Dast Andaz
Dast Andaz
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

گفت و گوهای پراکنده! (نوزده)

یک: زحمت!

این مملکت کی می‌خواد درست بشه؟!

چرا؟ چی شده دوباره؟!

دیروز صبح خواستم از روی پل عابر پیاده برم اونور اتوبان، دیدم یه نفر اونجا رو با دستشویی عمومی اشتباه گرفته، گفتم امروز از پل زیرگذر برم اونور، اونجا رو هم دو نفر با دستشویی عمومی اشتباه گرفته بودند و بدجور به خودشون زحمت داده بودند!

دو: درسته یا نه؟!

تا حالا به شکل گوشات دقت کردی؟!

نه!

دیدی شبیه چیه؟

نه، شبیه چیه؟

شبیه علامت سوال!

اِ راست میگیا چرا تا به حال بهشون دقت نکرده بودم!

حالا فکر می‌کنی این قضیه به چه دردی می‌خوره؟

نمی‌دونم، به چه دردی می‌خوره؟!

به این درد که از این به بعد قبل از این که بذاری حرفی بره توی گوشت، از خودت سوال کنی که این حرف درسته یا نه؟

https://www.aparat.com/v/9hjgN
سه: تلاش مذبوحانه!

مگه قرارمون این نبود که فقط مرغه رو بکشی؟

چرا!

پس لامصب چرا این خروسه رو کشتی؟

به دلیل تلاش مذبوحانه‌ برای برقراریِ ارتباط با مرغِ در حال جون دادن!

https://www.aparat.com/v/oD7rQ/%D8%B7%D9%86%D8%B2_%D9%85%D8%B1%D8%BA_%D9%88_%D8%AE%D8%B1%D9%88%D8%B3_%D8%A8%D8%A7_...
چهار: خبر خوش!

فضولی نباشه آقای دکتر میشه بپرسم به این مریضی که الان از اتاقتون اومد بیرون چه خبر خوشی داده بودید که اینقدر شاد و شنگول رفت بیرون!

باورش یه کم سخته ولی بهش گفتم سرطان داری تا شش ماه دیگه هم بیشتر زنده نیستی!

https://www.aparat.com/v/PjSxt/%D8%B7%D9%86%D8%B2_%D9%87%D8%A7%D9%84%D9%88_%D8%8C_%D8%B3%D8%B1%D8%B7%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86
پنج: رانت‌خواری!

حسن کجاست؟

رفته قبر بخره!

کس و کاریش فوت شده؟!

نه بابا!

پس واسه‌ی چی رفته قبر بخره؟

گفت از یکی فک و فامیلاش که اونجا کار می‌کنه شنیده قراره قیمت قبرا رو ببرن بالا، رفته بخره گرون که شد بفروشه!

حالا مگه سود یه قبر چقدر می‌شه؟

منم همین رو بهش گفتم. گفت چون هر نفر یه قبر بیشتر نمی‌تونه پیش خرید کنه، خواهر و برادراش و چند تا از فک و فامیلش رو هم می‌بره تا به نام اونام بخره!

https://www.aparat.com/v/jzI3G/%D8%B7%D9%86%D8%B2_%D8%B4%D9%88%D8%AE%DB%8C_%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%85%26%23039%3B-_%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF_%D9%82%D8%A8%D8%B1%26%23039
شش: حاجی باباته!

بابا چرا پای چشمت سیاهه؟

چیزی نسیت!

بگو کدوم بی پدر و مادری زده برم دخلشو بیارم!

تقصیر خودم بود!

چرا مگه چیکار کردی؟!

یه بنده خداییه چند وقتیه مشتری این مغازه شده هر وقت می‌خواد حساب کنه من طبق عادت بهش می‌گم قابل نداره حاجی، بار اول که بهش گفتم، گفت من حاجی نیستم. بار دوم که اومد خرید کرد وقتی من این حرف رو بهش زدم، گفت حاجی باباته! دفعه‌ی سوم که اومد خرید کرد همین که این حرف رو بهش زدم یه مشت زد پای چشمم بعدشم گفت حاجی این رو زدم تا یادت باشه دیگه به من نگی حاجی!

غلط کرده مرتیکه. یه زمونی طرف خودش رو به در و دیوار می‌زد کلّی مشقت می‌کشید تا بره مکّه، مردم بهش بگن حاجی. حالا به طرف مکّه نرفته می‌گن حاجی، بهش بر می‌خوره. یکی نیست ازش بپرسه مرتیکه مگه حاجیا باهات چیکار کردند؟!

https://www.aparat.com/v/Cp7zu/%D8%B9%D8%AC%D8%A8_%D8%B3%D8%B1%DA%AF%D8%B0%D8%B4%D8%AA%DB%8C_%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%DB%8C_%DA%A9%D9%84_%D8%B9%D9%84%DB%8C%21_%28%D8%B7%D9%86%D8%B2_%D9%85%D8%AB%D9%84_%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%29_%D8%A8%D8%A7_%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C
هفت: کی به خدا نزدیکتره!

بابا! اغنیا به خدا نزدیکترند یا فقرا؟!

اغنیا!

چرا؟

برای این که بهت بگم چرا، تو اول بهم بگو توی این عالم کی از همه سرمایه‌دارتره!

بیل گیتس؟!

نخیرم، خود خدا!

حالا بهم بگو مایه‌دارها بیشتر هوای خودشون رو دارند یا فقرا رو؟

هوای خودشون رو!

چرا؟

برای این که عمو حسن و دایی حمید به جای این که هوای ما رو که آه نداریم تا با ناله سودا کنیم رو بیشتر داشته باشند، هوای خودشون رو بیشتر دارند.

فکر می‌کنی چرا؟

چون ما پول نداریم، به درد هیچ کدومشون که نمی‌خوریم هیچ، از اونجایی که باید یه پولی به ما بدن که از گشنگی نمیریم، واسه‌شون ضرر هم داریم!

درود بر پسر باهوشم! حالا بگو ببینم کی بیشتر از همه می‌تونه به درد خدا بخوره؟

کسی که پولدارتره.

اگه تونستی بگی چرا؟

چون کسی که پولدارتره راحتتر می‌تونه خونه و ماشین بخره، شکم خودشو و زن و بچه‌هاشو سیر کنه، نماز و دعاشو بخونه، کارهای خیر بکنه. ولی کسی که پول نداره از صبح تا شب باید بدوئه تا یه جوری شکم خودش و زن و بچه‌هاشو سیر کنه، آخر سر هم در حالی که مستاجره و زیر یه عالمه قرض، سکته میکنه و می‌میره!

حالا جوابت رو گرفتی؟

آره دیگه. فهمیدم که خدا هوای مایه‌دارها رو بیشتر داره چون اونا راحتتر و بیشتر می‌تونند کارهایی که خدا دوست داره رو انجام بدن!

احسنت به پسر باهوش و چیزفهمم!

https://www.aparat.com/v/QLl3y/%D9%81%D9%82%DB%8C%D8%B1_%D8%B4%D8%AF%D9%86_%D9%82%DB%8C%D9%85%D8%AA_%D8%AF%D8%B1_%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87%D9%85%DB%8C_%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C_%28_%DB%8C%DA%A9
گفت‌ و گوهای پراکنده‌ی قبلیم:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%87%D8%AC%D8%AF%D9%87-uxdkovdkqomk
مطلب قبلیم:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%BA%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%A8%D8%AF%DB%8C-zm01rg56f3gc
اگر وقت داشتید به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
https://www.aparat.com/v/1mNEJ/%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF_%D9%87%D8%A7%D8%AF%DB%8C_%D8%A8%D8%B1%D8%B2%DA%AF%D8%B1_%D8%A8%D9%87_%D9%86%D8%A7%D9%85_%D8%A7%D9%81%D8%B3%D9%88%D9%86%DA%AF%D8%B1
دوستان علاقه‌مند به "نوشتن"، به ماهنامه شماره هجده، سر بزنند و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسند و در صورت برنده شدن، کتاب جایزه بگیرند.
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DB%B1%DB%B8-tyb8gakx8bqm

لطفاً پست‌هایی که دوستانتان برای مسابقه دست‌انداز می‌نویسند را از همین روزهای ابتدایی بخوانید و یک گوشه‌ای نقاط قوت و ضعف آنها را بنویسید تا زمانی که خواستید رای بدهید خیلی راحت، دقیق و منصفانه این کار را انجام بدهید. باذن‌ا‌لله

حُسن ختام: به نقل از مجموعه شعر "دایناسورهای معاصر" اثر "حمیدرضا اقبال‌دوست"

هیچ مترسکی

شبیه گرگ ندیده‌ام

شبیه پلنگ یا خرس

به گمانم

ترسناکتر از آدمی‌زاد

نیافته‌اند

مترسک‌سازها

مزرعه‌ی مترسکها در فنلاند
مزرعه‌ی مترسکها در فنلاند
حال خوبتو با من تقسیم کنداستانطنز و تراژدیمترسک‌های ترسناکخانم صالحی چرا پُست به خاطر یک مشت گوشی رو پاک کردی؟
«دنباله‌‎روِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
در این انتشارات گفت‌وگوهایی را می‌آورم که شاید واقعیِ واقعی نباشند ولی دور از واقعیت هم نیستند و ریشه در واقعیت دارند. گفت‌وگوهایی که قرار بود بخشی از یک رُمان، فیلم‌نامه یا نمایش‌نامه شوند ولی بنا به هر دلیل تاکنون نشدند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید