ویرگول
ورودثبت نام
ابراهیم نجاتی
ابراهیم نجاتی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

ناگذیر [مرثیه‌ی رفتن]



[باسمه تعالی]


- واسه همیشه میری؟

▪︎ واقعاً فکر می کنی من برای همیشه ترکت می کنم!؟

- وقتی که دیگه نبینمت ، وقتی که نتونم باهات حرف بزنم ، وقتی که نتونم تو رو لمس کنم ، معنیش چی میتونه باشه؟

▪︎ آره ! اگر این جور حساب کنی خیلی تلخ به نظر میرسه رفتنم. ولی بازم دلیل نمیشه که همیشگی باشه.

- مجبوری بری؟

▪︎ هممون مجبوریم.

- بالاخره یکی باید این قاعده رو بشکنه. این قانون بی رحمانه‌ست ! قانونی که نشه باهاش کنار اومد رو باید شکوند.

▪︎ کنار میای. زودتر از اونی که فکرشو کنی کنار میای.

- خیلی راحت در موردش حرف میزنی. چون تو داری میری و من قراره اینجا بمونم.

▪︎ من راحت حرف میزنم چون پذیرفتمش و گرنه اونقدرا هم ساده نیست واسم. من قرارِ این مسیر رو تنها برم ، در حالی که تو هنوز خیلی های دیگرو کنار خودت داری.

- ولی اونای دیگه تو نمی‌شن.

▪︎ ممنونم ، بله هرکسی جای خودش هست.

- ولی تو میخوای جای خودت نباشی . تو داری تنهام میذاری.

▪︎ خودت خوب میدونی که من در هر صورت کنارت هستم. اونجا گوشه‌ی قلبت! من همیشه اونجا خونه دارم.

- کاش واقعا به همین سادگی بود که میگی. من قرارِ زجر زیادی بکشم.

▪︎ صبور باش! چند روز دیگه نه ، ولی چند سال دیگه دوباره همدیگرو میبینیم. تو هم بالاخره این راهی که من دارم میرم رو تجربه خواهی کرد.

- هر دفعه فراموش می کنم که ته تمام رابطه‌ی آدما یه رفتن گریزناپذیره.

[رخوت - نگاه - رکود ]

- الان وقت خداحافظیه؟

▪︎ آره به گمونم.

- بی‌خیال این حرفهایی که زدیم . من آروم نشدم. داره دردم شروع میشه. ریخته توی قلب و سینم. بی‌خیال شو ! نرو ! تو رو خدا !

▪︎ آروم بگیر پسرِ کم طاقتم! گفتم که مجبورم برم.

- تو مادرمی. چه جوری میتونم آروم باشم. تازه ؛ این آخری ها کمتر پیش‌ت بودم. به کل فراموش‌ت کرده بودم. کلی از این درد توی سینه‌م ، واسه احساس گناه‌مه.

▪︎ تو گناهی درحق من نکردی. من از اینکه داشتم‌ت خوشحال بودم. راستی تو که نمیدونستی من قراره کِی برم!

- ما همیشه قدر چیزایی که داریم رو نمیدونیم. من قدرتو ندونستم.

▪︎ اشتباه می کنی. همیشه دوستم داشتی ، اینو حس می کردم. به اندازه کافی هم جواب محبت هامو دادی!

- من دارم بی مادر میشم. این راحت نیست.

▪︎ مادرت هنوز کنارت هست. من فقط مادربزرگتم. تازه اینکه تو از خون من نیستی. مادربزرگ واقعیت خیلی سال پیش ، قبل از اینکه به دنیا بیای ، رفت و حالا هم من دارم میرم.

- عشق اینجوری نیست که با رابطه‌ی خونی شکل بگیره . تو از روح‌ت به من هدیه کردی. تو بی اینکه نوه تنی تو باشم ، بهم عشق دادی. من تمام این سال‌ها با دو تا مادر زندگی کردم. حالا چه جوری یکی‌ش رو از دست بدم. با رفتنت نصف وجودم میره.

▪︎ بذار از این مسیری که روبروم هست عبور کنم. اونوقت منتظرت میشم ، حتی اگر صد سال طول بکشه. منتظرت میشم تا باز بتونم واسه‌ت مادر باشم ، بهت عشق بدم.

- میبینی ! هنوز نرفتی اشکم داره شُر شُر میریزه! تو که خیال نداری پشیمون بشی از رفتن لااقل من رو برای همه‌ی بدی هام ببخش!

▪︎ مادر ها ، بدی بچه هاشون زود یادشون می‌ره.



عشقمادررفتنمرثیهداستان
👨‍🏫 مُعَلِّم ✒️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید