چند روز پیش، یادداشتی تحت عنوانِ «از قدرتِ «مُد» خبر نداری!» نوشتم، امروز آمدم تا مثال روشنتری برای آن بیاورم.
گفت والله آمدم من بارها / تا ترا واقف کنم زین کارها!
هیچ چیزی همینجوری و به خودی خود مُد نمیشود. کسانی هستند که زحمت این کار را در قبال کسب شهرت و ثروت، میکشند و باقی مردم، دارا و ندار، معمولاً برای کم نیاوردن و جا نماندن از قافله، همراه میشوند.
خر برفت و خر برفت آغاز کرد / زین حرارت جمله را انباز کرد!
به عنوان نمونه مدتها قبل از اینکه جرّاحیِ زیبایی، در گوشه و کنار جهان، مثل امروز، مُد روز شود، خانمی فرانسوی و به اصطلاح هنرمند، به نام "اورلان"، پروژهای به نام "تناسخ اورلان مقدّس" را از سال ۱۹۹۰ کلید زد.
طی این پروژه، ایشان تصمیم گرفت که هر بخش از صورتش را با ضرب و زور و با توسّل به تعداد زیادی جرّاحی پلاستیک، به یکی از شخصیتهای زن در آثار هنری معروف، شبیه کند. پیشانیاش را شبیه به "مونالیزا" یا "لبخند ژوکوند" اثرِ داوینچی، چانهاش را شبیه به چانهی "ونوس" اثرِ "ساندرو بوتیچلی"، چشمانش را شبیه به چشمان "اِروپ" اثرِ "فرانسوا بوشه" کرد و همینطور ادامه داد تا دیگر هیچ خبری از صورت قبلی خودش نبود!
بعد از او، کم کم مانند ویروسی مسری که به سرعت، به جان مردم جای جایِ دنیا بیفتد، به امری عادی تبدیل شد. این که هر کس جایی از بدنش را شبیه کند به کس دیگری که معمولاً فردی مشهور است و یا اصلاح و چکُشکاری بدن برای شبیه شدن به یک عُرفِ خاص!
در کشور ما هم امروز کار به جایی رسیده است که از هر ده زن، دست کم نیمیشان، بینیای شبیه به هم دارند و بیایید بگذریم از شبیه کردن جاهای دیگرشان به هم!
خر برفت و خر برفت آغاز کرد / زین حرارت جمله را انباز کرد!
بله الان دیگر تقریباً در همه جای کرهی زمین، کار به جایی رسیده است که عبارت "كلاغه میخواست راه رفتن كبك را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش كرد" از یک ضربالمثل بودن، پا را فراتر گذاشت و به یک عرف و روش زندگی، در سراسر جهان، تبدیل شده است. دیگر هیچ کلاغی، تماماً کلاغ نیست و هیچ کبکی، تماماً کبک!
اینهایی که گفتم و وقت شریفتان را گرفتم، پیش از حقیر، بارها و بارها به روشهای مختلف گفتهاند، تا بلکه "خر" اسقلال و هویّت فرهنگیِ ما را، البته اگر تاکنون به یغما نبرده باشند را به یغما نبرند و ما همچون آن بندهی خدای شعر مولانایِ جان، زار نزنیم و زبان به گلایه باز نکنیم که:
تو نیایی و نگویی مر مرا / که خرت را میبرند ای بینوا!
و بعد این جواب تکراری را بشنویم که:
گفت والله آمدم من بارها / تا ترا واقف کنم زین کارها
تو همیگفتی که خر رفت ای پسر / از همه گویندگان با ذوقتر!
بد نیست این را هم بدانیم که هر "مُد"ی تاریخ انقضایی دارد و دیر یا زود، با تمام شکوه و جلال و فراگیریاش، منقضی خواهد شد.
هیچ "مُدی هر اندازه هم که تو دل برو باشد، همچون خودِ ما انسانها، ماندنی نخواهند بود. به عنوانِ نمونه: تا یکی دو قرن پیش نقاشهای معروف دنیا مانند «پیتر پل روبنس»، زنهای چاق و فربه را به عنوان زیباترین زنهای زمان خود به تصویر میکشیدند ولی الان، زنان لاغر مردنی که پوستشان به استخوانشان چسبیده را مصداق زنان زیبا میدانند و به عنوان مدل و در راستای تکثیر، مورد بهرهبرداری قرار میدهند!
القصه:
روی "مُد"بودن، هیچ اشکالی ندارد. هر "مُد"ی هم لزوماً بد نیست. امّا همراه شدن بدون تفکّر و بدون چون و چرای ما، با هر چیزی که صرفاً نام "مُد" به خود گرفته است، جای بسی تامل دارد. بیایید قبل از رفتن دنبال هر مُدی، حداقل ساعاتی را بر روی چرایی همراهیمان با آن مُد، فکر کنیم.
دو یادداشت پیشین:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامهی شماره بیست و دو، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برندهشدن، کتاب جایزه بگیرید.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: آهنگی زیبا از خوانندهی محبوبِ تاجیکی، مرحوم «مبارکشاه عبدالوهابویچ میرزاشایف»