امتحانش کُن! (چهار)

در ایّام نوروز، تا بعد از سیزده‌به‌در، سرویس نداریم. برای همین مجبورم خودم را به ایستگاه متروی شهید سلطانی کرج برسانم و از آن‌جا به یکی از ایستگاه‌های متروی نزدیک محلّ کارم بروم. بستگی به حال و وقتی که دارم، در ایستگاهی دورتر، پیاده می‌شوم تا توفیق بیشتری، برای پیاده‌روی اجباری، داشته باشم.

دیروز در ایستگاهی پیاده شدم که نسبت به روزهای پیش، باید مسیر طولانی‌تری، راه می‌رفتم تا به اداره برسم. همین‌طور که داشتم قدم می‌زدم به سه خط موازی زردرنگ که به صورت برآمدگی‌های کم‌عُمقی بر روی پیاده‌رو ایجاد کرده‌ بودند، برخوردم. این خطوط برآمده‌ای که پهنای‌شان تقریباً نیم‌متر بود را برای تسهیل در تردّدِ نابینایان عزیز تعبیه کرده بودند. پهنای پیاده‌رو تقریباً دو متر و نیم بود و این سه خط، دو متر از طرف خیابان و نیم متر از طرف دیگر که پستی و بلندی‌های خاکی بود، فاصله داشتند. یک‌دفعه، کنجکاوی‌ام گُل کرد که اگر نابینا بودم آیا می‌توانستم از روی این خطوط رد شوم یا نه؟!

چشم‌هایم را بستم و شروع کردم به راه رفتن بر روی خطوط. همین که چشم‌هایم را بستم، سرعتم از ترس به پایین‌ترین حد ممکن رسید. در همین حین که خیلی آهسته راه می‌رفتم، به این فکر کردم که سرعتِ پیامی که از چشم به مغز می‌رسد با سرعتِ پیامی که به دلیل وجود کفش، باید به طور غیرمسقیم، از کفِ پا، به مغز برسد، قابل مقایسه نیست. بعدش هم چشم به مغز خیلی نزدیک‌تر است تا کف پا، به مغز!

با این‌که چندباری، از روی ترس، یواشکی چشم‌هایم را کمی باز کردم، کلّی طول کشید تا به پایان خطوط، برسم. نکته‌ی جالب توجه این بود که جایی که آن خطوط به اتمام می‌رسیدند، پیاده‌رو تمام نمی‌شد! پیاده‌رو هنوز چندمتری ادامه داشت. بعد هم می‌رسید به جوی آب پهن ، با یک پل سیمانی کوچک! گویی تمام این مسیر تله‌ای باشد برای به جوی انداختن آن عابر نابینا!

هر جور که فکر کردم چگونه می‌توان با کمکِ یک عصای سفید این مسیر طولانی را، صحیح و سالم، بدون خروج به سمت خیابان یا پستی و بلندی‌های کنارش، طی کرد و از روی آن پل کوچک، جوری عبور کرد که داخل آن جوی عمیقِ بدون آب نیفتاد، به جواب درستی نرسیدم که نرسیدم.

پیشنهاد می‌کنم برای درکِ بهتر وضعیت عزیزانی که روشندل هستند و مشکلات پیش روی آن‌ها در یک تردّد داخل شهریِ ایمن، اگر گذرتان افتاد به خطوط مشابه با خطوطی که در این یادداشت ذکر خیرشان رفت، خیلی با احتیاط، عبور از روی آن‌ها را امتحان کنید تا متوجه شوید که چه امتحان سختی است، این‌که چشم‌نداشته باشی و سالم برسی به جایی که، چند چشم‌به‌راهِ منتظر نیز داشته باشی!


مطلب مرتبط:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%82%D8%AF%D8%B1-%DA%86%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%AA%D9%88%D9%86%D9%88-%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%AF-kbyhivn3jomn
دو مطلب پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%AA%D8%AC%D8%B1%D8%A8%D9%87-%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%81%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%86%D8%B1%D9%85-%D8%A7%D9%81%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D8%AC%D9%86-%D9%91%DB%8C%D8%A7%D8%A8%DB%8C-bmsu1utvzp2x
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%A8%D8%A7%D8%A8-%D9%88-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%85%DA%A9-%D8%AE%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%B1%D9%88-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%DA%A9%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%A7-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%DA%A9-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D8%B1-za0fw40wlwii
دوستان علاقه‌مند به "نوشتن"! به گاهنامه‌ی شماره بیست و دو، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برنده‌شدن، کتاب جایزه بگیرید.
https://virgool.io/Gahnameh-Dast-Andaz/%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DB%B2%DB%B2-zzs0htbktscs
اگر وقت دارید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
حُسن ختام:
https://soundcloud.com/meidaan/lp2kgdndbwkh?in=afraqo/sets/lhdaeq2lwkkg