برای امروز یادداشت دیگری آماده کرده بودم که خیلی طولانیتر بود. امّا در چند روز گذشته اتّفاقاتی افتاد که مصادف شد با روز پزشک که گویا امروز است. گفتم بگذار حالا که تنور داغ است، حرف دلم را بزنم.
گذشت آن موقع که به هر کس، قبل از اینکه فن و یا حرفهای اختیار کند، اخلاق میآموختند. عالم و متخصص اگر بر هیچ دین و مذهبی نباشند، دست کم باید برای اخلاق و وجدان تره خُرد کنند وگرنه یک عالم و متخصص که بویی از وجدان نبرده است، میتواند جهانی را به خطر بیندازد.
پزشک با معرفت کم ندیدهام. پزشکانی مودب و با وجدانی که:
امّا:
روز پنجشنبهی هفتهی گذشته. حسین، همان بچّه فیلسوف معروف (!)، در حالی که تهوّع شدید و پیوسته دارد از خواب بلند میشود. همسرم که میداند اگر در آن اوضاع به بنده زنگ بزند، یک مریض دیگر هم روی دستش میافتد، خودش دست به کار میشود. اسنپ میگیرد و با هزار بدبختی، او را به درمانگاه میرساند. تصوّر کنید بچّهای که دائم تهوّع دارد را چگونه باید از خانه بیرون برد و سوار ماشین مردم کرد و بدون اینکه آن ماشین و رخت و لباس خودش و بچه کثیف شود، او را به درمانگاه رساند. اوضاع حسین اینقدر خراب بوده که داخل درمانگاه نیز بر سر سطل زباله ایستاده بوده است تا کف درمانگاه را کثیف نکند. در این اوضاع و احوال شما نوبت میگیرید و بچّه را نزد پزشک میبرید. پزشک که به شما میگوید: من دارم میروم، صبر کنید تا پزشک بعدی بیاید!» شما التماس میکنید که: «آقای دکتر این بچّه از موقعی که از خواب بلند شده، یکسره دارد بالا میآورد. رنگش مثل گچ سفید شده است. نای نفس کشیدن ندارد. تو را به خدا یک نگاه به او بیندازید.» و آن آقای دکتر به شما جواب بدهد: «اگر تا الان چیزیش نشده، بعد از این هم چیزیش نمیشود!» آیا باور میکنید که سطح فهم و شعور یک پزشک در این حد باشد؟ آقای مثلاً دکتر شما خیر سرت قسم خوردهای که:
از تضییع حقوق بیماران بپرهیزید و سلامت و بهبود آنان را بر منافع مادی و امیال نفسانی خود مقدم دارید.
اگر بنده بچّه را به درمانگاه بُرده بودم و آقای دکتر این حرف را به بنده میزد، حسابی از شرمندگیاش در میآمدم. ولی متاسفانه نشد آن چیزی که باید بشود و نیفتاد آن اتّفاقی که باید بیفتد!
این اولین باری نیست که بنده و خانوادهام از سوی پزشکی ناشی گزیده شدهایم. چند سال پیش برای یک قصور پزشکی شکایت کردم و خدا را شکر میکنم که علیرغم فشلی شدید سیستم قضایی که به زودی دربارهاش خواهم نوشت، بالاخره به نتیجه رسید. متاسفانه عوارض آن قصور تا ابد باقی است ولی آن پزشک دیگر میداند که باید حواسش را بیشتر جمع کند و کارش را دقیقتر و بدون عجله انجام دهد. آن قصور هم مربوط میشد به یک تشخیص اشتباه بر اثر تعجیل که من و همسرم را ده سال پیر کرد. کافی بود آقای دکتر چند دقیقه بیشتر وقت میگذاشت و کمی دقت میکرد. دیگر آدم چند سال قبل نیستم که به راحتی از کنار اینجور مسائل بگذرم.
از شما هم خواهش میکنم که به حق و حقوق خودتان آگاه باشید. مثلاً اگر رفتید دندانپزشکی و فکّ شما را به جای دندان، تراشید. نگویید من حال و حوصلهی شکایت کردن ندارم. شکایت نکردن شما، خیانت است در حق خودتان و بیماران بینوای بعدی آن پزشک. این ماجرای پیاده کردن فکّ، برای یکی از همکارانم اتّفاق افتاد. دکتر فکّ او را به جای دندان اشتباه گرفته بود. دست آخر هم او را با فکّ پیاده شده روانه کرده بود. این همکار بنده هم بعدش رفته بود نزد دندانپزشک دیگری و معلوم شده بود که دندانپزشک ناشی قبلی، فکّ او را با دندان عقلش اشتباه گرفته بوده است. هر چه اصرار کردم شکایت کن، قبول نکرد. یعنی مردم ما اینقدر خوب و نجیب هستند!
علم پزشکی هر کشوری برای خود سوگندنامهای دارد که به روز شده سوگندنامه پزشکی بقراط است، پزشکان ایرانی نیز، پس از اتمام دورهی خود این سوگندنامه را قرائت میکنند:
«اکنون که با عنایات و الطاف بیکران الهی دوره دکتری پزشکی را با موفقیت به پایان رساندهام و مسئولیت خدمت به خلق را بر عهده گرفتهام، در پیشگاه قرآن کریم به خداوند قادر متعال که دانای آشکار و نهان است و نامش آرامش دلهای خردمندان و یادش شفای آلام دردمندان، سوگند یاد میکنم که:
همواره حدود الهی و احکام مقدس دینی را محترم شمارم، از تضییع حقوق بیماران بپرهیزم و سلامت و بهبود آنان را بر منافع مادی و امیال نفسانی خود مقدم بدارم. در معاینه و معالجه حریم عفاف را رعایت کنم و اسرار بیماران خود را، جز به ضرورت شرعی و قانونی، فاش نسازم. خود را نسبت به حفظ قداست حرفه پزشکی و حرمت همکاران متعهد بدانم و از آلودگی به اموری که با پرهیزکاری و شرافت و اخلاق پزشکی منافات دارد، اجتناب ورزم. همواره برای ارتقای دانش پزشکی خویش تلاش کنم و از دخالت در اموری که آگاهی و مهارت لازم را در آن ندارم، خودداری کنم. در امر بهداشت، اعتلای فرهنگ و آگاهیهای عمومی تلاش کنیم و تأمین، حفظ و ارتقای سلامت جامعه را مسئولیت اساسی خویش بدانم.»
بنده اگر کارهای بودم، این سوگندنامه را به همین چند کلمه، کاهش میدادم و نه تنها از فارغالتحصیلان پزشکی که از فارغالتحصیلان تمام رشتههایی که قرار است با موجوداتی به نام انسان، حیوان و گیاه سر و کار داشته باشند، میخواستم تا آن را قرائت و امضاء کنند:
قول میدهم در حرفهام انسان باشم و انسانی برخورد کنم و برای پول، حیا را نخورم و آبرو را قی کنم!
دوستانی که برای رشتههای پزشکی سر و دست میشکنید. بالاغیرتاً اگر روزی پزشک شدید، پزشک خوبی شوید.
شب خوش. الهی خوابهای خوب ببینید و هیچ وقت محتاج دکتر و دارو نشوید. ?
سه یادداشت پیشین:
دوشنبه: باتری تمام ساعتها را در بیاورید! ⏰ ⏹️
یکشنبه: کدام الدنگی صفحهی دستانداز را هک کرد؟! ?
شنبه: چالش هفته: (چالش هشتم: قصّه ???? + دو موضوع پیشنهادی)
برای دستیابی به لینک نوشتههایم و سایر داستانهای مریوط به دستانداز، میتوانید به انتشارات «دستانداز» که زحمت تدوین آن را دوست خوبم، آقای حجت عمومی کشیده است، مراجعه فرمایید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، در صورت صلاحدید آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: خیلی خوب بخیه میکنم! خسته نباشی واقعاً!
عنوان یادداشتی (فعلاً!) که به شرط حیات و دور ماندن از ممات، بامداد فردا منتشر خواهم کرد:
صفحهی فروغ فرخزاد را کسی هک نکرده بود!