زمانی که بستر فراهم باشد،یک نفر که خودش در تشخیص خوب و بد درمانده است،می تواند پیروانی بیابد،از آنها بله قربان گوی محض بسازد و در نهایت حتی جان آنها را به بازی بگیرد.
ماجرای جیم جونز مثال خوبی است برای اینکه ببینیم چگونه یک نفر قادر است از خلاء های فرهنگی و اجتماعی یک کشور استفاده کند،ظهور و بروز یابد و با جذب مردم به سخنانش،با جان آنها بازی کند.جیم جونز رهبر یک فرقه مذهبی در ایالت ایندیانا با دادن وعده برابری «سیاه» و «سفید» عده ای از مردم را به دنبال خود کشید و در نهایت سرانجامی را برای آنها رقم زد که هرگز تاریخ قادر به فراموش کردن نیست.
زمانی که در آمریکا تبعیض نژادی بیداد می کرد.بستر فراهم بود برای فردی که پشت میکروفن شعار برابری سیاه و سفید را بدهد.چه موثرتر که آن فرد،رهبر یک فرقه مذهبی هم باشد.او به مردم وعده سرزمین موعود را داد و با سخنرانی در کلیسای خودش (موسوم به معبد مردم) و همین طور در کالیفرنیا تعداد زیادی از مردم را دور خود جمع کرد و حتی در یکی از سخنرانی هایش چنین گفت:"اگر وجود خدا را در من ببینید اشکالی ندارد!"
او کم کم گفت آمریکا دیگر جای ماندن ما نیست و ما باید به سرزمین موعودی مهاجرت کنیم که نه دغدغه ی مالی داشته باشیم و نه از بمب اتمی بترسیم.بالاخره یک روز هم همه را به دور خود جمع کرد و فرمان هجرت داد،هجرت به عمق جنگل های گویانا(کشوری کوچک در امریکای جنوبی).
در آنجا شهر رویاهای خود و یا همان سرزمین موعود را ساخت و نامش را "جونز تاون" گذاشت و بر ارسال تصاویر ویدیویی از این شهر به آمریکا،مردم بیشتری را به سمت خود و آن شهر جذب کرد.
هنوز ده الی یازده ماه از ساخته شدن شهر نگذشته بود که گزارش هایی از "جونز تاون" به آمریکا رسید مبنی بر اینکه کسانی که قصد خروج از شهر را دارند،علاوه بر این که اجازه این کار را دریافت نمی کنند،بلکه شکنجه هم می شوند و در ادامه این گزارش ها،بستگان کسانی که به گویانا رفته بودند،دست به دامن مقامات سیاسی آمریکا شدند.
بعد از این تقاضاهای دسته جمعی،دولت آمریکا یک سناتور به نام "رایان" به همراه تعدادی از خبرنگاران را به "جونز تاون" فرستاد.رایان پس از کمی تحقیق،پشت میکروفن قرار می گیرد و می گوید مردم اینجا می گویند: «این تجربه،بهترین اتفاق عمرشان است...» و بعد از مدتی به همراه خبرنگارها آنجا را ترک می کند.
ولی وقتی رایان و خبرنگارها برای بار دوم به آنجا می روند،ماجرا جور دیگری رقم می خورد.چند نفر یادداشت هایی را به خبرنگارها می رسانند که ما آرزوی فرار داریم ولی نمی گذارند ما از اینجا فرار کنیم.و اینبار وقتی سناتور و خبرنگارها می خواهند سوار هواپیما شوند،به رگبار بسته می شوند.
سی دقیقه بعد از این واقعه،جونز،بله قربان گوهای نادانش را جمع کرد و اینچنین گفت:«با شرافت بمیرید. زندگی تان را با شرافت از دست بدهید.آن را با اشک و عذاب از دست ندهید...مرگ خیلی بهتر از ده روز زنده ماندن در این دنیاست... اول کودکان و بعد خودتان سیانور بخورید تا با هم بمیریم...».
یکی دو ساعت بعد،از شهر رویاهای جونز،فقط چند صد جنازه باقی مانده بود و بزرگترین خودکشی دسته جمعی تاریخ به وقوع پیوسته بود.
اگر وقت داشتید این مستند کوتاه درباره ماجرای جیم جونز را مشاهده کنید:
سه مطلبی که هفته قبل منتشر کردم:
از شما دعوت می کنم،جدیدترین پُست هایی که با هشتگ«حال خوبتو با من تقسیم کن»منتشر شدند را بخوانید:
حُسن ختام:صدای خوش یک کودک کار: من از روز ازل بٓختم كج افتاد،چرا كه مادرم شیر غمم داد...
چه استعدادهایی که تلف می شوند و چه بی استعدادهایی که به اوج شهرت می رسند!