هر چند میسّر نیست، ولی اگر با فهم امروزم، سر کلاس مدرسهی دیروزم مینشستم و معلّم جغرافی سوال میکرد:
«محسنی! کشور ما چند تا استان داره؟»
بدون شکّ این جواب را میدادم:
«آقا اجازه! داخل نقشه، سی و یکی، ولی در واقعیت، کمتر از نصفِ این تعداد!»
حتی اگر از مدرسه اخراج میشدم!
شوخی که نداریم، هنوز استانهایی داریم که غالب مردم آنها حتی از حداقلهای لازم برای یک زندگی کاملاً معمولی برخوردار نیستند. اگر اینها استان هستند، پس استانهای پولدار، مرفه و سرشار از امکانات، چه هستند؟!
و نه تنها جواب به این سوال، بلکه دیگر جوابِ خیلی از سوالات را مثل آنچه در کتابها آمده بود و معلّمها بر آن پافشاری میکردند، نخواهم داد!
گفتند کریستف کلمب قارهی آمریکا را کشف کرده است، ولی واقعیت چیز دیگری بود!
در"که بود و چه کرد"های تاریخ، نه کاملاً درست گفتند که "طرف" که بود و نه خیلی دقیق گفتند که "طرف" چه کرد!
گفتند "آیزاک نیوتن"، جاذبه را با افتادن یک سیب روی سرش کشف کرد، ولی او در کتاب خاطراتش چیز دیگری نوشته است!
گفتند فلان پرفسور ایرانی با انیشتین، عکس انداخته است و شاگردش بوده است و افسانههایی در مورد دریافتِ دسته چک سفید امضاء، در راستای تامین مخارج علمی و شخصیاش، برای او ساختند ولی نگو اصلاً طرف به عمرش، یکمرتبه انیشتین را حتی از دور هم ندیده است!
لزوماً هر چیزی که در کتابهای درسی نوشته شده است و معلّمها بر آن تاکید میکنند، صحیح نیست. برای کسب دانش درست و دقیق در مورد هر موضوعی، باید به سراغ کتابهای غیر درسی و منابع مختلف نیز رفت.
مانند یک سرمایهگذار حرفهای که فقط بر روی پروژهای خاص، سرمایهگذاری نمیکند، هیچوقت برای دانستن و رسیدن به دانایی، فقط بر روی یک منبع، سرمایهگذاری نکنید. حالا میخواهد آن منبع، کتاب درسی باشد و یا رادیو، تلویزیون و یا فلان سخنران خیلی مشهور!
دیگر مدرسه را مدینهی فاضله و آموزگارانم را پیشاپیش، فاضل نمیدانم. دیگر نمیگذارم کسی آموزگارانم را انتخاب کند. هر کسی، لایقِ این نیست که آموزگار صدایش کنند!
پس از اتمام مدرسه و دانشگاه، آموزگارانم را خودم انتخاب کردم و مشتاقانه از آنها چیزی آموختم. آموزگارانی که گاهی چند قرن از مرگ جسمیشان میگذشت ولی خیلی زندهتر از تمام آموزگاران زندهای بودند که پیش از آن، دیده بودم و در کلاس درسشان نشسته بودم!
امام (رضواناللهعلیه) میگفت: «معلّمی شغل انبیاست.»، بنده با احترام به سخن ایشان، میگویم: «معلّمی، اصلاً شغل نیست، بلکه گونهای عاشقی است! پیامبران هم شاغل نبودند، عاشق بودند!» برای آموختن باید پای عاشقان نشست، نه پای شاغلین! خوش به حال آن دانشآموزی که آموزگارش، بیشتر از اینکه شاغل باشد، عاشق است!
یادداشت مرتبط:
دو یادداشت پیشین:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامهی شماره بیست و دو، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برندهشدن، کتاب جایزه بگیرید.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: