میخواهی بخندی؟ کمی تاریخ بخوان!
میخواهی گریه کنی؟ باز هم تاریخ بخوان!
فلان سلطان، در فلان سال، فلان مکان را، فتح کرد!
فتح! عجب واژهی عجیبی! چه ظاهر غرّا و غرورآفرینی!
ای کسی که موقع خواندن اوراق تاریخ، به این واژه میرسی! قبل از اینکه سودای تکرار این واژه را در سر خویش بپرورانی، کمی تامّل کن! خوب بگرد! ببین آیا میتوانی کوچکترین اثری از دیوارهای شکافته، سقفهای فروریخته، اشکهای داغِ کودکان، فریادهای سوزناک زنان، شور و شیونهای دختران، نالههای والهی سربازان، جنازههای متعفّن کشتگان را در آن بیابی؟!
ای کسی که موقع خواندن اوراق تاریخ، به این واژه میرسی! قبل از اینکه با فاتح، همراه شوی و بادی به غبغب بینداری، کمی تامّل کن! خوب کاوش کن! ببین چه پلشتیها، سختیها و گرفتاریهایی در پُشت این کلمهی سهل ادا و خوش آوا پنهان شده است!
آری ای دوست، جنگ، حق و ناحق دارد، داد و بیداد دارد. امّا چه حق و چه ناحق، چه داد و چه بیداد، در هر جایی که رخ دهد، بیشتر صدای صاف سیاستمداران شیکپوش به گوش ما میرسد تا صدای زنجمورهی آسیبدیدگان ژندهپوش. جنگ، چه داد و چه بیداد، در هر گوشهای از این عالم که رخ دهد، اخبارش فقط به تمام عالم میرسد، ولی بارش ، همانجا و تا ابد، بر دوش جنگزدگان، باقی خواهد ماند.
و امّا فاتح و مغلوب کیست؟ این دو را در زمان وقوع یک جنگ و یا بلافاصله پس از آن، نمیتوان و نباید از هم بازشناخت. باید خوب صبر کرد تا آخرین ذرّه از غبار جنگ، بر زمین بنشیند. چه بسا کسانی که خود را فوراً فاتح جنگی دانسته و اکنون، پس از گذشت قرنها، به عنوان مغلوبی، در دل خرابههای تاریخ، جاخوش کردهاند و چه بسا کسانی که همگان مغلوبشان پنداشتند ولی اکنون نامشان به عنوان فاتحی بیبدیل، بر بلندای تاریخ، میدرخشد. آری ای عزیز، باید خوب صبر کرد تا آخرین ذرّه از غبار جنگ، بر زمین بنشیند!
یادداشت تقریباً مرتبط:
یاداشت دقیقاً مرتبط:
دو یادداشت پیشین:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامهی شماره بیست و دو، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برندهشدن، کتاب جایزه بگیرید.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: آهنگ خاطرهانگیزِ گل پامچال