مهرههای پایین کمرم و استخوان دنبالچهام که گویا داروین معتقد است از دُم اجداد میمونمان(!) به جا مانده است، درد میکند. تازه چند وقتی است که دو زاریِ کجم افتاده و فهمیدم این که گاهی ما را دمبُریده (!) خطاب میکردند، همچون الکی هم نبوده است!
گفتم شاید یکی از علّتهای کمر درد، تختهی نئوپانی(!) باشد که شبها روی آن میخوابم. بله! شما هم اگر ده پانزده سال تمام را بر روی یک تشک واحد بخوابید، آن تشک تبدیل به یک تختهی نئوپان سفت و محکم با قابلیت مصرف در صنعت کابینتسازی میشود! این شد که بالاخره تصمیم گرفتم به خودم حال بدهم و یک تشک گرم و نرم برای خودم تهیه کنم.
امّا ترسیدم اگر از آن تختهی سفت به بستر خیلی نرمتری نقل مکان کنم، سلولهای بینابینی(!) و الگوریتمهای کوانتومی(!) بدنم به هم بریزد و دچار مشکلاتی جدیدتر و ناشناختهتری شوم. برای همین رفتم سراغ تشکهای نازکی که به تشک مسافرتی و یا همان تشک مهمان معروف هستند.
در اینجور مواقع مثل خیلیها دیجیکالا که البته دیگر از فرط مشتری، کاملاً به گیجیکالا (برای این که در مشخصات تشک نوشته بود قابل شستوشو در ماشین ظرفشویی! اجازه بدهید به موارد منشوری اشارهای نکنم!) تبدیل شده است را باز کردم و به جستجوی خوابهای از دست رفته(!) و یا همان تشک خوبِ نداشتهام پرداختم. هنوز جستوجویی نکرده بودم که تشک مطلوبم را یافتم. رفتم قسمت نظرهای تشک را بخوانم تا با خیال راحت بخرمش که رسیدم به نظر کسی که نوشته بود: «من برای خرگوشم تهیه کردم، بستری مناسب برای محل زندگیاش، بسیار نرم و راحت و منعطف!» دو برگ سند شش دانگش را هم میتوانید ببینید تا نگویید این دستانداز زده به سرش:
اگر دستم به صاحب این خرگوش میرسید و تواناییاش را داشتم (شاید چون تواناییاش ندارم، دارم رجز میخوانم و لات کوچه خلوت شدهام!)، او را از گوش میگرفتم و تک و تنها میانداختمش داخل یک قفس به اندازهی خانهی خودش، و بعد هم بستری از خاک برایش فراهم میکردم و منّتوار، آب و غذایی جلویش میگذاشتم و میگفتم: «بفرما! حالا زندگی کن!» چرا؟! برای این که این صاحبِ نامحترم و نادانِ این خرگوش بینوا هنوز نمیداند که خرگوش برای زندگی خرگوشیاش، نیاز به بستری از جنس خاک دارد تا بتواند لانه بسازد. خرگوش برای زندگی خرگوشیاش، نیاز به جفت دارد تا بتواند جفتگیری و تولید مثل کند. اگر تشک که بستر آدمیزاد است، برای خرگوش مناسب و نرم و لطیف است، خاک هم که بستر خرگوش است، برای صاحبش، بستر مناسبی است! بگذار برای جذب کلسیم، فسفر و بهبود وضعیت مغزی این صاحب هم که شده است، چند فحش لطیف و مناسبِ این فضا، به او بدهم: مرفهِ بی دردِ بی شعورِ الدنگ حیوانآزارِ نفهمِ سادیسمی!
با خودم گفتم: قرار است هر غلتی که روی این تشک بزنی، آن خرگوشی که در افسوس زندگی بهفنارفتهاش بر روی تشک و کنج قفس، کز کرده است به ذهنت بیاید و در حسرت رسیدن به یک خوابِ ناز، دست به دامن کلونازپام شوی! از آن بدتر، بعید نیست روح فرزالله خونگرم(!) که پس از عمری مجاهدت در مسیر تولید مثل و بر اثر کهولت سنّ جان به جان آفرین تسلیم گفت، به خوابت بیاید و کاری کند که خواب به خواب شوی! هیچی دیگر، ترسیدم و این شد که آن تشک را نخریدم و همچنان، بر روی همان تختهی نئوپان خودم میخوابم تا... تا صبح قضا سهل و سهیلش به که باشد! تا شام قدر رجعت و میلش به که باشد! در بزم وصالش همه کس طالب دیدار، تا یار کرا خواهد و میلش به که باشد!
یادداشت مرتبط:
سه یادداشت پیشین:
حُسن ختام: به نقل از کتاب «تا از سخن دور نیفتیم» نوشتهی «داوود غفارزادگان»
روزی پیر کوزهگری - وقتی فهمید قصّه مینویسم - بم گفت وقتی خاک را ورز میدی باش حرف نزنی دلتو پیشش صاف نکنی بت تمکین نخواهد کرد و چیزی را که میخواهی درست کنی - مثلا اگر کوزه درست میکنی یا گلدان و هر چیز دیگه - اون کوزه یا گلدان، کوزه و گلدان تو نخواهد بود؛ یکی از هزارانی خواهد بود که هر دست و رو نشستهای با یه کم شاگردی میتواند پشت این چرخ بشیند و درستش کند.