باباش برج ساز بود.خودش کارخونه کارتن سازی داشت.پولدارا دنبال برج های باباش بودند،کارتن خوابها،دنبال کارتن های خودش!
خیاط درجه یکی بود،ولی لباس و شلوارای خودش رو از مغازه می خرید.می گفت:«اینجوری به صرفه تره!»
شاطر نون بربری بود،توی نون لواشی کار می کرد.برای خونه خودش،می رفت توی صف نون سنگک!
مزرعه چند هکتاری خشخاش داشت،ولی یکبار هم لبش به وافور نخورده بود.سیگارم نمی کشید!
عموش قاچاقچی بود،باباش سارق مسلّح،ولی خودش برای پلیس شدن تلاش می کرد!
پدرش، اصولگرا و مادرش،اصلاح طلب بود،عاقبت خودش وزیر دولت تدبیر و امید شد!
سه دوره متوالی،نفر اول مسابقات رالی شد،ولی شغل اصلیش رانندگی کمباین بود!
برای هزار نفر خونه ساخته بود،ولی برای خودش دنبال خونه اجاره ای می گشت!
مجری رادیو X بود ولی موج رادیوی ماشینش رو روی رادیو Y تنظیم می کرد!
کارگر کارخونه لاستیک X بود ولی فقط لاستیک Y می نداخت زیر ماشینش!
خودش از بس خورده بوده دل درد داشت،برادرش از بس نخورده بود!
طرفدار پر و پا قرص تیم فوتبال X بود ولی برای تیم Y بازی می کرد!
از پوکی استخوان رنج می برد.بازنشسته کارخونه شیر پاستوریزه بود!
باباش جنگل بان بود،ولی خودش،هفت تا کوره تولید زغال داشت!
باباش محیط بان بود،ولی خودش،شکارچی درجه یک!
گاوداری هزار راسی داشت،ولی گیاهخوار بود!
...!
مولوی:پس بنای خلق بر اضداد بود؛لاجرم ما جنگییم از ضر و سود
دو مطلب قبلیم:
آخرین مطلب منتشر شده در چالش«حال خوبتو با من تقسیم کن»:
برای جزیره تنهایی تون چه کتابی انتخاب می کنید؟
دوست خوبمون «آ.ذ.ر.خ.ش-ع.ز.ی.ز.ی»توی این پُست نوشته:«منظور از جزیره تنهایی، اینه که اگه خواستین توی یه جزیره تک و تنها زندگی کنین و فقط حق بردن یه کتاب داشته باشین،اون کتاب چی هست؟»و وعده داده که پس از یک ماه،پستی در مورد این کتابها بنویسه.مطمئنم پست خوبی می شه. مخصوصاً برای کتاب بازها.
حُسن ختام:شعری زیبا از مرحوم قیصر امین پور عزیز با صدای خودش: