«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
جُنگِ "جلال"! (دو)
دو یادداشت پیشین و بخش کوتاهی از هر کدام:
گفتوگوهای پراکنده! (۲۵)
- کوفت! برای چی اینجوری میخندی؟ بگو مام بخندیم!
+ چنگیز رو دیدی هر جا چند نفر صحبت میکنن که فلان اتّفاق براشون افتاده، فوری میگه برای منم اتّفاق افتاده؟
- خُب؟
+ امروز سه تا از بچهها با هم قرار گذاشتیم که جلوش بگیم ما وقتی بچه بودیم بهمون تجاوز شده، ببینیم بازم میگه به منم تجاوز شده یا نه؟ همین که ما سه تا گفتیم بهمون تجاوز شده، اونم گفت منم وقتی بچه بودم بهم تجاوز شده!
- حالا این کجاش خندهداره؟
+ اینجاش که ما سه نفر الکی گفتیم، ولی بعدش معلوم شد اون بینوا داره راست میگه!
کتاب | دنیا از چشم نابینایان چگونه است؟!
نابینای ما در جوانی با یکی از برادرانش اختلافی پیدا میکند که برای آن برادر گران تمام میشود. یک بار آن برادر با دشنامهای رکیکش نابینای ما را سخت بـه خشم میآورد چنانکه او وسط پیشانی برادرش را هدف میگیرد. چیز سنگینی را به سویش پرت میکند و او را از پا میاندازد. مأموران پلیس هم دوست نابینایمان را دستگیر میکنند و به کلانتری میبرند. اما نابینایان از حضور در پیشگاه نمایندگان قدرت - که ما از هیبتشان به لرزه میافتیم - ککشان هم نمیگزد. نابینای مـا بـه تهدیدهای پلیس هیچ اعتنایی نمیکند و در برابر مأموران شهربانی چنان محکم میایستد که انگار آنها از تیر و طایفهی خودش هستند پس از کمی جر و بحث از آقای اِرو ، ستوان شهربانی، میپرسد: «حالا قصد دارید با من چه کنید؟» ستوان پاسخ میدهد شما را به یک سیاهچال تاریک میاندازم. نابینا در جواب میگوید: « ای آقا من بیست و پنج سال است در چنین سیاهچالی زندگی میکنم. »
مقدمه:
در این سلسله یادداشتها، فقط سرنخهایی از یادداشتهای انتشاریافته در سایت دستانداز که یا در صفحهی ویرگولم نیستند و یا اگر هستند، ناقصند را برای شما بازنشر میکنم. اگر تمایل داشتید سرنخ را دنبال کنید، روی عنوان هر یادداشت کلیک کنید. اگر نداشتید هم که بیخیال!
مدتی است که من همهچیز میشوم و همهچیز من!
کتابی خواندنی را به دست میگیرم و شروع به خواندن میکنم،
من آن کتاب میشوم و آن کتاب، من!
به رهگذر سالمند و خمیدهای که عصا به دست دارد سلامی میکنم،
من آن رهگذر سالمند و خمیده میشوم و آن رهگذر، من!
از کوچهای زیبا و خلوت عبور میکنم،
من آن کوچهی زیبا و خلوت میشوم و آن کوچه، من!
پسری را میبینم که یک گونی بزرگتر از خودش را بر دوش میکشد
من آن پسر و گونی روی دوشش میشوم و آن پسر، من!
...
حکایت بیمارستانی که قبرستان شد!
شهریور پارسال بود، داشتم به مرگ و زندگی فکر میکردم و همینجوری روی یک تکّه کاغذ، این نقاشی را سرسری کشیدم:
در لابلای کاغذهای قدیمی، به این کاغذ برخورد کردم، به یاد اتّفاقات غزّه و مصیبتهایی که این روزها گریبانگیر مردمش است، افتادم. مردم بینوایی که سختترین و پر پیچ و خمترین زندگی جهان را تجربه کردند و میکنند و دست آخر تقدیر برخیشان آن شد که همان بیمارستانی که در آن متولد شده بودند و پا به دنیا گذاشته بودند، قبرستان و محل خروجشان از دنیا نیز باشد. و چه نوزادانی که هنوز به دنیا نیامده، از دنیا رفتند و بیمارستان، برایشان قبرستان شد. و وای بر ما که همچنان تماشاگرانیم!
چرا آقای رئیسی با مترو به کرج رفت؟!
نویسندهی این یادداشت، نه بعنوان یک کارشناس، بلکه به عنوان شهروند معمولی، نه در مقام قضاوت، بلکه در مقام تردید، بیم آن دارد که آقای رئیسی را به عمد با مترو به کرج برده باشند تا متوجه آن وضعیت ورودی زشت و اسفناکِ شهر کرج نشود. و البته تردیدی ندارم که آقای رئیسی را حتی از نزدیکی اسلامآباد (همان خرابهای که اسمش را اسلامآباد گذاشتهاند!) رد نکردهاند تا متوجه خیلی از چیزهایی که باید بشود، نشود. چیزهایی مانند نقش مسئولان، فرماندارها، استاندارها و شهرداران بیکفایت پیدرپی، بر روی یک شهر بزرگ.
چرا معلم بد از بمب اتم خطرناکتر است؟!
معلم خوب، یک کارمند حقوقبگیر صرف نیست. یک عاشق به تمام معنا است. او از سر رفع تکلیف به مدرسه، رفت و آمد نمیکند. او هر درسی که تدریس آن را بهعهده گرفته باشد را با تمام وجود آموزش میدهد. او به دانشآموز به عنوان یک کالا یا شیء نمینگرد.
محمد آقا که چکمهی زرد میپوشه قرضشو پس میده!
آن قدیم که مثل همین الان توی دهات و شهرها بازارهای هفتگی برگزار میشده است، یک نفر از دهات دیگری آمده خرید کرده و وقتی قرار بوده پولش را بدهد گفته است: پولم همراهم نیست و توی خانه مانده است. آن زمانها هم که اعتماد بین مردم هنوز خیلی زیاد بوده است، فروشنده جنس را به طرف میدهد و طرف هم میگوید خیالت تخت، من ساکن دهات همسایه هستم و اگر بیایی آنجا، از هر کسی بپرسی محمد آقای زردپوش، من را میشناسد. هفتهها میگذرند و طرف نمیآید پولش را بدهد. فروشندهی بینوا هم پیگیر میشود. میرود دهات مجاور پرسوجو میکند. میگویند همچون آدمی اصلاً وجود خارجی ندارد و میفهمد که گول خورده است. حالا به هر کسی که بی نام و نشان باشد، میگویند محمد آقای چکمهزرد هست!
حاجی تارِش کُن!
اوضاع چیزهایی که در سطح جامعه میبینیم آنقدر خراب است که وقتی میخواهیم در موردشان بنویسیم برخی برنمیتابند. همینکه در موردشان مینویسی برخی میگویند داری اشاعهی فحشا میکنی! یعنی آن چیزی که در سطح جامعه دارد رخ میدهد را میتوان دید و اشاعهی فحشا هم به حساب نمیآید ولی گویا اگر دربارهاش بنویسی میشود اشاعهی فحشا!
وای بر آن کسانیکه روز سرمست سرورند و صبح در خواب غرورند و نمیدانند که فردا مِن اَصحابِالقُبُوراند!
نگاه عارف با نگاه عامی، از زمین تا آسمان تفاوت دارد. چرا که عارف به آسمانها سرک میکشد و عامی همچنان در بند زمین است. عامی با اینکه خود در این طرف دیوار ایستاده، از دیدن آنچه در این طرف دیوار است، عاجز است. حال آنکه عارف علاوه بر اینطرف دیوار، قادر است هر آنچه آن طرف دیوار است را نیز به خوبی ببیند و به کلام آورد.
معرفت عامی هرگز به عرفان عارف نخواهد رسید. ولی به قول مولوی:
آب دریا را اگر نتوان کشید. هم به قدر تشنگی باید چشید.
بخشهایی زیبا از رسالهی “مباحثهی شب و روز” نوشتهی خواجه عبدالله انصاری که خواندن آن میتواند روح و جان شما را جلا داده و شما را جزو شیفتگان معنویت شب قرار دهد.
فیلم پرواز فونیکس | Flight of the Phoenix 2004
فیلم پرواز فونیکس، فراتر از یک فیلم حادثهای است. رخدادها و گفتوگوهای رد و بدل شده در این فیلم، میتوانند تمثیلی باشند برای نحوهی حکمرانی کشورها و جان سالم به در بردن آنها و مردمشان، از دنیای طوفانزده و پر تلاطم امروز.
ما سوار بر هواپیمایی هستیم که در طول تاریخ بارها دچار طوفانهای مهیبی شده و بارها نیز سقوط کرده است. به همین دلیل هم سرنشینان این هواپیما در اکثر اوقات مضطرب و هراسناک هستند تا امیدوار.
سال ۵۷ آخرین باری بود که این هواپیما سقوط کرد. کاپیتانی که در سال ۵۷ مسئولیت پرواز را به عهده گرفت گفت ما صبر نمیکنیم تا دیگران بیایند ما را پیدا کنند. ما کاری به دیگران نداریم. ما خودمان باید خودمان را پیدا کنیم. ما میتوانیم این هواپیما را با توان داخلی خودمان سرپا کرده و به آن مقصد مطلوبی که میخواهیم برسیم.
سندورمهای ناشناخته! (قسمت پنجم: شُلکاری)
بیایید قبول کنیم که همین پیچ و مهرهها، واشرها و فنرهای به ظاهر کوچکِ افتاده در کف کوچه و خیابانها نشان میدهد که ما به سندروم ناشناختهی دیگری به نام سندروم شُلکاری مبتلا هستیم. شُلکاری در تولید خودروهای با کیفیتی که جان سرنشینانش به آنها وابسته است. شُلکاری در ساخت خیابانهای استاندارد و بدون چاله و چوله. شُلکاری در سرویس دورهای وسائل نقلیه. شُلکاری در تعمیر خوردوهایی که به دست مکانیکها سپرده میشوند. شُلکاری در هزار و یک موضوع کوچک و بزرگ فردی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و… دیگر که یا صدایش درآمده است و یا دیر یا زود در خواهد آمد!
معنی کلمهی بروکراسی به صورت خیلی خودمانی! (شاید طنز!)
خوب وقتی تعداد دیوارها، درها، پلهها، میزها و کاغذهای یک سازمان زیاد باشد، حتماً تعداد کارمندانش هم زیاد خواهد بود. و وقتی تعداد کارمندان یک سازمان زیاد باشد، نان حلال درآوردن سخت میشود. و لازمهی نان حلال درآوردن در این سازمانها این است که اربابرجوع به همه برسد. از آنجا که بیم آن میرود که ارباب رجوع به همهی کارمندان نرسد و رئیس سازمان فکر کند که کارمندانش بیکار بهدردنخور هستند، خود کارمندان به صورت خودکار یک ارباب رجوع را طوری سرگردان میکنند که حداقل یک تا چند بار تمام طبقات و اتاقهای آن اداره را طی کند، به طوری که تمام کارمندان آن سازمان از عرقریختن او سان دیده باشند. اربابرجوع که حتی اگر یک جوان چُست و چابک و نرم و نازک باشد خسته میشود، دیگر کارش به التماس و تمنّا میکشد...
دولتی که باید مانند یک اسب بتازد ولی مانند یک گاو پرواری حتی حال تکان خوردن ندارد!
یکی از بزرگترین دردسرهای دولتهای کنونی ایران چاق بودن آنها است. دنیای کنونی به مثابهی یک پیست اسبسواری میماند، و ما چارهای نداریم جز اینکه چهارنعل بتازیم تا از دیگران عقب نیفتیم. ولی متاسفانه دولتهای ما همچون یک اسب چاق هستند که نه توان بالایی برای سواری دادن به مردم را دارند و نه قادر به دویدن با سرعت زیاد برای عقب نیفتادن از دیگر دولتهای جهان هستند. حالا اگر دست از تعارف برداریم باید بگوییم که دولتهای ما دیگر حتی به اسب چاق هم شبیه نیستند و بیشتر به یک گاو پرواری شبیه هستند که هر چقدر هم بودجهی کشور را میبلعند، سیرمانی ندارند و باز هم مقروض هستند و طلبکار!
کرمهای گلوگاه!
مادرم یک باغ انار کوچک در شهرستان تفتِ یزد دارد. من چند سالی او را در فصل انار به تفت بردم تا انارهای باغش را تعیین و تکلیف کند. اما هر بار شاهد انارهای آفتزدهی بیشتری بودم. انارهایی که گاهی ظاهر قشنگی داشتند ولی کافی بود که بچینی و تاج آن را با یک چاقو جدا کنی و ببینی که داخل انار را یک پوسیدگی وحشتناک گرفته است.
... پرسیدم اگر ما این باغ را سم بزنیم آفتها از بین نمیروند؟ جواب داد که سمپاشی خیلی روی این آفت تاثیر ندارد و باعث از بین رفتن حشرات مفید باغ میشود و همین هم باعث میگردد که آفتهای بیشتری سراغ انارها بیایند. گفتم پس چاره چیست اینجوری اگر پیش برود که کمکم انار سالم در این شهر منقرض میشود. و اینبار او جوابی داد و در آخرش نیز نکتهای گفت که میتوان آن را به سایر آفتهایی که در فرهنگ، سیاست، اقتصاد و جاهای دیگر گریبان کشور ما را گرفته است و برای از بین بردن کرم گلوگاههای مهم مملکت، تعمیم داد...
ووراریفیلیای اسرائیلی!
اسم این نقاشی “ساتورن پسرش را میبلعد” است و توسط نقاشی اسپانیایی به نام “فرانسیسکو گویا” خلق شده است. این نقاشی اسطورهٔ یونانی کرونوس تیتان (که در عنوان به ساتورن رومیسازی شده) را نشان میدهد که از ترس برانداخته شدن به دست یکی از فرزندانش، هر یک را پس از تولد میخورد. امروز اگر اسرائیل حتی از کُشتن فرزندان خردسال شهر غزّه ابایی ندارد، از ترس برانداخته شدنش از سوی آنها است!
چه خبر از سایز سینهی “نامی”؟! 🔞
دغدغههای نسل جدید چقدر با دغدغهها نسلهای پیشین متفاوت است؟ این که دغدغهی هر نسلی باید با نسلهای پیشین متفاوت باشد، امری عادی است. ولی اینکه سطح دغدغهها از از امور متعالی به امور پست تنزل پیدا کنند، امری خطرناک و جای بحث و مجادله دارد. امکان دارد دغدغهی نسل پیش رو تا چه اندازهای تنزل پیدا کند؟ شاید به اندازهی سایز سینهی “نامی” و دیگر شخصیتهای مونث و جذاب یک انیمه! دستهای شیاطین پُشت پردهی ساخت و توزیع این محصولات نیز همین را میخواهند. اینکه نسل بعد فقط سرش یکجور گرم شود و نفهمد چه بلایی دارد بر سر خودش، کشورش و جهانی که در آن زندگی میکند، میآید.
این همه ناترازی از کجا آمد؟!
ناترازیهای موجود در بودجه کشور، در ارز کشور، در انرژی کشور، در صندوقهای بازنشستگی کشور و در…، به وجود نیامد مگر با انتخاب رئیسجمهورهای ناتراز! انتخاب نمایندگان مجلس ناتراز! به کار گرفتن مسئولان و مدیران ناتراز! تصویب قوانین ناتراز! گرفتن تصمیمات ناتراز!
بازار پُر رونق فروش عروسکهای سکسی در جمهوری اسلامی ایران!
بیایید به سادگی از کناراتّفاقات ضدفرهنگی و ضددینی نگذریم. نگوییم فایدهای ندارد، کسی گوش نمیدهد. حتی اگر شده است یک سنگ به سمت تسلیحات مدرن و ضدفرهنگی دشمن که مواضع فرهنگی ما را به بمب و گلوله بستهاند پرتاب کنیم تا فردا از شدت پشیمانی برای این خیانت ناخواسته و یا از روی جهل، سرمان را به دیوار نکوبیم و خودمان را از بلندترین ساختمان شهر به پایین پرت نکنیم! البته پشیمانی نیز سعادتی است که نصیب هر کسی نمیشود! هر چند سودی ندارد!
توزیع عادلانهی اینترنت و ابتذال؛ توزیع ناعادلانهی امکانات!
در این چند سالی که در فضای مجازی مشغول نوشتن و تبادل نظر با مخاطبانم از گروه سنّیهای مختلف و اقوام متنوع کشور بودهام دریافتهام که تمام مردم ایران، حتی آن مردمی که در روستاهای بدون آب و برق و گاز و سایر امکانات رفاهی زندگی میکنند، از نعمت اینترنت و به تبع آن از ابتذال محروم نماندهاند!
چندی پیش یکی از کاربران سایت ویرگول که دختری نوجوان اهل یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان است یادداشتی نوشته بود و در ابتدای یادداشت خود گفته بود که در اینجا از تاکسی و اسنپ و اینجور چیزها خبری نیست.
و بنده که چند سالی است ایشان را میشناسم، نیک میدانم که در آنجا از خیلی چیزهای دیگر که در اینجا خبری است، هیچ خبری نیست. امّا در همانجا خبرهایی است که شاید حتی در اینجا هم نیست!
دَلِه! دَلِه دون دَلِه! کجا بریم یَرِه؟!
موزیکویدئو با آهنگ قدیمی و زیبای Dale Dale Don Dale از Don Omar خواننده پورتوریکویی:
- ترجمهی نام آهنگ Dale Dale Don Dale به فارسی: بزن بریم، دون، برن بریم!
- معنی کلمهی مشهدی “یَرِه”: همان “یارو” است و معمولاً برای تمسخر و تحقیر مخاطب به کار میرود.
- چرا این عنوان را انتخاب کردی؟
دلیل انتخاب این نام را در انتهای متن متوجه خواهید شد. اجازه بدهید همین اول کار بگویم که هر انسانی که پا روی کرهی زمین میگذارد، سه فرار سخت و ناممکن پیش رو دارد. کدام فرارها؟
چگونه طوری تصمیم بگیریم که هرگز پشیمان نشویم؟
هر کدام از تصمیمهایی که ما در زندگیمان میگیریم، عواقب و عوارضی دارند. این عواقب میتوانند کم و زیاد و دارای ماندگاری کم و یا زیاد نیز باشند. هر چه تصمیمی که فرد میگیرد، بر روی زندگی افراد بیشتری اثر بگذارد، آن تصمیم عواقب و عوارض بزرگتر و ماندگارتری دارد. تصمیمی که پدر خانواده میگیرد بر روی تکتک اعضای خانوادهاش تا روزی که آنها در قید حیات هستند و حتی بر روی نسلهای بعدیاش اثر خواهد گذاشت. تصمیمی که یک رهبر، یک رئیسجمهور، یک وزیر، یک نمایتدهی مجلس، یک فرمانده و یا یک مسئول کشوری و لشکری میگیرد، بر روی تاریخ کشوری که در آن زندگی میکند و مردمی که در آن کشور در حال زندگی هستند، اثر خواهد گذاشت. پس ای کاش که به جای آن همه اراجیف که در نظام آموزشی به ما یاد میدهند و کوچکترین اثری بر زندگی ما ندارد، طرز تصمیمگیری درست را به ما میآموختند.
طبیعت عصبانی بشه تو میموری! | فیلم “درسو اوزالا” ساختهی “آکیرا کوروساوا”
سکانس زیبای دیگر، مربوط به جایی است که “درسو اوزالا” به اصرار “فرماندهی روسی” به شهر و به خانهی او میرود، ولی بهدلیل اُنس به زندگی آزاد و رها در طبیعت نمیتواند با محیط خانه و قوانین شهر سازگار شود. تاجاییکه وقتی میرود تا از جنگل برای همسر فرمانده هیزم بیاورد، توسط پلیس جلب میشود! این سکانس را حتماً از ببینید و دربارهاش فکر کنید.
منقارشکن شونـد همه طوطیان هـنـد زین قند پارسی که به بیراهه میرود!!!
خدایی! یعنی عقل مسئولان و دستاندرکاران صدا و سیما و آنهای هم که آنجا هستند هم نمیرسد که به شما و تیم سازندهی گزارشهای “زبان معیار” اخبار هشت و سی بگویند امید جان و سایر دوستان (جلوداریانشان را میگویم!) اگر دنبال نمایش و شهرت و یا اُسکُل کردن مردم نیستید به جای این مسئولان بیمخاطب، بچسبید به نام این کالاهایی که خودمان روزی صدبار تبلیغشان را میکنیم! بچسبید به حرفهایی که از دهان مجرایان و مدعوین برنامههای خودمان در میآید! بچسبید به نام همین برنامههای آبکی خودمان که پُر مشتریتری هم هستند! ول کُنید این مسئولانی که دیگر هیچکس برای حرفهایشان تره هم خُرد نمیکند، حتی زن و بچههای خودشان!
وقتی واقعاً تَرَک میخوری و یا پاره میشوی!
... پرسید آدم چه جوری به قول تو تَرَک میخورد یا پاره میشود؟! گفتم والّا ده بیست تا علّت دارد ولی… گفت ولی چی؟ گفتم دارم فکر میکنم! صدای فکرهایم را بلند کردم: اهل اینکار که نیستی! این هم که به تو نمیخورد! … این یکی هم که اصلاً به تو نمیآید! … با توجه به شناختی که من از سبک زندگی تو دارم احتمال میدهم که یُبس بودن کار دستت داده است! دیدم دوباره دارد ناراحت میشود، برای همین ادامه دادم: منظورم این است که احتمالاً یبوست کار دستت داده است. راحت دستشویی میکنی؟ گفت بعضی مواقع آره، بعضی مواقع هم نه! گفتم یکی از همان بعضی مواقع نهها کار دستت داده است!
چرخ!
سال ۱۳۹۲: یک پیکان مدل ۶۳ تمیز داشتم که بعد از ۲۹ سال، آب و روغن قاطی کرد. بردم تعمیرگاه و مکانیک گفت واشر سرسیلندر سوزانده است. ولی بعدش معلوم شد که سیلندر ماشین هم که تا آن تاریخ هنوز باز نشده بود، مشکل دارد. سیلندر ماشین را بردم تراشکاری. فهرست بلند و بالای قطعاتی هم که مکانیک دستور داد را رفتم از فروشگاه لوازمخودرویی گرفتم. قیمت قطعات نو و درجه یک ۲۰۰ هزار تومان، هزینهی تراشکاری ۱۲۵ هزار تومان و دستمزد مکانیک ۱۲۵ هزار تومان شد، سرجمع با ۵۰۰ هزارتومان موتور ماشین سرحال شد...
سایتهای صیغهیابی و همسریابی یا شهر نوهای مجازی؟!
- به این جملهها دقت کنید:
معرفی تلگرامی همسر صیغهای به همراه مکان همخوابگی!
بهترینها را از ما بخواهید، ما بهترینها را به هم میرسانیم!
همسریابی، یک ساعت صیغه و ازدواج موقت فقط با …تومان!
آلبوم حاوی عکس زنان با قیمتهای مختلف برای ازدواج موقت!
خیلی خوشگله، حتماً خوشت میاد، فقط یهذره ناز داره. قیمتشم بد نیست!
سلام من دنبال زن صیغهای حدود…ساله هستم برای یک شب در… هرکس… !
این جملههای سمّی پخش شده در سایتها و شبکههای مجازی، بیشتر از اینکه خبر از یک پیوند نیکو بدهد، مرا یاد شهر نو قدیم می اندازد، امّا از نوع مجازیاش. کدام شهر نو مجازی؟ مجازی که از هر واقعیتی، واقعیتر است! چرا خودمان را گول میزنیم؟ چرا اسم روسپییابی را صیغهیابی گذاشتهاید؟ صیغهگری از زمین تا آسمان با روسپیگری متفاوت است.
آزمونی برای کشف جنسیّت مغز شما | مغزتان مردانه است یا زنانه؟!
اگر مرد هستید و نتیجهی آزمون شما عددی بیشتر از ۱۸۰ شد و یا اگز زن هستید و نتیجهی آزمون شما عددی کمتر از ۱۵۰ شد:
یک: جوگیر نشوید و به هر کس و ناکسی که رسیدید نگویید من همجنسگرا هستم و یا همجنسگرا میشوم.
دو: رواندرمانگران بسیاری ثابت کردهاند که حتی اگر شما از لحاظ ژنتیکی احتمال همجنسگرا شدن داشته باشید، میتوانید با مشاوره و رعایت برخی از نکات، جلوی این ماجرا که نمیگذارد مطابق با سرشت طبیعی و فطریتان رفتار کنید را بگیرید.
هویجِ پنسکشوال (همهجنسگرا)!
چند وقت پیش داشتم یادداشتهای نوشته شده در سایت ویرگول را میخواندم که رسیدم به یک یادداشت بسیار کوتاه و بسیار قابل تامل. یادداشتی که نشان میدهد باید بهشدت نگران فردای فرزندان ایران باشیم. فرزندانی که در هفدهسالگی، گرایش جنسی خود را پنسکشوال یا همهجنسگرا تشخیص داده و سگ خود را جزو اعضای خانوادهشان به حساب میآورند!
دانشجویان کلاس درس آن گرگبالاندیدهی هفتخط غربزدهای که استاد دانشگاه جنگل شرقی بود!
کلاس درس در دانشگاه جنگل شرقی شروع شد. استاد یکی از کلاسهای دانشگاه جنگل شرقی، گرگ بالاندیده و هفتخط بود. تمام دانشجویان دانشگاه جنگل شرقی، باید سه واحد درسی را با او میگذراندند. نام کتابی که او باید به دانشجویان درس میداد، “آموزش فن بیان” بود ولی این گرگ که فارغالتحصیل از یکی از دانشگاههای جنگل غربی و به تبع آن به شدّت غربزده بود، به جای تدریس این کتاب، ترجیح میداد کتاب “چگونه زوزه بکشیم” اثر یکی از اندیشمندان مشهور جنگل غربی را تدریس کند.
دانشجویان دانشگاه جنگل شرقی که مجذوب و شیفتهی شخصیت مرموز استاد گرگ بالاندیدهی هفتخط و متون درسی جنگل غربیاش میشدند، در دانشگاه، هیچ درسی را به خوبی درس او، یاد نمیگرفتتد.
حتی زنبورهایی که از دانشگاه جنگل شرقی، فارغالتحصیل میشدند، با اینکه فقط سه واحد درسی را با استاد گرگ بالاندیدهی هفتخط گذرانده بودند، سعی میکردند با ویزویز کردن، زوزه بکشند!
بیایید به زندگی در آلودگی عادت نکنیم!
به ندرت اتفاق میافتد فرآیند تکامل گونهای از موجودات را نسبت به آلودگیهای تولیدی انسان مقاوم کند.
- چرا؟!
برای اینکه در فرایند تکامل، کمتر امکان دارد که یک موجود زنده نسبت به آلودگیهای تولیدی از سوی انسان، مقاوم شود. آنقدر که وقتی یک مورد اتّفاق میافتد پژوهشگران کف و خون قاطی میکنند! اما اینکه اکثر انسانها در فرایند تکاملیشان نسبت آلودگیهای تولیدی از سوی خودشان، مقاوم شدهاند، گویا اتّفاقی عادی است. به طوری که تعجب هیچ پژوهشگری را دیگر به خود جلب نمیکند...
نوشتن در زیر آوای بمبها و هیاهوی گلولهها!
- چند روز پیش موقع خواندن کتاب☆ ” چرا مینویسم؟” نوشتهی “جورج ارول” رسیدم به اینجا:
نگارش این کتاب را زیر آوای بمبهای آلمانی آغاز کردم و هماکنون که این فصل را مینویسم هیاهوی گلولهها بیداد میکند. آتش زردرنگ سلاحها آسمان را روشن میکند؛ تراشههای فلز و چوب تقتقکنان، بر بام خانهها فرود میآید و پل لندن در حال فروریختن، فروریختن، فرو ریختن است. هر کس که میتواند نقشه بخواند، میداند که ما در خطر بزرگی هستیم. البته منظور من این نیست که ما شکست خوردهایم و یا ناچار به شکست هستیم؛ حقیقت این است که سرانجام این جنگ، تا اندازه زیادی، به خواست خود ما بستگی دارد. اما مشکل آن است که در این زمان، خر ما در گل فرو رفته است؛ گلی به عمق شش پا که نتیجه اعمال حماقت بار ماست. اعمال حماقتباری که همواره مرتکب شدهایم و هنوز هم در پی ارتکاب آنها هستیم و در نهایت، اگر بیدرنگ روشهای خود را اصلاح نکنیم، خر ما در گل خفه خواهد شد.
چند دقیقه حال و حول: به قیمت یک عمر دست و پنجه نرم کردن با بچهغول!
- همشهری آنلاین در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ نوشت:
بر اساس مطالعات انجام شده در کشور، به طور میانگین سالانه بین ۳۵۰ تا ۵۳۰ هزار سقط در کشور انجام میشود و تقریبا یک سوم تولدها در کشور از دست میرود. از این تعداد تنها حدود ۱۰ تا ۱۲ هزار سقط با مجوز قانونی و از سوی پزشکی قانونی انجام میشود.
… از حدود ۹۴ تا ۹۵ درصد سقط غیرقانونی ۳ تا ۴ درصد ناشی از روابط نامشروع و خارج از عرف و خانواده است اما ۹۱ تا ۹۲ درصد سقط جنینها محصول نهاد خانواده مشروع است و این جای نگرانی بسیاری دارد.
دیگر زمان نگفتن و قایم کردن برخی حرفها گذشته است. هر روز تعداد زیادی بچه در این کشور سقط میشوند که قالب آنها محصول طوفانهای موسمی هوا و هوس، به واسطهی فاصله گرفتن از دین و شریعت و معنویت هستند که اگر به زندگی کسی بیفتند، آن زندگی را چنان زیر و رو میکنند که احیا و ساختن دوبارهاش هرگز میسر نیست. امّا چهکار کنیم که کارمان به جنایت سقطکردن بچه و کورتاژ نکشد؟
اثر معجزهوار همدلی را دریابیم!
- به احتمال زیاد آن فیلم مصاحبه با رتبه برتریهای کنکور سال ۱۴۰۲ که آمده بودند تا با دانشگاه تهران آشنا شوند را هم دیدهاید:
وقتی از آنها سوال شد که چقدر به مهاجرت فکر میکنید؟ پاسخها خیلی تکاندهنده بود! تقریباً همه دوست داشتند فوراً فلنگ را ببندند و از ایران بروند و زندگیشان را در جایی دیگر بسازند. تازه گفتند که اطرافیانشان هم راضی هستند و حمایت و تشویقشان هم میکنند که بروند.
- آقای رئیسی در مراسم روز دانشجوی امسال در دانشگاه شهید بهشتی گفت:
یکی از شاخصهای نخبگی را وطندوستی میدانم. نخبگی اجازه میدهد که خدمت به کشور را رها کنید و به این بهانه که فلان جا مقداری بیشتر به من پول میدهد پس به آنجا بروم؟
- اگر مشاور آقای رئیسی بودم و دستم به ایشان و یا هر مسئول دیگری میرسید میگفتم: به فکر ایجاد همدلی واقعی و نه شعاری با مردم (چه نخبه و چه غیرنخبه) باشید و...
وقتی ما خوابیم دشمن بیدار است!
در سال ۱۴۰۰ ، موقعی که ما مثل همین الان در خواب خوش غفلت غنوده بودیم، چند کلیپ در سایت آپارات بارگذاری شد تا روشهای یواشکی بردن لوازم آرایشی به هر جایی و آرایش کردن در مدرسه و در هر جای دیگری را به دختران ما آموزش دهد.
این کلیپها در کانالهای آپاراتی مختلفی بارگذاری شدند و مجموع بازدید آنها در کانالهای مختلف الان رکورد چند صد هزار بازدید را پُشت سر گذاشته است.
راههای یواشکی آرایشکردن در هر کجا
ترفندهای یواشکی آرایشکردن سر کلاس درس
ترفندهای یواشکیبُردن لوازم آرایشی به هر کجا
ترویج این کلیپهای لوس و مبتذل، از یک سو بیانگر نگاه ابزاری و جنسیتی به دختران است و از سوی دیگر ترویج برای اینکه دختران ما پرداختن به ظاهر را به پرداختن به باطن و درون ترجیح دهند...
پارادوکس عجیب اسپری تاخیری در عصر شتاب!
به فردوسی، حافظ، سعدی و کلّی شاعر و ادیب قرنهای گذشته بیندیشید. ببینید نام و آثارشان چگونه تا به امروز ماندگار شده است. و این آثار عمیق و ماندگار را مقایسه کنید با نوشتههای کمعُمق و سطحی امروز. به بناهای تاریخی مانند تخت جمشید، چغازنبیل، سی و سه پل اصفهان و… که از قرنها پیش برای ما به یادگار ماندهاند نظری بیندازید. و این بناها را مقایسه کنید با ساختمانهای امروزی که بعد از گذشت چند سال، کلنگی مینامند. اسب، قاطر، الاغ و چهارپایانی که وسایل نقلیهی دیروز بودند را مقایسه کنید با خودروهای لوکس و پُرشتاب امروز. چرتکههای قدیم که روزگاری تمام محاسبات مهم را با آن انجام میدادند را مقایسه کنید با رایانههای پیشرفته و پرسرعت امروز. آبگوشت و حلیم سنّتی دیرپز و پرخاصیتی که از قرنها پیش به ما رسیده است را مقایسه کنید با فستفودهای صنعتی و کمخاصیت امروز. روایتهایی که از عشاق قدیم خواندهاید و شنیدهاید را مقایسه کنید با میکلاوها و بزندرروهای بدون چارچوب و بی حد و مرز امروز.
سوال بسیار مهمی که باید از خواستگارتان بپرسید و هرگز نمیپرسید!
...مرد خانه رگ غیرتش باد میکند و با گرفتن لبههای چهار پایه و کشیدن آن بر روی سرامیک کف آشپزخانه خودش را به گوشی همراه همسرش رسانده و با نزدیکترین فرد مطمئنی که میتواند به دادشان برسد تماس گرفته و عاجزانه تقاضای کمک میکند. آن کس، هیچکس نیست جز برادرزن پانزدهسالهاش که خانهشان دو کوچه بالاتر است. به برادرزن پانزدهساله نمیگویند چه اتّفاقی افتاده است. میگویند شرینی خامهای خریدهایم، بدوبیا تا تمام نشده با چای بخوریم. برادر زن پانزدهساله در حالی که دارد بزاق زیادی ترشح میکند، سراسیمه خودش را به خانهی خواهرش میرساند. او نمیداند که چه ماموریت خطیری در انتظارش است. او اصلاً نمیداند که دارد خودش را به محل حادثه میرساند تا هم خواهر نیقلیان و هم این داماد گردنکلفتشان را نجات دهد...
سندرومهای ناشناخته! (قسمت پنجم: سندروم لایِگی)
- با یک نگاه سرانگشتی به آمار جهان میتوان گفت به صورت تقریبی:
بیش از نود و نه درصد افراد جهان، به سندروم لایگی مبتلا هستند، یعنی لایهی کسی هستند.
بیش از نیمی از افراد جهان، هم لایهی کسی هستند و هم خود لایه دارند.
بیست تا سی درصد افراد جهان که جزو پارهترین افراد جهان به حساب میآیند، لایهی کسی هستند ولی متاسفانه هیچ لایهای ندارند.
کمتر از یک درصد افراد جهان، لایهی هیچکسی نیستند ولی تا دلتان بخواهد و حتی گاهی به اندازهی نود و نه درصد افراد جهان لایه دارند!
آقای چیز!
پنج سال رئیس ادارهمان بود. ادارهای که فقط چهل تا پنجاه نفر کارمند داشت. بعد از پنج سال، هنوز تک تک ما، یعنی کارکنانش را، آقای چیز صدا میزد!
یکی از همکاران که اوضاع زندگیاش بدجور به هم ریخته بود، درخواست کرد تا آقای رئیس را ببیند و بهطور مستقیم گرفتاریهایش را مطرح کند تا بلکه بتواند یک مساعده و وامی بگیرد و به زخمهای زندگیاش بزند. بالاخره بعد از کلّی دوندگی توفیق شرفیابی یافته بود و بعد از نیم ساعت صحبت کردن و درد و دل، آقای رئیس دهان باز کرده بود و خطاب به همکار منتظرمان گفته بود: “آقای چیز! شما در ادارهی ما کار میکنید؟!”
ادیسونِ خِنگ! | ادیسونِ دزد | ادیسونِ نابغه! | ادیسونِ قاتل!
در این مورد که آیا پیش از اعدام هویجهای آغشته به سیانور به تاپسی خورانده و او تحلیل رفت و سپس برق به او وصل شد، یا اینکه بلافاصله پس از خوردن هویجها با برق اعدامش کردند، گزارشها متفاوت است؛ اما آنچه تردیدی در آن نیست آن است که ادیسون یک دوربین فیلمبرداری آورد، تاپسی را به صندلهای مسی بست، و در برابر چشمان هزار و پانصد تماشاچی جریان شش هزار و ششصد ولتی برق را به حيوان وصل کرد و در طی ده ثانیه او را کشت. ادیسون که معتقد بود این کار عظیم سبب بدنامی جریان متناوب برق میشود، فیلم آن را در سراسر کشور نمایش داد.
- آیا فیلم اعدام فیل با برق توسط ادیسون موجود است؟
بعله! این شما و این هم این فیلمی که “سارا گروئن” در کتابش از آن یاد کرده است:
بریدن تنهی یک درخت آسان است ولی قطع کردن ریشههایش خیر!
باید ببینی چه درختی را در کجا میرویانی! اگر درختی که در حال رویاندن آنی، درختی بیثمر و یا آفتزده باشد، پا که بگیرد، ریشه که کند، ریشهکن کردنش و جایگزین کردنش با یک درخت مثمر و سالم، دیگر ساده نخواهد بود!
کسی که مهاجرت میکند، حتی اگر تظاهر به قطع دلبستگی و وابستگی از وطنش کند، ریشههایش را در وطنش جا گذاشته است!
گرانی در تقویم تاریخ!
نکتهی جالب این فیلم، گلایه از دو برابر شدن قیمت خودرو است، در حالیکه قیمت خودرو، در دورهی دوم ریاست جمهوری آقای احمدینژاد تقریباً سهبرابر و در دور دوم ریاست جمهوری آقای روحانی تقریباً پانزدهبرابر شد! و اینکه شخص اول مملکت خودش دارد از میزان درصد گرانی کالاها میگوید. در حالیکه الان در تمام خبرها ما از دهان مسئولین فقط اخباری مبنی وعدهی کنترل تورم و گرانی و یا تلاش برای کنترل تورم و گرانی میشنویم ولی در عمل اتفاق چشمگیری که مردم طبقهی متوسط به پایین احساس کنند، نمیافتد!
ابوالقاسم حالت در مجلهی گُلآقای شماره ۱۳ در تاریخ ۱۳۷۰/۴/۱۸ اشعاری طنز و گزنده دربارهی گرانی و تورم مینویسد: عنوان: تورم
افکنده تورّم و گرانی به چهم
زین چاه چگونه میتوانم بجهم؟
پولی که قدیم بهر “کُت” میدادم،
باید که برای “دکمه کت” بدهم
زبان بینالمللی کودکی!
عجیب است ولی اگر از هر زبان، از هر قوم و از هر لهجه و گویشی کودکی را انتخاب و همه را کنار هم جمع کنیم، بدون هیچ مشاجره و چالش جدّیای با یکدیگر بازی و تفریح کرده و به شادی و شعف مشغول میشوند. کودکان دغدغهها و فهم یکسانی از محیط پیرامونشان دارند و زبان بدنی بسیار شبیه به هم. و همین باعث میشود که بدون اینکه حتی نیازی به فهم زبان هم داشته باشند، بتوانند همدیگر را راحت درک کرده و حرف دل هم را خیلی آسان بفهمند. برعکس ما بزرگترها که حتی اگر باهم همزبان نیز باشیم، کمتر به درک هم نائل خواهیم آمد!
کچل کُن تا آینه شوی!
از خدا که پنهان نیست از شما چرا پنهان باشد، من با اینکه جزو دستهی پُرمویان دستهبندی میشوم، سالی سه یا چهاربار موهای سرم را از بیخ میتراشم. و هر بار هم شاهد واکنشهای متفاوتی از سوی فک و فامیلها و دوستان و آشنایان هستم. جالب است که هر کس با توجه به طرز فکر و شاکلهی شخصیتیاش نسبت به کچلیام واکنش نشان میدهد:
مثلاً کسانیکه به فوتبال علاقه دارند، مرا شبیه یک فوتبالیست کچل میبینند و میگویند شکل “زیدان” شدهای!
کسانیکه عاشق تماشای فیلمهای پورن و مستهجن هستند مرا شبیه “عموجانی” میبینند!
کسانی که پسزمینهی مذهبی دارند به شوخی میگویند: “مکّه” بودی؟!
کسانیکه...
در چه فصلی هستی؟!
زمستان فرا میرسد. با آمدن زمستان از آخرین داشتههایش که همان برگهای رنگارنگ و زیبایش باشند نیز دل میکند و سپس سر بر بالین زمینی که از آن بالیده بود و به پشتوانهاش بالنده شده بود، میگذارد و به خوابی عمیق فرو میرود. امّا دلخوش و امیدوار است به بیداری، به بهار و به رستاخیزی دیگر. کهنسال را ببین. موهایش کاملاً سفید و رو به کاستی رفته و بدنش رو به ضعف میل کرده است. او نیز کمکم از هر چه دارد دل میکند و خود را برای خوابیدن در بستر امن زمین آماده میکند. امّا به زندگی دوباره دلخوش است.
یک قیام اخلاقی یا یک انقلاب چپرچلاغی!!!
در این یادداشت قصد دارم یکی از مقالات عباس اقبال آشتیانی را مورد بررسی و تدقیق بیشتر قرار دهم. مقالهای بسيار ساده و بىتكلّف با نام «مقدمه انقلاب ایران» که درست است ۷۵ سال از عمر آن میگذرد و با وجود این که از آن روز تا به امروز، کشور ایران و جامعهی ایرانی دچار تحولات و تطورات فراوانی در قالب کودتا، انقلاب و یا جنبشهای متنوع و متعددی گشته است ولی همچنان در پارهای از بخشهایش مصداق کامل داشته و قابل اتکا است. بهطوری که نشان میدهد این تحولات و تطوّرات، نتوانسته است ایران و ایرانی را در تمام شئونات، دستخوش تغییر و یا اصلاح کند. این مقاله در مقدمهی یکی از نشریههایی که ایشان با هزینه ی شخصی خودشان منتشر میکردند یعنی مجله یادگار، درج شده است.
گور پدرِ کتاب!
گاهی در هنگام خواندن کتابهایی کاملاً بیربط، از نویسندگانی که شاید حتی اسم یکدیگر را هم نشنیده باشند (مثلاً بعید میدانم راهب تبّتی، نام شمس تبریزی را شنیده باشد!)، به نکاتی میرسم که اگر فرصت کنم آنها را در کنار هم قرار دهم، پیامی خاص دربر خواهند داشت. یادداشت «گور پدرِ کتاب!» نیز از این جنس است.
در این یادداشت، از هفت کتاب و یک نامه، نام و بهره بُردهام:
- «قرآن کریم»
- نامه «ابن عربی» به «فخر رازی»
- «دندان ببر» اثر «موریس لبلان»
- «غار پیشینیان» اثر «لوبسانگ رامپا»
- «گفت و گو با خدا» اثر «نیل دونالد والش»
- «قدرت خواندن؛ از سقراط تا توییتر» اثر «فرانک فوردی»
- «گربهای که کتابها را نجات داد» اثر «سوسوکه ناتسوکاوا»
- «عارف جانسوخته (داستان شورانگیز زندگی مولانا)» اثر «مهستی بحرینی»
من یک بیسوادم و به این بیسوادیام افتخار میکنم!
سوادی که سودا میآورد را نمیخواهم. سوادی از ریشهی “اَسوَد” است و از برای “سیاه” کردن و “روسیاهی” است را نمیخواهم. سوادی که باد دماغ و تکبّر بیاورد را نمیخواهم. سوادی که برای دریافت حقوق بیشتر و پز اجتماعی باشد را نمیخواهم. سوادی که باعث شود فکر کنم نباید سنگینتر از خودکار را بلند کنم، نمیخواهم. همین امروز اگر بروید توی خیابان و داد بزنید “دکتر” یا “مهندس”، بیش از نیمی از عابرین، سرشان را به سمت شما بر میگردانند. امّا از همینهایی که به عنوان “دکتر” یا “مهندس” سرشان را بر میگردانند بپرسید چه گلی به سر خود و این مملکت زدهاند؟ بپرسید به جز “حرف” چه چیزی تحویل مردم دادهاند؟ خیلی از این مشکلاتی که اکنون داریم را “باسواد”ها رقم زدهاند، نه “بیسواد”ها! اگر فردا “بیسواد”ها اعتصاب کنند مملکت بیشتر آسیب خواهد دید یا “باسواد”ها؟ اگر “بیسواد”ها اعتصاب کنند “نان”برای خوردن یافت نخواهد شد. سرپناهی برای زندگی یافت نخواهد شد. چون آن “کارگر” است که آجر را در کوره میگذارد و دیوار را میچیند نه “مهندس”. “خودرویی” برای سوار شدن یافت نخواهد شد. چون آن “کارگر” است که پیچ و مهره را سفت میکند نه “مهندس”. چون آن “مکانیک” است که خودرو را تعمیر میکند نه “مهندس”. ما اگر عقلمان به چشممان نبود “بیسواد”های “آردآلود”، “خاکآلود” و “دوداندود” را بیشتر احترام میکردیم تا “باسواد”های «کبرآلود» را.
فهرست پُستهایم برای دستیابی آسانتر (به کوشش دوست خوبم حجت عمومی):
پُستهای «دستانداز» (از الف تا ی)
پُستهای «دستانداز» (به ترتیب انتشار)
♤ چنانچه عشقتان کشید، محبّت کنید و به یادداشتهای داخل سایت دستانداز هم سر بزنید. 🚶♂️
شاید هر روز در ویرگول، یادداشت ننویسم، ولی به فضل خدای عزیز و در صورت توان، روزی یک یادداشت را در سایتم منتشر میکنم.
در ویراستی هم دستهگُلهایی به آب میدهم و لک و لوکی میکنم تا ببینم چه میشود. اگر دلتان خواست قدمرنجه کنید.
اگر کمی حال خوب میخواهید، در لابلای یادداشتهای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» بگردید. مییابید!
در مسابقهی جالب و جذاب «کیش و مات» به سرپرستی «دختر مهتاب» شرکت کنید، برنده شوید و جایزه بگیرید.
اگر برای نوشتن دنبال بهانه هستید، به انتشارات «چالش هفته» و یادداشتهای آن سر بزنید.
اگر میخواهید نوشتن را شروع کنید ولی هنوز تردید دارید انتشارات «سکّو» را دریابید.
اگر به مباحث خودشناسی علاقهمند هستید به انتشارات «یازده» سرک بکشید.
حُسن ختام: به نقل از کتاب «فانوس نویسنده» نوشتهی «سعید تارم»
تعهدات شفاهی ممکن است فراموش، پس و پیش، و حتی انکار شوند. اما آنچه میان دو سوی یک تعهد نوشته میشود، غیر قابل حاشاست. به یاد بیاورید وقتی از یک فروشگاه خرید میکنید به شما یک فاکتور دستنویس یا چاپی داده میشود. وقتی خانه یا مغازهای را میخرید یا اجاره میکنید نوشتهای با عنوان سند، اجارهنامه، قولنامه و... با ثبت و ضبط مشخصات طرفین قرارداد، تهیه و تنظیم میشود. اهمیت این مطلب در سایر اسناد اداری و قانونی نیز به وضوح مشهود است؛ طوری که در صورت ضرورت، به جای کمک گرفتن از حافظه، میتوان به بایگانی این پروندهها مراجعه کرد.
در این زمینه به نمونهای جالب، در صدر اسلام اشاره میکنم: پس از هجرت مسلمانان به حبشه، سران قریش متفقالقول همپیمان شدند تا «محمد (ص) و بنیهاشم را در فشار اقتصادی قرار دهند. بدین جهت، عهدنامهای نوشتند که از این پس نباید کسی به فرزندان هاشم و عبدالمطلب زن دهد یا از آنان زنی بخواهد. نباید چیزی به آنان بفروشد و چیزی از آنان بخرد. سپس این عهدنامه را در خانه کعبه آویختند. از این پس بنی هاشم و بنی عبدالمطلب ناچار در درهای که شعب ابی یوسف نام و به شعب ابی طالب معروف گشت، محاصره شدند.
محاصرهی بنی هاشم دو یا سه سال طول کشید... ابوطالب به انجمن قریش رفت و گفت: «برادرزادهام میگوید موریانه پیماننامهای را که نوشتهاید خورده و تنها نام خدا را باقی گذاشته؛ ببینید اگر سخن او راست است محاصره ما را بشکنید و اگر دروغ میگوید او را به شما خواهم سپرد.» چون به سر وقتنامه رفتند دیدند موریانه همه آن را جز نامه خدا خورده است. بدین ترتیب پیمان محاصره بنی هاشم شکسته شد و آنان از شعب (دره) ابوطالب بیرون آمدند. این قرارداد به مواردی اشاره داشت که اگر به صورت شفاهی منعقد میشد احتمال داشت تحریف، دیگرگون و یا به دست فراموشی سپرده و حتی حاشا شود؛ اما نوشتن آن، جلوهای رسمی و جدّی به آن بخشید؛ طوری که از بین رفتن آن، پیمان میان سران قریش را از اعتبار ساقط کرد.
یک درخواست:
از بین دوستان آیا کسی آمادگی دارد که سئوی سایت دستانداز بنده را بهینهسازی کند؟ کار مجانی نمیخواهم. همین که قیمت نسبت به خروجی کار، منصفانه باشد، خیلی هم عالی است. در صورت آمادگی، لطف کنید یک ایمیل برای بنده ارسال کنید تا با هم گپ بزنیم و به توافق برسیم. دم شما گرم.
یک تشکر ویژه:
از دوست عزیزم، آقای مهدی حبیبیزاده که بدون هیچگونه توقعی، کلّی وقت گذاشت و ظاهر ناجور، سرویس اسفناک "هاست" و خیلی از مشکلات دیگر سایت دستانداز را اصلاح کرد و یک رفاقت واقعی را برای بنده معنا کرد، بسیار متشکرم. ای کاش زودتر و قبل از راهاندازی سایت با ایشان مشورت کرده بودم.
از شما مخاطبان و همراهان نازنین نیز مانند همیشه سپاسگزار و قدردانم. 🙏
در پناه خالق حق و حقیقت باشید.
یا حق.
مطلبی دیگر از این انتشارات
جُنگِ "جلال"! (یک) ♧
مطلبی دیگر در همین موضوع
وداع
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
مروری بر آذر ماه ویرگول، قصههایی که ساختیم و خاطراتی که ماندگار شدن