Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۹ دقیقه·۳ سال پیش

چند شخصیِت دیگر پشت این تابلویِ سه‌ضلعیِ "دست‌اندازِ" ویرگول هستند؟!

مقدّمه:

بعضی نوشته‌هاتو میخونم حس میکنم یه مرد جاافتاده حداقل شصت ساله شبیه اون استاد دانشگاه‌های قدیمی هستی!
برخی وقتا حس می‌‌کنم یک زن چهل و خورده‌ای ساله تنهایی!
تو بعضی نوشته‌ها هم یه جوون خام و نپخته که ملّتو بازیچه خودش کرده که از اینکه بعضیا بهش میگن استاد خنده‌اش میگیره!
حالا کدومشی یا کلاً یک یا چند شخصیت دیگه پشت تابلو سه ضلعی دست‌انداز هست نمی‌دونم!
یه جورایی یاد فیلم سه قسمتی :
نشکن (Unbreakable) - 2000
شکافته (Split) - 2016
شیشه (Glass) - 2019
میندازی با سبک نوشته‌هات تو ویرگول! کدوم شخصیتی؟ ???

فیلم شکافته ۲۰۱۶ : داستان مردی با بیست و سه هویت متفاوت!
فیلم شکافته ۲۰۱۶ : داستان مردی با بیست و سه هویت متفاوت!
  • و بنده در جواب ایشان نوشتم:

سلام و درود آقای گوران
دست‌انداز یک نفر آدم ظاهراً مذکر است که دارد اوایل دهه‌ی پنجم زندگی‌اش را سپری می‌کند. امّا کدام مرد است که درون خود چند زن و مرد و خُرد و کلان، از جنس دیگر، پنهان نداشته باشد؟ کیست که حالش همیشه یکسان و بر روی یک مدار صاف و بی‌نوسان باشد؟
به قول سعدی عزیز:
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم!
دوستی که سال‌ها است از نزدیک با یکدیگر حشر و نشر داریم، روزی به شوخی و یا جدّی گفت: آدم‌ها رو به دو دسته تقسیم می‌کنم، تو جزوشون نیستی! به سه دسته تقسیم می‌کنم، باز هم تو جزوشون نیستی! به این نتیجه رسیدم که تو خودت یک دسته‌ی جداگانه‌ای! و به نظر حقیر، علی‌رغم احترام به تمام دسته‌بندی‌های علمی و غیرعلمی، آدم‌ها اصلاً قابل دسته‌بندی نیستند و نه تنها بنده، بلکه تک تک هشت میلیارد نفر جمعیت زمین، هر کدوم یک دسته هستند!
و آیا شما اولین نفری هستید که به این نتیجه رسیده‌اید؟ خیر! بارها دوستان نظر گذاشته‌اند که دست‌انداز چند نفر است؟ و جواب همیشه یکی است. دست‌انداز یک نفر آدم است که به اندازه‌ی چند صد نفر بی‌قرار است. این نوشتن‌ها و نوشته‌های گوناگون و پر فراز و نشیب هم بال کوبیدن‌های بی‌فایده به در و دیوار قفس بی‌قراری است. به قول مرحوم سید حسن حسینی:
خـود فـریبی عــادت ما گشت ورنــه آگهیـم
بــال کوبیـدن بـه دیوار ِ قفس پــرواز نیست
سالم و سربلند و عزیز باشید.
یا حق.

حالا قصد دارم با این یادداشت، جوابم به نظر ایشان که مطمئن هستم نظر خیلی‌های دیگر نیز است را با کمک گرفتن از چند نویسنده‌ی مشهور و غیرمشهور دیگر، بسط بدهم و بر توجیه‌های بی‌ثمر و مذبوحانه‌ی خود بیفزایم!
  • سعدی عزیز، در باب دوم از گلستان بدون خزانش، در اخلاق درویشان، در مورد کسی می‌نویسد که حضرت یعقوب علیه‌السلام را مورد بازخواست قرار می‌دهد که: «چه جوری است داداش که تو بوی پیراهن یوسف را از کشورِ "مصر" شنیدی ولی نتوانستی او را در چاه کنعان که در چند قدمی‌ خودت بود، ببینی؟ مگر می‌شود؟» و بعد از فراز و نشیب‌های آدمیزاد، حتی در قامت یک پیامبر، می‌نویسد:

یکی پرسید از آن گم کرده فرزند

که ای روشن گهر پیر خردمند

ز مصرش بوی پیراهن شنیدی

چرا در چاه کنعانش ندیدی؟

بگفت احوال ما برق جهان است

دمی پیدا و دیگر دم نهان است

گهی بر طارم اعلی نشینیم

گهی بر پشت پای خود نبینیم

اگر درویش در حالی بماندی

سر دست از دو عالم برفشاندی

  • مرحوم «رضا براهنی» در کتابی که در سال‌های پایانی دهه ۱۳۴۰ نوشت و به وسیله‌ی آن، با لبه‌ی تیز چاقوی ادبیات به ساختارهای سیاسی و اجتماعی جامعه‌ی زمان خودش، بدجور حمله کرد، یعنی کتاب «روزگار دوزخی آقای ایّاز»، از زبان ایّاز نگون‌بخت که به نمایندگی و استعاره از ملّت، جور مفعولیِ ظالمی همچون سلطان محمود را می‌کشید، از محمودی سخن می‌گوید که مجموعه‌ی تضادهای تمام بشریت است. این بخش را نقل می‌کنم تا بگویم که محمود در قالب یک سلطان، به اندازه‌ی خودش و ما در قالبِ آدم‌های معمولی، به اندازه‌ی خودمان، مجموعه‌ای از تضادها هستیم.

صورت محمود را هرگز نمی‌توان به دقت توصیف کرد، چراکه در هر توصیفی باید درون چهره، در برون چهره انعکاس پیدا کند و ازین انعکاس درون و برون، توصیف دقیق صورت گیرد. در حالی‌که صورت محمود، هرگز از درونش خبر نمی‌داد. آیا صورت تمام امرای تاریخ تا این حدّ ناشناخته خواهد ماند؟ موقعی که محمود قیافه‌ای حاکی از ترحّم داشت، ممکن بود که لحظه‌ای پیش، حكم قتل خانواده‌ای را صادر کرده باشد؛ موقعی که چهره‌اش از نفرت، سرخ و خیس عرق بود، امکان داشت که لحظه‌ای بعد دهان شاعری مدّاح را از جواهر و طلای ناب پر کند.

صورت محمود، هرگز درونش را نشان نمی‌داد. در سفرش به اصفهان، موقعی که برای نماز جماعت جمعه به مسجد می‌رفت، درویشی خنجری از آستین درآورده، به او حمله کرده بود. محمود، خنجر را، پیش از آن‌که فرود آید و در قلبش قرار گیرد، در هوا، از دست درویشِ تشنه به خون قاپیده بود و مچ درویش را شکسته بود، و خنجر به گوشه‌ای پرت شده بود. درویش وحشت‌زده خود را انداخته بود روی پاهای محمود که امیر مرا ببخش، مرا ببخش، به خاطر خدا و رسول ببخش؛ و شروع کرده بود به ناله کردن و استغاثه کردن. محمود از ته دل خندیده، گفته بود، برو! برو بخشیدمت! بدین‌ترتیب درویش آزاد شده بود؛ ولی محمود، هفته‌ی بعد، پس از پایان نماز جماعت، حکم قتل عام همه‌ی نمازگزاران را صادر کرده بود؛ و موقعی که محمود در محراب نشسته، تسبیحی بدست گرفته بود و مدام به درگاه خدای دراویش دعا می‌کرد و اشک می‌ریخت، سپاهیان محمود با خنجرهای آخته وارد مسجد شده بودند و تمام مردم را گوش تا گوش، سر بریده بودند. آن‌هائی که می‌خواستند از پنجره‌ها فرار کنند، در حیاط مسجد کشته شده بودند و آن‌هائی که خود را در میان اجساد سر بریده پنهان کرده بودند، در آخرین لحظات گیر افتاده، حلق به خنجرِ سپاهیان محمود سپرده بودند.

محمود مجموعه‌ی تضادهای تمام بشریت بود و به‌همین دلیل نمی‌شد از صورتش، به آنچه در درونش می‌گذشت پی‌برد...

  • به نقل از دفتر غزل فراشعرانه‌های آرش آذرپیک، با عنوان "و آنگاه شیخ اشراق عاشق می‌شود": آقای "آذرپیک" در شعری عجیب و به سبک من‌درآودی و خاص خودش، از جلّادی حکایت می‌کند که از یک سو قادر است حلّاج و هر کسی که جناب پادشاه دستور بدهد را در جلوی چشم انظار، به راحتی و مثل آب خوردن، به دار بکشد، حتی قادر است به زن و بچه‌ی بی‌گناه شش سردار، سم بخوراند و از سوی دیگر دلش برای سگ تنهایش که او را "یار" نیز خطاب می‌کند، تنگ می‌شود. و کدام‌یک از ما می‌توانیم، قرص و محکم، ادعا کنیم که هیچ شباهتی به این جلّاد کاملاً ضدّ و نقیض نداریم؟

شاه // گفته بروم تا دربار

باز // گردن بزنم در انظار

«سگ نازم // تک و تنها مانده

دلکم // پیش سگم جا مانده»

غم تاریخ ندارم // هرگز

می‌کِشم // صد حسنک را بر دار

هست قلاده‌ی من // در کف شاه

کرده سگ هم // به وفایم اقرار

خوشم از خوردن خون خائن

باز اما چه کنم ؟ // چون این بار

«سگ نازم // تک و تنها مانده

دلکم // پیش سگم جا مانده»

«می‌کُشم/ هر که نشد پیش شما

یک‌دِلِه / یک‌سَره / فرمانبردار

من / به فرموده خوراندم سم را

به زن و بچه‌ی آن شش سردار »

باز // با این همه لذت چه کنم؟

طاقتم // طاق شد از دوری یار

«سگ نازم // تک و تنها مانده

دلکم // پیش سگم جا مانده»

شاه / یک هفته / به من رخصت داد

می‌روم / چون که نمانده‌ست قرار

«سگ نازم // تک و تنها مانده

دلکم // پیش سگم جا مانده»

باغ / مجنون شده با رقصِ سگم

من و گیسوی پریشانِ نگار

دم به دم / مِی زدن و حافظ و تار ...

سگ من / دغدغه‌ی زندگی است

سگ شدن / آخرِ دلدادگی است!

  • شاعره‌‌ی محترمه‌ی کم و بیش پرحاشیه‌ی وطن شاعرپرورمان، خانم "آنا لمسو"، در شعری تحت عنوان «سرزمینی که شصت کیلویی‌ست»، به خوبی و با لحنی طنزآمیز از عهده‌ی شرح این ویژگی عجیب آدمیزاد که ثبات رفتاری ندارد و نمی‌تواند همیشه بر روی یک خط صاف و بدون "دست‌انداز" حرکت کند، برآمده است. آدمیزاد چند کیلویی که برای خودش یک سرزمین است با چند آدم متفاوت!

چند زن با من‌اند در یک تن

گیج و خوشحال و سرد و خودآزار

مست و مغرور و سرکش و دلتنگ

من و این سرزمین خودمختار

گرچه دایم میان‌مان جنگ است

این زن از روز خلقتش عاصی‌ست

با خودم حرف می‌زنم هر چند

حرف آغاز هر دموکراسی‌ست

قلب یک چپ‌گرای بی‌منطق

دست‌ها راستی‌تر از پاهات

سرزمینی عجیب بی‌قانون

سرزمینی بدون اصلاحات

نیم فاشیست، نیم لیبرالیست

تن اومانیست، دل ولی کمونیست

چند ملیّت از تناقض‌هاست

سرزمینی که شصت کیلویی‌ست

یک زنم با سیاست است امّا

یک زنم خانه‌دار سریالی

یک زنم یک حقوق‌دان امّا

یک زنم فیلسوف توخالی

یک زنم قاتلیست بالفطره

یک زنم سنتی‌ست در خانه

یک زنم شاعری‌ست با سیگار

یک زنم اجتماع مردانه

مثل یک پادشاه تبعیدی

کشورم روی نقشه‌ها تنهاست

صدوهفتاد سانت چیزی نیست

کل دارایی‌ام همین زن‌هاست!

  • از همه‌ی این‌ها که بگذریم به خیال خودتان ما عمرمان را بیهوده پای تلویزیون و تماشای کارتون‌های «واتو واتو عوض می‌شه!»، «باربا پاپا عوض می‌شه!»، «میو میو عوض می‌شه!» و تبدیل‌های پی‌در پی‌داخل کارتون «دیجیمون‌»، هدر دادیم؟!

واتو واتو عوض می‌شه:

https://www.aparat.com/v/FhQAY

باربا پاپا عوض می‌شه:

https://www.aparat.com/v/4ToDa

میومیو عوض می‌شه!

https://www.aparat.com/v/enTqQ

عوض شدن "آگمون" به "گریمون" (یکی از خیلی عظیمِ عوض‌شدن‌ها!) در کارتون دیجیمون:

https://www.aparat.com/v/7uxT5?playlist=894610

خُب، حالا چه‌جوری توقع دارید که این "دست‌اندازِ" زپرتی، همیشه یک‌جور بماند و عوض هم نشود؟ راستی اصلاً مگر اسم بنده دست‌انداز نیست؟ چه جوری توقع دارید یک دست‌انداز که ذاتش پستی و بلندی است، برای شما، صاف‌نمایی کند؟!

بنده از همان روز اوّلی که آمدم ویرگول، به پیروی از حاجیه خانم امیلی دیکنسون فقید، در پروفایل خودم نوشتم: «من كسی نيستم. تو كيستی؟...»، حالا شما هی بیایید بپرسید که ناکس تو چند کسی؟!

  • این قصّه سر دراز دارد و به همین چند مثال ختم نمی‌شود. این‌ها فقط مثال‌ها و یا بهتر بگویم توجیه‌هایی بودند که موقع نوشتن این یادداشت، به یاد آوردم. حتماً شما هم نمونه‌هایی سراغ دارید که بیانگر طبع متغیّر و حالی به حالی بشر باشد. خلاصه این‌که آقای "گوران" عزیز و سایر دوستان، آدمیزاد همین است دیگر:
«گهی بر فرش و گهی بر عرش. گهی بر اوج عزّت و گهی در حضیض ذلت. گهی بالاتر از فرشته و گهی روسیاه‌تر از نخود برشته. گهی بالای بلندی و گهی عروسِ هلندی. گهی با مُشک و عنبر، سرشته و گهی با ته‌دیگ آش رشته!»

خدایا! چی دارم می‌نویسم؟ آخر چقدر توجیه؟ فعلاً خدانگهدار تا بعد! نه! نه! صبر کنید!

بین خودمان بماند، شما یک روانپزشک کاردرست نمی‌شناسید که بتواند «اختلال چند شخصیتی» را چند روزه درمان کند؟!

آقای جیمز مک‌آووی در فیلم شکافته یا همان دست‌اندز واقعی!
آقای جیمز مک‌آووی در فیلم شکافته یا همان دست‌اندز واقعی!
یادداشت شاید مرتبط:
https://virgool.io/pluscriticism/%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%AC%DA%A9%DB%8C%D9%84-%D9%88-%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%D9%88%D9%86-%D9%85%D8%A7-ihk5wspqb8vv
دو یادداشت پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%A7%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%85%D9%84%D9%91%D8%AA-rlbimkdnyzgp
https://virgool.io/AxDastanak/%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DA%A9-%DB%B2%DB%B6-%D8%B4%D9%86%D8%A7-%D8%AF%D8%B1-%D8%B2%D9%85%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-t3hbyayumibg
گاهنامه‌ی دست‌انداز شماره بیست و دو:

دوستان عزیز و فرهیخته، مهلت نویسندگی برای موضوعات گاهنامه‌ی شماره بیست و دو، طبق قرار قبلی، به پایان رسید و آخرین فهرست شرکت‌کنندگان در مسابقه‌ی دست‌انداز، در پایانِ مطلبِ «چگونه یک میلیون غلط املایی را مثل آب خوردن، وارد بازار نشر کنیم؟!»، آمده است. دوستانی که در مسابقه‌ شرکت کرده‌اند، لطف کنند برای انجام رای‌دهی و تکمیل فرایند حضور خود، فهرست و توضیحات پایان این مطلب را به دقّت مطالعه کنند.

چنانچه وقت داشتید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.

شاید باور نکنید ولی این تصویر کمتر دیده شده از دست‌اندازه که تموم شخصیّت‌هاشو برداشته و داره می‌ره هر جوری که می‌تونه، حال خوبش را با بقیه تقسیم کنه! (طفلک! خدا شفاش بده الهی!)

حُسن ختام:
https://soundcloud.com/bamdadamman/movaghat
دست‌اندازویرگول
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید