Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

به این هیچ فکر کرده بودی؟!

شاید بهترین موسیقی‌‎ای که بتوان برای شروع این متن گذاشت، صدای جاودانه‌ی بهترین خواننده تِنور جهان، جنّت‌‎مکان خُلدآشیان لوچیانو پاواروتی فقید باشد. پس سه دقیقه به این صدا گوش بدهید تا حال لازم را برای خواندن ادامه‌ی این متن را پیدا کنید. اگر هم نخواستید گوش ندهید.
https://www.aparat.com/v/5FPrj/%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86_%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87_%D8%AA%D9%86%D9%88%D8%B1_%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7_%28%D9%BE%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%AA%DB%8C%29

امروز می‌‎خواهم بروم سراغ یکی از فیلم‌‎های آکیرا کوروساوا که محصول سال ۱۹۷۰ میلادی است. این فیلم خیلی تلخ است ولی در عین تلخی و گزندگی‌اش، حرف‌هایی دارد که هنوز هم باید شنید و روی آنها فکر کرد. نکته‌ی جالب این است که دو روز پیش هم سراغ فیلم «داستان عشق» رفته بودم که آن هم از قضا برای سال ۱۹۷۰ بود!

در بخشی از فیلم "دودسکادن" به موضوع خودکشی اشاره می‌شود. این اشاره‌ی چهار پنج دقیقه‌ای، اگر تعصّب را کنار بگذاریم، خیلی زیرکانه‌تر و تحسین‌برانگیزتر از ۹۵ دقیقه فیلم «طعم گیلاس» مرحوم کیارستمی است. البته گل سرسبد تمام حرف‌هایی که در فیلم «طعم گیلاس» رد و بدل شد این جمله‌ی فراموش‌نشدنی بود که باید خالکوبیش کرد:

«آقا! یه توت ما رو نجات داد!... (همه چیز)خوب نشد، ولی فکرم عوض شد!»

فیلمنامه‌ی آن چند دقیقه از فیلم «دودسکادن» که مربوط به خودکشی است را بخوانید تا متوجه منظورم بشوید:
  • مردی با حالت نزار و شکسته، از سر یاس و ناامیدی آهی عمیق می‌کشد و شروع می‌کند به حرف زدن:

من، من دیگه از همه چیز خسته شدم. برای من این دنیا هیچی نداره، به جز درد و رنج. صبحا وقتی تنها از خواب بلند می‌شم و فکرش رو می‌کنم که باز باید همه چیز رو از سر شروع بکنم، تموم قدرت و انرژیمو از دست می‌دم. غذا برام طعم خوبی نداره. برای هیچ چیزی اشتها ندارم. می‌دونی هر وقت که حموم می‌گیرم از دیدن هیکل خودم توی آینه بدم میاد. چندشم می‌شه. در واقع من واقعاً زننده و زشت هستم. در واقع تنها چیزی که می‌خوام اینه که هر چی زودتر بمیرم. من می‌خوام بمیرم و از این دنیا برم.

  • بعد از تمام شدن پُف‌ناله‌های مرد ناامید، طبیب خیلی با طمانینه بلند می‌شود، از مخزن داروهایش کمی پودر کاغذ پیچ شده را با مقداری آب به دست او می‌دهد و می‌گوید:

بیا! از این پودر برای جلادادن طلا استفاده می‌کنند. یه سم فوق‌العاده قویه. یه ساعت بعد از خوردنش بدون هیچ دردی می‌میری. هیچ چیزی احساس نخواهی کرد. اگر تو واقعاً میل داری بمیری، بیا اینو بگیر بخور!

  • مرد پس از این که پودر را سریع، جوری که انگار دارد دیر می‌شود داخل حلقش می‌ریزد و آب را هم می‌نوشد:

مچکرم! نسبت به من لطف کردید!

  • طبیب:

پاسخ تشکر و خم و راست شدن مرد را با خم و راست شدن متقابل می‌دهد. (همان احترامِ معروف ژاپنی)

  • مرد تا دم خانه می‌رود که از خانه خارج شود ولی نمی‌شود و شروع می‌کند به حرف زدن با طبیب:

من همیشه این طوری نبودم. من یه وقتی صاحب یه مغازه‌ی پارچه‌فروشی بودم. زن و دو تا پسر داشتم. چند تا کارگر و یه خدمتکار داشتم. ولی بعد از این که پسرام به سربازی اعزام شدند، همسرم مریض شد و مدتی بعد هم مرد. خونه زندگیم در یه حمله‌ی هوایی آتیش گرفت. زندگیم از طریق دوره‌گردی و فروش اسباب‌بازی اداره می‌شد. [بعد از کمی مکث ادامه می‌دهد:] هنوزم همسر و پسرام که کشته شدند رو مرتب خواب می‌بینم. اونا هر شب با من حرف می‌زنند. طوری می‌خندند و حرف می‌زنند که انگار هنوز زنده هستند. این تنها رویای شیرین زندگی منه.

  • طبیب رو به مرد می‌کند و می‌گوید:

حتماً در این مواقع خیلی خوشحال و راضی هستی؟ درسته؟

  • مرد:

بله همین طوره! خیلی خوشحالم.

  • طبیب:

خُب، این شادی قسمتی از زندگی توئه! درسته؟

  • مرد:

مرد به نشانه‌ی تایید کلّه‌ی ۳ کیلو و ۲۵۷ گرمی‌اش را پایین و بالا می‌برد.

  • طبیب:

به عبارتی دیگه تا زمانی که تو زنده هستی، پسرا و زنت هم زنده هستند. و حالا تو اونا رو همراه خودت کشتی! به این هیچ فکر کرده بودی!

  • مرد کمی فکر می‌کند و بعد خیز بر می‌دارد به سمت طبیب:

شما گفتی این سم بعد از یه ساعت اثر می‌کنه. نمی‌شه جلوی اثرش رو بگیری؟ [آستین طبیب را می‌کشد و التماس می کند] زود باشید یه کاری بکنید!

  • طبیب خیلی با آرامش و انگار نه انگار که این بنده‌خدا تا چند دقیقه‌ی دیگر می‌میرد:

حالا فقط پنج دقیقه گذشته، پس لازم نیست زیاد نگران باشی. اثر یه سم رو می‌شه با یه سم دیگه از بین برد. [قابل توجه کسانی که دست‌انداز را نصیحت می‌کنند که جواب افراط را با افراط نمی‌دهند و اگر کسی به تو تجاوز کرد، کافی است برای مجازات بدهی گوشش را بدون درد و خونریزی سوراخ کنند! اثر یک سم را فقط با سمی دیگر می‌توان خنثی کرد!] مثل داروها، داروهای ملیّن و داروهای ضد اسهال. داروهای هض‌کننده و داروهای مانع هضم غذا. یه همچون چیزهایی. متوجه هستی که؟!

  • مرد در حالی که ترسیده:

ببینم برای این سم پادزهری هم وجود داره یا نه؟ [آستین مرد با می‌گیرد و شدید تکان می‌دهد.]

البته که وجود داره. بله هست. ولی گمون نمی‌کنم من اونو داشته باشم! بذار فکر کنم.

  • مرد طبیب را بلند می‌کند و به محل داروها می‌برد و می‎گوید زودباش اونجا بگرد... خواهش می‌کنم... حالا می‌میریم عجله کن... !
  • طبیب باز هم آرام می‌گوید:

نمی‌دونم کجاست...

  • مرد وحشت کرده جیغ می‌زند و عجله کُن عجله کُن می‌گوید و دوباره آستین طبیب را می‌گیرد و به او می‌گوید آدمکش! زود باش اون دارو رو بهم بده آدمکش! زودباش... زودبادش بدش من قاتل! [بر سر طبیب که به حالت سجده خوابیده روی زمین و یک دستش را به نشانه‌ی تسلیم تکان می‌دهد، داد می‌زند] قاتل!
  • طبیب در همان حال سجده و تکان دادن یکی از دستانش:

آروم باش! جای هیچ نگرانی‌یی نیست. اونی که تو خوردی فقط داروی هضم غذا بود.

از دقیقه چهل و هفت دقیقه و سی و هفت ثانیه فیلم «دودسکادن» را ببینید:
https://www.aparat.com/v/4iQYq
آن دم و بازدم‌های آخر!

به طور مستقیم از کسی که سکته‌ی قلبی کرده بود شنیدم: «وقتی سینه‌ام تیر کشید و از هوش رفتم، تصاویر سریع و فیلم‎‌مانندی، از وقتی که داخل رحم مادرم بودم تا همان لحظه ای که سکته کردم، در عرض چند ثانیه جلوی چشمانم مرور شد. همیشه فکر می‌کردم این چیزها برای داخل فیلم‌ها است، ولی آن روز که خودم تجربه کردم، فهمیدم که نه، مثل این‌که واقعی است!»

البته بنده هم دو بار سابقه‌ی رفتن و آمدن را داشته‌ام ولی در هیچ کدام از موارد، مرور سریع فیلم زندگی‌ام، برایم اتفاق نیفتاده است. فکر کنم از بس خودم فیلم زندگی‌ام را عقب و جلو کرده‌ام، فیلم‎گردان مغزم خراب شده است و در این‌جور مواقع کار نمی‌کند، حالا شاید برای بار سوم کار کرد. چون از قدیم گفتند تا سه نشود، بازی نشود! شاید هم زندگی‎ام همچون فیلم تماشایی‎یی ندارد که دمِ آخری، روی پرده ببرد!

به گمان بنده، قالب کسانی هم که خودکشی می‌کنند، در همان چند ثانیه‌ای که هنوز نفس تمام نشده و مغزشان کار می‌کند، ناگهان چیزهایی (مانند خانواده یا چیزهای دیگری که شاید هنوز ارزش داشته باشند به خاطرشان زنده باشند)، به فکرشان می‌رسد که تا پیش از آن نمی‌رسیده و به همین دلیل هم از کرده‌ی خودشان پشیمان می‌شوند ولی دیگر راهی برای نجات نیست و کمتر اتّفاق می‌افتد که طرف شانس بیاورد و به زندگی برگردد. طبیب زیرک فیلم «دودسکادن» هم این نکته را خوب می‎دانست!

قسمت‎هایی از کتاب «ما تمامش می کنیم» اثر «کالین هوور» که به این یادداشت مربوط است:

وقتی پاهامو دو طرف لبه‎‌ی پشت بوم می‎ذارم و این‌جا می‌‎شینم و از طبقه‎‌ی دوازدهم به خیابونای بوستون نگاه می‎‌کنم، نمی‎‌تونم به چیزی جز خودکشی فکر کنم. البته خودکشی خودم نه. اون‌قدر زندگیم رو دوست دارم که تا آخرین نفس ادامه‎‌ش بدم.

توجه‌‎ام بیشتر به آدم‎‌های دیگه‎‌اس و این‎که چه جوری سرانجام تصمیم می‌‎گیرن به زندگی‎‌شون خاتمه بدن. این‌که هیچ از کارشون پشیمون می‎‌شن؟ تو لحظه‎‌ی بعد از پریدن و یه ثانیه قبل از تصمیم‎‌گیری‌‎شون، باید ذرّه‎‌ای پشیمونی تو اون سقوط آزاد و کوتاه باشه. این‎که وقتی زمین به سمت‎شون یورش می‌‎بره، بهش نگاه می‎‌کنن و فکر می‎‌کنن. «ای لعنتی! این ایده‎‌ی خوبی نبود.»

یادداشت‎های مرتبط:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%AE%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%BA%D9%81%D9%84%D8%AA-%D8%B2%D8%AF%D9%86%DB%8C%DA%A9-%D8%B3%D9%88%D9%85-%D9%BE%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87-fa1dfrpcorou
https://virgool.io/AxDastanak/%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DA%A9-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%DB%8C%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85-%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%D9%BE%D8%A7-lvt1oqodwuks
https://vrgl.ir/en3jW
https://vrgl.ir/KcjYM
https://vrgl.ir/hslFt
https://vrgl.ir/3XFex
شش یادداشتی که پشت سر هم و از شنبه تا پنج شنبه ی هفته‎ ی پیش منتشر کردم: (به ترتیب انتشار)
https://vrgl.ir/aCT0F
https://vrgl.ir/jWYWf
https://vrgl.ir/Lc09x
https://vrgl.ir/I1G0E
https://vrgl.ir/cBtVQ
https://vrgl.ir/VFvQk
حُسن ختام: قسمت‌هایی از کتاب «کشتی ساکورا» اثر «کوبو آبه»

نهنگ‌ها موجودات خیلی باهوشی‌ان، اما یک‌دفعه و بی‌هیچ دلیلی کل گلّه به سمت ساحل شنا می‌کنن و از آب بیرون میان. هر چقدر هم تلاش بکنی دیگه به آب برنمی ‌گردن. دانشمندها مغز نهنگ‌ها رو بررسی کردن و به نتیجه‌ی جالبی رسیدن: این که نهنگ‌ها از ترس غرق شدن از آب بیرون میان؛ اما در واقع توی هوا غرق می‌شن.

حال خوبتو با من تقسیم کنخودکشیفیلمسینماخودشناسی
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید