اعماق دل سرخ تر از همیشس
تاریک ترین نقطه قلب هم پر شده از خون
محل دفنِ احساساتی که همه عمر جلوشون گرفته شده ، نشدن هایی که سرما رو مهمون دست ها کرد ، بهار رو پر از حسرت و زمستون رو خشک و یخ
تظاهر کردن به عادی بودن ، عادت هام رو ساخته
ساده گرفتن زندگی بازی رو از دستم در آورده
گم شدم
گیج و پر از ترس
شاید از خوابیدن هم میترسم ، روز هایی که به اندازه کافی قانع کننده نیستن بهونه خوبی برای دیر خوابیدن میشن
ترس از کافی نبودن زندگی ، اگه نشه چی ؟
پیر شدن بدون پس گرفتن تیکه های قلب ، وقتی هرتیکه از روح یه جایی داره میچرخه ، شما باشین خوابتون میبره ؟
تیکه هایی که خیلی از من دورن ، حتی اگه همشون یه جا باشن بازم پیش من نیستن
ماه شاید تنها آیینهای باشه که دروغ نمیگه ، بدون آرایش با چاله های قشنگش ، صورت ستایش برانگیزش رو بهت نشون میده و نور دلش رو میتابونه ، نور دلِ خودش که نه ، آخه هرکسی ماه خودش رو داره
دل بالا میاره ، خون از لب و دهنش میزنه بیرون ، جای اشک هارو میگره ، تن پر میشه از قطره های سرخ ، طلسمِ این سردیِ خونی شاید با گرمای محبت پاره شه ، با دوستی و صمیمیت
شاید
مثله همه شاید ها
شاید هایی که بعد از رفتن عید میگیم ، وقتی مهمونا میرن ، وقتی که تابستون تموم میشه
شاید هایی که فقط برای آروم کردن تنهایی به زبون میان و خودشونم میدونن دروغی بیشتر نیستن
شاید هایی که مرور خاطره ها جاشون رو میگیرن و امید به تکرار میشه تنها همدم دل
دلی که مثل مامان های پیری که سالهاست انتظار میکشن خسته و پیر و دلشکستس ، دلی که پر از خون و اشک شد اما بازم فایدهای نداشت و آخرشم رویه صندلیه چوبی نشست و غصه خورد