ویرگول
ورودثبت نام
Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۶ دقیقه·۲ ماه پیش

جهانی پر از مر‌غ‌های پرکنده و سرکنده!

دو یادداشت پیشین:

شهر دزدها! | یاهمه یا هیچ‌کس! | هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست!

جُنگِ جلال! (دو)

توجه:

خواهش می‌کنم اگر قلب ضعیف و دل رقیقی دارید، به هیچ وجه این یادداشت را نخوانید.

  • مرغان پرکنده!

مرغ پرکنده، چون پری ندارد، باید همیشه ترسان و لرزان باشد. گرما و سرما از یک‌سو و نگاه حریصانه‌ی دیگران، از سویی دیگر. مرغ‌هایی که پَر دارند، گاهی به خیال خودشان کمی پرواز را تمرین می‌کنند. پروازی در کار نیست ولی به همان بال‌زدن پوچ و خیالی، و به پریدن بر یک سطح بلندتر از زمین، دلخوش هستند. مرغ پرکنده، به همین مقدارِ ناچیز نیز نمی‌تواند دلخوش باشد.

  • مرغان پرکنده!

متاسفانه به واسطه‌ی شغل پدرم در ایّام نوجوانی به یک قاتل زنجیره‌ای تمام‌عیار مرغ‌ها تبدیل شدم. شاید کمتر نوجوانی در آن زمان و یا هر زمان دیگری، تجربه‌ی قتل چند صد و حتی چند هزار مرغ در روز را داشته باشد. روبه‌قبله می‌ایستادم. بسم‌الله می‌گفتم. با انگشت شست و انگشت اشاره‌، زیر دو بال مرغ را می‌گرفتم و بعد در حالی‌که مرغ، هنوز آخرین حرف‌هایش را کامل به زبان نیاورده بود، سرش را جوری بالا می‌آوردم که گردنش کِش بیاید و در نوک همان دو انگشت، قرار بگیرد. با دست دیگر که چاقوی تیزی در آن بود، آن قسمت از گلوی مرغ که بالای دو انگشتم قرار داشت را طوری می‌بریدم که نیِ داخل گردن مرغ، قطع شود. قطع شدن آن نِی، همانا و فواره زدن خون از گلوی مرغ همانا! بشنو از نی چون حکایت می‌کند! از نِی‌ شکسته، دیگر هیچ صدایی در نمی‌آید. مرغ که متوجه شکستگی نِی شده است، با بالا و پایین پریدن‌های پی‌درپی، برای ترمیم این شکستگی تلاش می‌کند ولی راه به جایی نمی‌برد. آب جوش و دستگاه پَرکن، و شکم‌های گرسنه در انتظار او هستند.

در موارد نادری دیده شده که مرغ سرکنده، هنوز توهّم زنده ماندن داشته است و حتی مدت‌ها با این توهّم، به زندگی ملالت‌بار خود ادامه داده است. مثل آن مرغ سرکنده‌ی معروفی که ۱۸ ماه زنده ماند. و یا مرغ زبان‌بسته‌ی داخل فیلم زیر که دستاویز شادی و مضحکه‌ نیز قرار گرفته است.

https://www.aparat.com/v/ZRbnv
  • آن‌ها!

آن‌ مردمان داخل فیلم که دور مرغ سرکنده را گرفته‌ بودند و او را شادمانه نظاره می‌کنند، از این غافل هستند که خود نیز مرغانی هستند، پَرکنده و یا سَرکنده! مرغان باغ ملکوتی که از عالم خاک نبودند، ولی این‌قدر اسیر این خاک شدند که یادشان رفت دو سه روزی قفسی ساخته‌اند از بدنشان! این‌قدر اسیر این خاک شدند که یادشان رفت این کره‌ی خاکی نیز با تمام جلال و شکوهش، برای آن‌ها قفسی بیش نیست! و ما نیز هم... !

عنوان یادداشت‌‌هایی که چند روز اخیر در سایت دست‌انداز منتشر کردم و بخش کوتاهی از هر کدام:
هر چه که بشکند از ارزش آن کم می‌شود ولی دل که بشکند، تازه قیمت پیدا می‌کند. دل، هر چه شکسته‌تر، با ارزش‌تر. یک انسان صاحبدل، دل شکسته‌اش را با تمام ذخایر طلا و ارزش دنیا، عوض نمی‌کند. چرا که او می‌داند که دل شکسته‌اش، چقدر به محبوب و معشوقش نزدیک است. بیهوده نیست که استخوان آدم اگر بشکند، ترمیم می‌یابد. ولی دل شکسته، هرگز مرمّت نمی‌یابد. استخوان، پیوستگی را دوست دارد و دل، شکستگی را!
وقتی معنا و معنویت، “مختل” شود، اسم تمام رفتارها هم کم‌کم “اختلال” می‌شود! و این‌که: روی انواع و اقسام بی‌‌غیرتی، اسم‌های خارجی مثل کاکولدینگ و تری‌سام و… بگذارید، تا خیلی قشنگ و ملیح، قبحش بریزد! رواج لاشی‌گری که نباید خیلی علنی باشد!
مدیون هستید اگر فکر کنید که خلاقیت ژاپن فقط به تولید برق از هر کوفت و زهرماری ختم می‌شود و یا این خلاقیت منحصر به حوزه‌ی تولید کالا و ارائه خدمات است. خیر! ژاپنی‌ها خلاقیت‌های دیگری هم دارند که شما کمتر از آن‌ خبر دارید. مثل خلاقیت ابراز عشق با خوردن معشوق و یا خلاقیت تولید یک ستاره‌ی رسانه‌ای و یا یک سلبریتی از یک آدمخوار!
یکبار وقتی افلاطون داشت از کوچه‌ای عبور می‌کرد دید که دو نفر دارند تلاش می‌کنند تا همدیگر را بکشند. افلاطون با عصبانیت و خیلی خودمانی خطاب به آن‌ها گفت: «منم افلاطون، دو دقیقه دست بردارید و بذارید من بیام لاتون!» و بعد هم خیلی شیک و مجلسی ادامه داد… !
یک گفت‌وگوی خیالی بین یک قاضی و متهم، کمی از تجربه‌ی کاری خودم و بخشی از کتاب «شفای زندگی» نوشته‌ی خانم «لوئیز ال.هی» را برای شما می‌آورم. لوئیز ال.هی، تنها یکی از هزاران نویسنده‌ای است که سعی می‌کند به ما یاد بدهد: با تلقین کردن‌های الکی سر خودمان را شیره بمالیم، تا تمام کارهایمان درست شود و بتوانیم طعم شیرین موفقیت را بچشیم!
چه احساس عجیبی است! وقتی به کلماتی نگاه می‌کنی که بیست و پنج سال از نوشتن آن‌ها گذشته است.
بخشی از کتاب «بند بندِ سرگذشتم» که حاوی خاطرات «محمدحسین کاشف‌الغطاء» است را در این یادداشت آوردم. بخشی جالب که مربوط به کرج قدیم (تقریباً یک قرن پیش) است. این جمله‌ای هم که در تیتر یادداشت می‌بینید، جزو همان بخش است!
آن‌روز، همین‌جور که از آن مغازه و اعلامیه‌ها فاصله گرفتم به یاد کارت‌های بازی زمان کودکی‌ام افتادم. کارت‌های ماشینی که هم‌اندازه بودند ولی روی هر کدام تصویر ماشینی بود که نه قیمتشان هم‌اندازه بود، نه کیفیتشان و نه وضع زندگی صاحبشان. به عنوان مثال روی یکی، تصویر یک بنز بود که زیر پای یک معمار سرمایه‌دار بود و روی دیگری تصویر یک پیکان که زیر پای یک مرد عیالوار و مستاجر که باید از صبح تا شب با آن کار می‌کرد تا به‌زور می‌توانست قسط آن ماشین و خرج زندگی‌اش را در بیاورد.
گمان خوشبینانه‌ام این است که چون در چندسال اخیر، کلّی یادداشت در صفحه‌‌ی ویرگولم نوشته‌ام که به طور مستقیم و یا غیرمستقیم و با لحن‌ها و شیوه‌های مختلف به «سواد رسانه‌ای» مربوط می‌شده، یک نفر از کسانی که مرا می‌شناخته، قصد داشته است که بنده را مورد آزمایش قرار بدهد (می‌خواسته دست‌انداز را دست بیندازد!) و گمان بدبینانه‌ام این است که فردی، به دلیل بحث و جدل‌های این چند سال، قصد داشته به نحوی انتقام بگیرد و یا این‌که پای کلاهبرداری اینترنتی، فیشینگ و توطئه‌‌هایی دیگری در کار بوده است. خدا را شکر که هر چه بود، به خیر گذشت.
امروز وقتی جنایت‌ها، کودک‌کُشی‌ها و نسل‌کُشی‌های بی‌امان رژیم غاصب صهیونیستی و آمریکا در غزه را می‌بینم، به طرز عجیبی، یکی از آهنگ‌های باب دیلن، به نام “اربابان جنگ” را به خاطر می‌آورم. اربابان جنگ، آهنگی است که دیلن آن را در زمستان ۱۹۶۲ – ۱۹۶۳ نوشته است. درست است که این آهنگ در زمان جنگ سرد نوشته و اجرا شده است، ولی پیام آن تا زمانی که جنگ‌های داد و بیداد تداوم داشته باشد، تازه‌ی تازه خواهد بود.
حکایت داستان کوتاهی که پنج سال پیش نوشتم و حالا به این نتیجه رسیدم که اگر یک فیلم کوتاه شود، بهتر است.
برای جلوگیری از نفوذ بیگانگان درنده و به‌تاراج‌برنده‌، به حصارها اندیشیده‌ای؟
حُسن ختام: سه شعر از مرحوم سید حسن حسینی

دلتنگ‌ترین منظره در عالم پرواز

مرغی است که در کنج قفس بال گشوده است


خود فریبی عادت ما گشت ورنه آگهیم

بال کوبیدن به دیوار قفس پرواز نیست


بال ما پرونده پرواز بود

بایگانی در قفس شد عاقبت



دلنوشتهخودشناسیزندگیخاطرهشعر
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید