مقدمه:
ارتش آمریکا در تاریخ ۱۶ مارس ۱۹۶۸ دستکم بین ۳۴۷ تا ۵۰۴ شهروند غیرمسلح ویتنامی را به شکلی غیرانسانی و وحشیانه قتلعام کرد که بسیاری از آنها زن، کودک و نوزاد بودند. سربازان آمریکایی پس از این قتلعام، اجساد بسیاری از قربانیان را مُثله کردند. این قتلعام که بعدها «شوکهکنندهترین بخش از جنگ ویتنام» نیز توصیف شد، صرفاً به این خاطر رخ داد که گروهان «چارلی» (که تا آن زمان حتی به اندازهی شلیک یک تیر هم با ویتنامیها درگیر نشده بود) تصوّر میکرد ساکنان دهکده «می لای» در روستای «سون می» به سربازان ویتنامی کمک کرده و آنها را پناه دادهاند. پس از تحقیقات آمریکا درباره این کشتار، تنها «ویلیام کالی» فرماندهی یکی از جوخهها، که خودش به تنهایی ۲۲ ویتنامی را کشته بود، به حبس ابد محکوم شد؛ اگرچه پروندهی مجازات او هم تنها با سه سال و نیم حبس خانگی بسته شد. قتلعام می لای یکی از دو قتلعام بزرگ غیرنظامیان به دست ارتش آمریکا در قرن بیستم لقب گرفته است.
تصاویر خیلی وحشتناکی از این جنایت آمریکا وجود دارد. تصاویر منزجر کنندهای که نگاه کردن به آنها، حتی برای یک لحظه نیز سخت است. امّا یکی از آن تصاویر، تصویری است که در ابتدای متن آوردهام. بعد از گذشت نیمقرن از آن رویداد وحشیانه، یک پایگاه اینترنتی که بر روی تصاویر دقّت و مطالعه میکند، تفسیری از این تصویر ارائه کرد که شاید از چشم بنده و خیلی از آدمهای سطحینگر پنهان بماند. آن تفسیر چه بود؟
اگر به این تصویر با دقت نگاه کنید، میبینید که دختر نوجوانِ سمت راست تصویر، دارد دکمههای بلوزش را میبندد. سؤالی که پیش میآید این است: چرا در حالی که دیگران در وحشت کشته شدن هستند، او دغدغهی این را دارد که دکمههای لباسش را ببندد؟ اصلاً قبل از این سؤال، یک سؤال دیگر: چرا دکمههای بلوزش باز بودهاند؟
[«ویلیام پیرز» رئیس کمیسیون تحقیقات درباره قتلعام می لای و جنایتهای مشابه طی جنگ ویتنام] طی سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۹ به حل شدن معمای دکمههای باز این دختر نوجوان کمک میکند: این تصویر، در حقیقت این زنان و کودکان را [نه تنها لحظاتی پیش از قتلعام، بلکه] طی چند لحظهای نشان میدهد که میان تجاوز جنسی و کشته شدن سپری کردهاند. هابرل [عکاس این تصویر] در شهادتی که طی این تحقیقات داده است، توضیح میدهد که گروهی از سربازان [آمریکایی] میخواستند ببینند این دختر «چند مَرده حلّاج است» و به همین دلیل «شروع به برهنه کردن او کردند و بلوزش را درآوردند.» دیگر شهادتها در قالب همین تحقیقات نیز این مطلب را تأیید میکنند.
طبق شهادت «جِی رابرتز» (خبرنگار نظامیای که آن روز با هابرل همراه بود) سربازها آن دختر نوجوان را «ویسی بوم بوم» (V.C. Boom Boom) صدا میکردند؛ این عبارت، اصطلاح محاورهای طی جنگ ویتنام برای اشاره به فاحشههای «ویتکنگ» [نیروهای آزادیبخش خلق ویتنام] بود. رابرتز در ادامه فاش میکند که آن زنِ پیرتر، از آنجایی چنان مضطرب است که [پیش از گرفتن عکس] تلاش کرده تا دختر نوجوان را از تجاوز سربازها نجات دهد. رابرتز عنوان میکند که زن پیرتر (که خود رابرتز تصوّر میکند مادر دختر نوجوان بوده)، [پیش از گرفتن عکس] با «گاز گرفتن و لگد زدن و چنگ انداختن و دست و پا زدن» تقلّا کرده تا گروه سربازها را متوقف نماید. بنابراین احساساتی که در صورت زنِ جلوی تصویر دیده میشود [بر خلاف آنچه قبلاً تصوّر میشد] نتیجه یک ترسِ منفعلانه نیست. سربازها پس از اینکه از حضور خبرنگار و عکاس مطلع شدند، دست از تجاوز [به دختر نوجوان] برداشتند. هابرل بعدها به خاطر میآورد که پس از آنکه از محل دور شدند، «صدای یک [مسلسل] ام-۶۰ را شنیدم که شروع به تیراندازی کرد؛ و وقتی سرمان را برگرداندیم، همه آن [زنان] و کودکان همراهشان، کشته شده بودند.»
تمام موارد داخل کادری که تا اینجا خواندید از سایت مشرق نیوز گرفته شده بود. برای اطلاعات بیشتر از این ماجرا، میتوانید به این آدرس مراجعه کنید. فقط مراقب باشید چون محتویات، شامل تصاویر وحشتناکی نیز است.
حالا اینها را گفتم که چه؟
دیروز که روز تولّد حضرت فاطمه معصومه (سلاماللهعلیها) و روز دختر بود، یاد دختر داخل این تصویر و ظلمی که بر او و خانوادهاش رفته بود افتادم و صد البته به یاد عزیزانی که به قیمت از دست دادن جان شیرینشان نگذاشتند همین بلا سر دختران پاکسرشت سرزمینم بیاید. مگر صدام وعده نداده بود که تا چند روز دیگر در تهران خواهد بود. مگر داعش وعده نداده بود که تا چند روز دیگر در ایران جولان خواهد داد؟
اگر نبود رشادت غیّور مردان و زنان ایران زمین در هشت سال دفاع مقدّس و اگر نبود رشادت مردانی چون حاج قاسم و شهید حججیها، خدا میداند چه تصاویری از زنان و دختران ما در رسانههای خبری جهان مخابره میشد؟ هزاران هزار مرد و زن غیّور این سرزمین به شهادت رسیدند، تا هیچ دوربین و قلمی نتواند به حقارت حتی یکی از دختران این سرزمین، شهادت بدهد. هزاران مرد و زن عزیز این سرزمین، با عزّت تمام روبروی ارتش تا بن دندان مسلّح بیداد جنگیدند تا جنگ داد را به رخ جهانیان بکشند.
بیشتر از گذشته، باید مراقب حرفهای گولزَنَک، انحرافی و دهان پُرکن دوستان غافل و دشمنان عاقل باشیم وگرنه راه را گم خواهیم کرد. راهی که تاکنون نگذاشته است هیچ خبرنگاری از حقارت زن و دختر ایرانی، عکس و خبر تهیه کند. این راه هرگز و هیچگاه هموار نبوده و نخواهد بود. بعد از این نیز هموار نخواهد شد که هیچ، اگر حواسمان نباشد ناهموارتر هم خواهد شد.
در این اوضاع و احوالی که خودمان هزاران درد و گرفتاری داریم، زیر سوال بُردن حضورمان در کشورهای منطقه، از همیشه آسانتر است. امّا باید بیندیشیم که اگر این حضور نباشد و اگر ما در برابر همین آمریکایی که دیگر کسی نمیتواند تعفّن جنایتهایش را لاپوشانی کند، کُرنش کنیم، چه چیزهایی را به دست خواهیم آورد و چه چیزهایی را از دست خواهیم داد؟ آنهایی که تا کمر جلوی آمریکا خم میشدند چه چیزی گیرشان آمد که گیر ما که روبرویش ایستادهایم نیامده است؟ اصلاً آن خمشوندگان خار و خفیف اکنون کجا هستند؟
بنده جزو کسانی نیستم که میگویند تحریمهای آمریکا روی ما اثری نداشته است. چرا تاثیر هم داشته است. اصلاً قامتمان زیر بار این تحریمها، خم شده است. بالاتر از این که نیست، هست؟ امّا این خم شدنِ حاصل از ایستادگی، بسیار شرف دارد بر خم شدن از سر تسلیم و وادادگی.
در روبرو شدن با یک زورگو، دو راه بیشتر وجود ندارد. یکی اینکه روبروی او بایستی، کتک بخوری و کتک بزنی و دیگری اینکه روبریش خم شوی و هر چه او خواست برایش فراهم کنی و هر وقت هم که دلش خواست به تو پسگردنی بزند و تحقیرت کند، جلویش خم شوی تا کارش را بکند.
این حرفهایی که زدم به این معنی نیست که دل خونی از بیتدبیریهای برخی از مسئولین و تصمیمات آشفتهشان ندارم. دارم، خوبش هم دارم. بارها هم راز دلم را در خصوص این بیتدبیریها، برای شما گشودهام و بعد از این هم خواهم گشود. ولی این دل خون بنده و شاید شما، جزو مسائل خانوادگی خودمان است که به غریبهها هیچ ربطی ندارد. باید بلد بشویم که مسائل خانوادهمان را خودمان و در همان داخل محیط خانواده حل و فصل کنیم.
شاید نظر شما چیز دیگری باشد و با تمام و یا بخشی از محتویات این یادداشت مخالف باشید. هیچ اشکالی هم ندارد. باید یاد بگیرم که حرفهای شما، ولو اینکه شبیه به حرفهای بنده نباشد را خوب بشنوم. باید بدانم که بخشی از حقیقت در لابلای صدای شمایی پنهان شده است که با نظرم مخالف هستید. ما همه اعضای یک خانواده هستیم. خواهر و برادر و پدر و مادر هم گاهی بر سر مسائل با هم بحث میکنند ولی هیچکدام حاضر نیستند تار مویی از سر دیگری کم شود. مهم هم همین است و بس.
یادداشت مرتبط:
دو یادداشت پیشین:
برای دستیابی به لینک آخرین و تنها دستهبندی نوشتههای دستانداز، میتوانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمیدونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایاننامهی دستانداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: