احتمالا برای شما هم پیش اومده که بخواید یه کاری رو انجام بدید یا موضوع جدیدی رو یاد بگیرید ولی دچار مشکلات در برنامه ریزی بشید و حجم بالای فعالیت های پیش نیاز برای رسیدن به هدف مورد نظر باعث سردرگمی و خب کنار گذاشتن اون کار بشه.
مثلا خودم در یادگیری مهارت های مربوط به شغل ام با این مسئله درگیر بودم! چندتا نرم افزار و موضوع برای مطالعه داشتم و همین درگیری ها باعث شده تا سرعت یادگیری ام کاهش پیدا کنه و گاهی ناامید بشم.
در راستای یادگیری از استاندارد های مدیریت پروژه و در ادامه مطالبی که در
مدیریت ریسک های زندگی (فرصت ها)
مدیریت ریسک های زندگی (تهدید ها)
و فیل سفید به درس آموخته های حاصل از این استانداردها پرداختم، اینبار می خوام به اصل مدیریت مبتنی بر مرحله (Management by Stage) بپردازم تا با مرحله بندی امور بتونیم یه سر و سامانی به فعالیت هامون بدیم.
همون طور که قبلا هم گفتیم، در استاندراد PRINCE2 هفت اصل زیربنایی وجود داره، اصولی که پیاده سازی و محقق کردنشون برای موفقیت هر پروژه ای لازم و کوتاهی در انجام هریک از اون ها می تونه منجر به شکست پروژه شما بشه. مدیریت مبتنی بر مرحله یکی از این اصول هفتگانه است.
در دنياي پروژه عدم قطعیت وجود داره و پروژه ها به دلیل طولانی بودن و این عدم قطعیت ها امکان برنامه ریزی دقیق از ابتدا رو ندارند. به همین دلیل استاندارد توصیه کرده که پروژه رو به چند مرحله (Stage) تقسیم کنیم که شامل بازه های کوتاه تری هست و بعد از اون برنامه ریزی و مدیریت آن مرحله را انجام بدیم.
حالا می خوام به مدیریت مبتنی بر مرحله در زندگی با بیان مثال بپردازم:
امسال برنامه داشتم تا در راستای انجام کارهای جدید، صعود به دماوند رو در اهداف سالیانه ام قرار بدم. یعنی پروژه اسمش صعود به قله دماوند بود. خب، من حتی تجربه کوهنوردی هم نداشتم! و این قضیه عدم قطعیت های داستان رو زیاد کرد! بعد هم که رفتم مطالعه کردم و با گروه های مختلف برای صعود دماوند آشنا شدم، متوجه شدم که تنها داشتن توان هوازی و پاهای قوی برای این کار کافی نیست و ارتفاع می تونه برامون مشکلاتی ایجاد کنه! پس رفتم سراغ سطح بندی هدفم و پایه رو گذاشتم ایجاد آمادگی جسمانی، بعد از اون در سطح بعد مطالب تئوری در مورد تجهیزات، بیماری های کوهستان و ... رو دنبال کردم و خب نهایتا دل رو زدم به دریا و با یک قله 3100 متری شروع کردم. البته که هنوز تمام نشده و تا رسیدن به هدف سطوح دیگه ای پیش رو دارم. ولی الان کنترل برنامه دست خودمه :).
یا مثلا فرض که می خوایم یک زبان جدید یاد بگیریم، اگر بریم سراغ همه مهارت های یادگیری در ابتدای امر و یا منابع مختلف و دور و برمون رو پر از کلی کتاب، سایت و یا ویدیوهای آموزشی کنیم. خب قطعا سردرگم میشیم و با توجه به اینکه یادگیری زبان برای هر آدمی بسته به تلاش، علاقه و کاربردی که داره متفاوته، ممکن هیچ وقت به اون نقطه ای که می خوایم نرسیم! ولی اگر بیایم و کار رو به سطوح کوچک تر بشکنیم، مثلا با برنامه ریزی سطح پایه پیش بریم و بسته به نوع پیشرفت و شرایط مقابلمون مراحل بعدی رو تعریف و برنامه ریزی کنیم در این صورت امکان دستیابی به هدف برامون بیشتر میشه.
نکته ای که در این اصل وجود داره این هست که هرچه تعداد مرحله ها بیشتر باشه، دقت و کیفیت کار بهتر میشه. ولی انرژی و زمان بیشتری هم نیاز داره. به همین خاطر باید حد مناسبی از تعداد مراحل رو در نظر بگیریم و طبق اون عمل کنیم.
امیدوارم که این اصل کمک کنه تا در برنامه ریزی و پیاده سازی کارهاتون بهتر عمل کنید و حجم بالای کار باعث اهمال کاری و ترس از شروع براتون نباشه.