتم.

صحنه‌ی بعدی در انقلابم. وارد یکی از خیابان‌های فرعی می‌شوم و سر از یک نوشت‌افزاری بزرگ در می‌آورم. تصمیمم را گرفته‌ام، باید کاغذ کاهی پیدا کنم. به محض ورودم یک مشتری می‌پرسد:«کاغذ کاهی دارید؟»

«نداریم.»

می‌خواهم بروم که چشمم به کاغذ‌ها می‌افتد. دارند انگار. جلو می‌روم:«کاهی ندارید؟ اینا گرافن؟»

«بله.»

می‌پرسم دانه‌ای چند است، جواب می‌دهد هشتصد. از دستگاه عجیبی استفاده می‌کند برای برش زدن کاغذها به ابعاد مربعی کوچک. من نه دستگاه را دارم، نه آنقدر کوچک به دردم می‌خورد. هرطور شده از دستش خودم را خلاص میکنم و می‌زنم بیرون. می‌خواست به زور به من قالبشان کنم.

«با هر وسیله‌ای میشه بریدشون!»

«من فقط کاتر دارم خونه. تمیز در نمی‌آد.»

«چرا بابا کاری نداره که.»

«ممنون. خداحافظ.»

کمی جلوتر که می‌روم چشمم به کاغذفروشی بزرگی می‌افتد. بزرگ هم که نه، عرض زیادی در خیابان اشغال کرده بود اما عمق کمی داشت. درست شبیه آن کاغذفروشی که در بازار بزرگ، در بیداری، دیده بودم. سرشان حسابی شلوغ است. چندین نفر فروشنده دارد. یکی‌شان ایستاده کنار پیشخوان، بیکار.

«کاغذ کاهی دارید؟»

رفیقش را صدا میزند تا برایم بیاورند. بعد کلمه‌ی عجیبی می‌گوید در وصف کاغذها. کلمه در یادم نمانده، ولی منظورش این است که جنس‌شان مرغوب است.

می‌پرسم:«آچاهارش دونه‌ای چنده؟»

«دونه‌ای هفتصد.»

گران می‌شود. حساب میکنم. شصت برگ لازم دارم، جلد هم باید پیدا کنم. گران می‌شود. سعی می‌کنم خودم را قانع کنم که اگر درست برش بزنم می‌شود از پِرتی‌های هر برگ هم استفاده کرد. اما می‌دانم نمی‌شود. ابعاد دفترچه کوچک می‌شود و به دردم نخواهد خورد.

باید یک دفترچه‌ی شصت‌برگ برای خودم دست‌وپا کنم، کاغذهایش باید کاهی باشد، چون باید ارزان دربیاید و از نظر مادی بی‌ارزش، وگرنه هیچ‌چیز داخلش نمی‌نویسم. وقتی دفترچه‌های دوست‌داشتنی می‌خرم هیچ‌چیز نمی‌نویسم چون نباید در آنها جز بهترین چیزها را نوشت. نمی‌نویسم چون نباید برگه‌هاشان را پاره کنم، چون نوشته‌هایم نباید خط‌خوردگی داشته باشند. اما بر کاغذهای کاهی می‌شود راحت نوشت، بی‌خیالِ بی‌نقص‌بودن. ورق‌های دفترچه‌ی کاهی را می‌توان پاره کرد و نوشته هایش را می‌شود خط زد. جلد دفترچه باید حتما از مقوای ساده‌ی سفیدی باشد. بعد خودم کم‌کم جملات و کلماتی که دوست دارم زیاد ببینم‌شان را بر آن می‌نویسم. به دوستانم هم می‌دهمش تا برایم بنویسند. جلدش بعد از مدتی الهام‌بخش‌ترین صفحه خواهد شد. این‌طوری هرچیزی که بر جلد باشد کمک به نوشتنم می‌کند. من باید بنویسم و دفترچه‌های زیبا، تشریفات بیهوده و ترس از اشتباه نمی‌گذارند. باید دفترچه‌ای ارزان قیمت بسازم. قیمت این کاغذها اما خیلی زیاد است. گران می‌شود.

از خواب پریدم.

خوابرویاکابوسقصهداستان
این‌جا از خواب‌هایم می‌گویم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید