مقدّمه:
در این پُست، بدون خطر افشا، خیلی دلی و به دور از شیوههای مرسوم، در مورد فیلم «تلما و لوئیز» نوشتم. اضافه کردن شعر، دکلمه و ترانه نیز به صورت ناخودآگاه اتّفاق افتاده است. امیدوارم در مجموع چیز خوبی از آب درآمده باشد و مورد پسند شما واقع شود.
توجه: این یادداشت، نظر شخصی، غیرحرفهای و کاملاً غیرکارشناسی دستانداز است.
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت (مولوی)
فیلم «تلما و لوییز» را بعد از گذشت بیش از سی سال از ساخت آن، به تماشا نشستم.
فیلم شاد، شنگول، پرنشاط و پر انرژی است. صحنههای ملالآور و تاثربرانگیز هرگز نمیتوانند بر انرژی آزاد شده در این دو زن، چیره شوند. گاهی هوا برت میدارد که ای کاش میتوانستی مانند تلما و لوئیز، قید زندگیای که در آن گیر افتادی را بزنی و تا جایی که میتوانی از آن فاصله بگیری. بروی که بروی که بروی. حتی اگر شده است به قعر دوزخ!
خشمهای خلق بهر آشتیست
دام راحت دایماً بیراحتیست (مولوی)
این فیلم بیانیهای است تصویری بر علیه پریشانی عصر مدرنیته و زدن زیر میز یکنواختی و روزمَرْگی و پر کشیدن به سوی آزادی از قید و بندهای چنبره زده بر زندگی. هر چند کار بشر به جایی رسیده است که هر چه کلمهی آزادی را بیشتر میشنود، محصورتر میشود. دیگر هیچ انسانی، چه مرد و چه زن، در هیچ گوشهای از این دنیا، نمیتواند آزاد باشد و طعم آزادی را بچشد.
آنکه سودای آزادی بدون مرز در سرش بپروراند و نداند که چه میخواهد، بیآنکه خود بداند به حبس ابد محکوم شده است. دنیا اکنون پر است از محکومین به حبس ابد. محکومینی از جنس تلما و لوئیز.
تنها راه برای احساس آزادی، از دست دادن عقل است. آنکه میاندیشد، نمیتواند آزاد باشد. پناه بردن به مشروب و مواد مخدّر نیز اقدامی متوهّمانه است برای رهایی از دست عقلِ دوراندیش و احساسِ کردن پشیزی آزادی.
مرا دردی است و دارویی که جالینوس میگوید
که من این درد و دارو را نمیدانم نمیدانم (مولوی)
هر ساعت ماشینی اختراع میشود که زندگی را برای ما انسانها راحتتر کند، ولی هر ماشینی که اختراع میشود، فقط میتواند توهّم راحتی را برای ما به ارمغان بیاورد، نه خود راحتی را. ما در اسارت ماشینها به سر میبریم. انسانی را تصوّر کنید که در بزرگترین، هوشمندترین و مجهزترین خانهی دنیا زندگی میکند. او بایستی هر لحظه را در استرس خرابی تجهیزات مدرنش و از دست دادن آن خانه سر کند. اگر هم استرسی نداشته باشد نمیتواند ذهن خود را برای حفظ و افزایش داراییاش مشغول نکند. او هرگز به آنچه دارد راضی نیست و بیشتر و بیشتر میخواهد. هر کسی در هر وضعیتی که قرار دارد، چیزی را میخواهد که ندارد وقتی هم که آن چیز را به دست میآورد فوراً هوس داشتن چیزی دیگری به سرش میزند که ندارد و این دور باطل تا گور ادامه دارد.
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی (مولوی)
این دو زن بر علیه جبر زمانهی خویش، شورش میکنند. این دو زن به دنبال آزادی میروند، بیآنکه مرزی برای آن متصوّر باشند. این دو زن جدا از تمام مسائل مطرح شده در فیلم و جدا از سنجش خوب، بد یا زشت بودن کارهایشان در ترازوی اخلاق، جنگاوران مسیر شکستن قالبها و چارچوبهایی هستند که در آن محصور شدهاند. این دو زن، جنگاوران گریز از گوریدگی هستند. گریز از گوریدگی حتی تا سر حدّ مرگ!
عجیب است که فیلم چنان ما را در پوست تلما و لوئیز فرو میبرد که بیرون آمدن از آن دشوار است. ما جوری در پوست این دو فرو میرویم که حتی در جایی که تاییدشان نمیکنیم، نمیتوانیم دست از همراهیشان برداشته و آنها را به حال خود رها کنیم. فیلم قادر است با روش طلسمگونهاش، هر مخاطبی را با هر طرز تفکّری که دارد، حتی اگر شده برای مدّتی، تلما و لوئیز کند. مخاطب نمیداند چرا ولی تا انتهای فیلم و شاید پس از اتمام فیلم، همچنان از تلما و لوئیز شدنش راضی است. حتی اگر تمام کارهای آنها، افکار و رفتارشان را نپسندد و مورد پذیرش قرار ندهد. این است جادوی سینما. این است قدرت فیلم.
همیگیرد گریبانم همیدارد پریشانم
من این خوش خوی بدخو را نمیدانم نمیدانم (مولوی)
هر جا یک یا چند زن افسار فیلم یا قصّهای را در دست میگیرند، پای کلمهی «فمینیست و فمینیسم» هم خودبهخود به میان میآید. در این فیلم هم اکثر مردان، به دردنخور، غیرمنطقی و هوسآلود هستند. ولی وجود مامور پلیس مردی که تلاش میکند تلما و لوییز را نجات دهد در ردّ صددرصد فمینیسمی بودن این فیلم کافی است.
خانم "کالی خوری" وقتی فیلمنامهی «تلما و لوییز» را نوشت و اسکار گرفت، ۳۴ داشت. یعنی تقریباً در سن و سال شخصیتهای اصلی فیلمنامهاش. فکر میکنم عامل موفقیّت او در نوشتن فیلمنامهی "تلما و لوئیز" همین مطابقت سنّی و درک کامل او از خواستههای تلما و لوئیز، به نمایندگی از خودش و تمام زنان زمانهاش، است.
یادداشت مرتبط:
دو یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک آخرین و تنها دستهبندی نوشتههای دستانداز، میتوانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: هــــر كه دلارام ديــد، از دلــش آرام رفت، چشم ندارد خلاص، هركه درين دام رفت...