یاسی شاپوری·۶ سال پیشزمزمه.بد عادت شدی. هیچکس اون بیرون نیست.تو هستی و خودت و خودت و آینه و بازم خودت.یه اتفاقی افتاده مثل تفاوت حست نسبت به ورمییر و ونگوگ. نگاه کن…
یاسی شاپوری·۶ سال پیشتا سرآغاز هر قصه...تا سرآغاز هر قصهای که بخواهی برای کسی تعریف کنی و یا برای خودت بنویسی، تا آن لحظهی آغازدیر زمانیست که آن لحظه برای من .... ، ممکن است هرچیزی باشد نمیخواهم مثال مشخصی بزنم تو نباید از خواندن این متن دلگیر شوی. اینکه من اسمش را میگذارم دلگیری ممکن است هر احساس دیگری باشد که من نمیدانم. دلم میخواهد یعنی تلاش دارم با خواندن این نوشته لح...
یاسی شاپوری·۷ سال پیشچرا یاد نمیگیری؟کدام دست تو را به اینجا و اکنون برمیگرداند؟ اطمینان از کجا میآید؟ چرا یاد نمیگیری؟ خواب میبینی، هراسیده و مضطرب و بیچاره بیدار میشوی بیدار شدنی از صدهزار بار مردن بدتر. تا به خودت بیایی چندبار میگویی خواب بود و تمام شد. بیداری را از کجا میشناسی؟ اطمینان از کجا میآوری که خیالت راحت باشد؟ از کجا معلوم خاطرهای را دوره نمیکردی؟ اصلا چطور میفهمی که خواب...