سلام خانوم مشاور عزیز
راه طولانی و چمبره زدن داخل ماشین آنهم
در داغ ترین لحظات روز گنجایش آن را دارد
تا مرا مهمان نت های موسیقی کند .
نت های موسیقی که با ما حرف میزنند.
و بخوبی میدانند چه باید بکنند تا از سر رفتن حوصلمان
جلوگیری کنند .
آنها می آیند تا همچون قرص های مسکن
هر طور شده این بیماری بیقراری ما را دقایقی
مهر و موم کنند .
خانوم دکتر عزیزم
بنظر شما علت بیقراری انسان چیست ؟
شما را نمیدانم ولی من احساس میکنم
بیقراری نقطه مقابل قرار است و قرار جنس مخالف فرار
اینهمه اضطراب حاصل چیست ؟
شاید با خودتان بگویید این اضطراب حاصل
همان فرار انسان از موقعیت خویش است .
من نیز با شما موافقم .
انسانی که فطرتا کمال طلب است و مصداق
حقیقی کمال را گم میکند این انسان از هر
موقعیتی که فقر را به او یادآور شود فرار میکند
و فرار او قرار را از او گرفته و همچون پاشنه
آشیلی حتی در بهترین موقعیت ها گریبان گیرش می شود .
دوای این انسان چیست.
این بیماری حقیقتا چگونه به شفا خواهد رسید؟
خانوم مشاور نازنینم
انسان های فرهیخته بسیاری را دیده ام که
برای فرار از درد به معانی مختلفی پناه برده اند
و انسان هایی را دیده ام که از درد خویش
به درد های گزینشی پناه می برند تا دردی را بیافرینند که به وسیله آن بتوانند دست به انکار درد اصلی خویش بزنند.
خانوم مشاور عزیزم شما چه فکری میکنید؟
من چنین گمان نمیکنم که معانی هستند
تا ما بتوانیم صرفا با دردهایمان کنار بیاییم
یا حتی چنین فکر نمیکنم که انسان ها برای
آنکه بتوانند درد هایشان را هضم کنند میبایست معانی از خود خلق کرده باشند .
چگونه ممکن است چیزی بی علت معلول شود ؟
پرسش خوبیست .
من به زعم خود خیال میکنم معنا
فلسفه درد ماست .
انسانی ناگزیر از پناه جستن است .
در دایره المعارف انسانی پناه جستن عامیانه
ترین واژه ایست که بعد از درد
بر زبانش جاری میشود.
شاید بهتر است بگوییم درد ها مسافرانی هستند که می آیند تا فقر را به ما یادآور شوند.
در تنها ترین لحظات ، انسان سراسیمه به دنبال
فرار از خویشتن است زیررا خویشتن را
در فقر میبیند و این کمال طلبی وی ایجاب
میکند تا حتی انسان های موفق نیز از احساس فقر در امان نمانند .
و اگر نبود این احساس فقر انسان ها به عظمت
نمیرسیدند و ما مدیون این احساس فقر در
خویشتن هستیم .
و رنج چه زمانی آغاز میشود؟
این نیز سوال خوبیست
خانوم دکتر نازنین در قاموس نامه من رنج یک
معنا بیشتر ندارد
رنج همان انتخاب های سراسیمه انسان
برای فرار از درد تنهاییست .
انسانی خیال میکند اگر فرزندان زیاد داشته باشد یا اگر افراد زیادی دور او را بگیرند و
از نظر اجتماعی مشهور شود شاید دیگر هرگز
تنها نباشد
غافل از آنکه انسانی را میشناسم حتی در
بین جمعیتی سیل آسا احساس تنهایی میکند.
او دریافته است که همه اینها همراه انسان
هستند آنهم تا مدتی نه درهم شکننده
تنهاییشان و نه غنی کننده فقرشان
تنهایی به ما این فرصت را میدهد تا به
فقر ذاتی خویش بیندیشیم
و با شهامتی هر چه بیشتر جام شوکران را
سر کشیده و معنای اصیل را بیابیم ...
و درک فقر همانا غنی شدن همانا ...
مسئله این است که انسان باید به دنبال
پناهگاه باشد اما چه پناهگاهی جای تامل است .
هر درمانی صحیح نیست زیررا درمان های
کاذب زود نامرد میشوند. حتی اگر بتوانند
لحظه ای دستاویز انسانی قرار بگیرند .
من معنا را قبول دارم و بر این باور هستم که اگر نبود درد تا فقر را به انسان یادآور شود
انسان هرگز در سفری معنوی نمیتوانست
به غنا که همان اصل الاصول یا معنای اصیل
در جهان است دست بیابد .
ما باید متشکر فقرمان باشیم و خرسند از
فقری که راهنمای ما به سوی کمال حقیقیست
و انسان تا زمانی که گرفتار معانی کاذب
و کمالات دروغین است هرگز فقر خویش را
لمس نکرده و نخواهد توانست در گذر از آن فقر به غنا برسد ...
پ/ن: تنها انسان هایی قادر به عشق ورزیدن هستند که تنهایی خویش را در آغوش گرفته باشند.
خانوم مشاور عزیز سرتان را درد آوردم
به امید دیدار 😍🙏