رایزن
رایزن
خواندن ۹ دقیقه·۲ سال پیش

انسان روح است نه جسم

مقدمه: این متن در ادامه «طرح یک مسأله» نوشته شده. البته این متن متن نهایی نیست. شاید حداقل دو تا متن دیگه لازم باشه. اما در این متن، تلاش کردم برابری زن و مرد رو توضیح بدم. البته خیلی سریع از روی تمام موضوعات مطرحه، رد شدم. اگه کسی نقد یا سوال یا نظری داره، ممنون میشم مطرح کنه.
و اینکه امروز هگل نداریم. حس میکنم ذهنم قفل شده. نرسیدم به هگل. این برای اطلاع‌رسانی و البته عذرخواهی.

زن و مرد قبل از اینکه زن و مرد باشند، انسان‌اند و حقیقتِ انسان، روحشه و نه جسمش.

روح چیه؟

در حکمت هگل، روح قبل از هر چیز یه مخلوق معنویه. روح یه عالَم غیرمادیه که مستقل از زمان و مکان وجود داره. این روح واسطه‌ایه که مثال مطلق (که معادل الله قرآنه) از طریقش در این عالم مداخله می‌کنه. این روح، مثالِ مثالِ مطلقه. روح مخلوق خداست که به بالاترین تعیّنات یا صفات خدا دست پیدا می‌کنه، یعنی به حیات، شناخت و اراده و مطلق حکمت. روح به مقامِ آزادی دست پیدا می‌کنه (در مورد روح به این متن رجوع کنید).

اما این روح یه موجود واحده که در عین حال از کثراتی تشکیل شده (درست همان‌طور که یه درخت یه موجود واحده که از اعضای کثیری تشکیل شده). یه روح ذهنی داریم که تمام موجودات زنده ازش برخوردارند (انسان به بالاترین درجات این روح ذهنی می‌رسه، یعنی آزادی). یه روح عینی داریم که در روابط میان ارواح ذهنی ظهور پیدا می‌کنه. دوستی، عشق، خانواده، دولت یا حکومت، همگی از مظاهر این روح عینی هستند (خانواده در عین حال که از اعضایی تشکیل شده، یه روح واحده). یه روح مطلق هم داریم که از جنس حکمته. روح مطلق، در اصل، حکمت مطلقه.

برای اینکه متوجه شباهت دلالت‌های مفهوم روح در حکمت هگل و حکمت قرآن بشیم، به ویکی‌فقه هم ارجاع میدم. ویکی‌فقه اینجوری می‌گه:
«روح پديده‌ای از عالم بالا و غيب است که حیات‌بخش پديده‌های عالم ماده و پايين (دنیا) می‌باشد.
موارد استعمال آن در قرآن متعدد است که به برخی از آنها اشاره می‌شود:
۱. روح مقدسی که پیامبران را در انجام رسالتشان یاری و تقویت می‌کرده.
۲. نیروی معنوی که مؤمنان را یاری و تقویت می‌کند «ایدهم بروح منه»
۳. فرشته مخصوص وحی.
۴. فرشته بزرگی از فرشتگان و یا مخلوقی برتر.
۵. وحی آسمانی.
۶. روح انسانی «ونفخت فیه من روحی»
همین روح عظیمی است که ما را از حیوانات جدا می‌سازد و برترین شرف، است و تمام قدرت و فعالیت ما از آن سرچشمه می‌گیرد، و به کمک آن اسرار علوم را می‌شکافیم، و به اعماق موجودات راه می‌یابیم.»
مشخّصه که هگل با یا بدون قرآن به نتایج یکسان رسیده.

زن و مرد هر دو روح‌اند و در مقامِ روح از اراده و تفکّر برخوردارند. از این لحاظ فرقی بین دو جنس نیست. در نتیجه، هر دو آزاداند.

ملاک برتری انسان‌ها آزادیه.

آزادی چیه؟
آزادی همیشه آزادی عمومیه. آزادی یعنی گذر از جزئیت خود و رسیدن به عمومیت، گذر از امیال و احساسات شخصی و جزئی و تسلیم در برابر حقیقت عمومی.

آزادی از امیال و احساسات جزئی به معنی کنارگذاشتن و یا سرکوب نیست. آزادی به معنای پرهیز از افراط و تفریط در پرداختن به امیاله. امیال باید ارضاء بشن، اما در جای خودشون و به یه طریق معقول. آزادی یعنی این‌که هر میلی جایگاه خودش رو در یه نظم معقول پیدا کنه. نه فقط امیال و احساسات بلکه کلیّه امور زندگی باید در جایگاه خودشون قرار بگیرند. هر چیزی جای خودش رو داره؛ به وقت کار باید کار کرد و به وقت تفریح باید تفریح کرد. آزادی به معنای برقراری عدالت تمام جنبه‌های زندگی فرده و وقتی این وضعیت برقرار شده باشه، گفته میشه که عقل حاکم شده. وقتی امیال و احساسات و عشق و عواطف در یه نظام معقول قرار می‌گیرند، در اصل، تحت مهار و نظارت و هدایت عقل درآمدند (به بندهای 17، 18، 19 و 20 اصول فلسفه حقّ رجوع کنید).

این تعریف از آزادی با تعریف تقوا هم‌ارزه.

تقوا به چه معنی است؟ دانش‌نامه اسلامی اینجوری میگه:

«تقوا» در اصل از ماده «وَقی، وقایه» به معناى پرهیز کردن، حفظ کردن و قرار دادن خویش در پناهگاه است. و در اصطلاح شرع، به معناى خویشتن دارى در برابر گناهان و پرهیز ارتکاب محارم می باشد. تقوا یک نیروى باز دارنده درونى است که در وجود انسان به وجود می آید و او را در برابر ارتکاب کارهای خلاف حفظ مى‏ کند. به عبارت دیگر تقوا یک نیروى بازدارنده ای است که به صورت یک ملکه نفسانی و نیروی درونی در وجود انسان به وجود می آید و او را در برابر طغیان شهوات و ارتکاب کارهای خلاف حفظ مى‏ کند. کمال تقوا آن است که علاوه بر دوری از گناهان و محرمات، از مشتبهات نیز اجتناب شود.

یا مثلاً ویکی‌فقه اینجوری میگه:

می توان گفت تقوا خصوصیاتی دارد که به حسب موارد، مختلف می‌گردند و قدر جامع آن‌ها پرهیز از محرمات شرعی و عقلی، توجه به حق و التفات به پاک‌سازی عمل و به سوی مجرای طبیعی و متعارف اعمال، حرکت کردن است، همان‌گونه که فجور، فاصله گرفتن از حالت اعتدال و خارج شدن از جریان طبیعی کارهاست. و از آغاز پیدایش ایمان در دل مومن تا آخرین درجه کمال، همواره ملازم مؤمن است و در هر مرحله‌ای اقتضایی دارد؛ مانند محافظت نفس از عذاب و آتش، پرهیز از سخط خدا و مخالفت با وی و اجتناب از دوری و محجوبیت از خداوند.

فکر می‌کنم مشخّصه که تقوا یکی از وجوه آزادیه.

طبیعتاً هر کسی آزادتر باشه و تقوای بیشتری داشته باشه، انسان‌تره.

زن و مرد قبل از هر چیز روح‌اند و در مقام روح آزاد و برابراند. اما آزادی همراه با حقّ و تکلیفه. من به‌عنوان یه موجود آزاد در درون یه جامعه آزاد از حقوق و تکالیفی برخوردارم. لازمه حفظ آزادی من در برابر جامعه اینه که از حقوقی برخوردار باشم و جامعه وظیفه داشته باشه این حقوق رو محترم بداره. از طرف دیگه، من هم در قبال جامعه تکالیفی دارم و باید به این تکالیف عمل کنم. حقّ و تکلیف هم‌ارزاند. حقِّ من، تکلیفِ غیر منه و تکلیفِ من، حقِّ غیر من. زن و مرد در مقامِ روح از حقوق و تکالیف یکسان برخوردارند.

اما روح به جسم نیاز داره و تفاوت جسم باعث میشه زن و مرد از هم متمایز بشن و همین تمایز باعث میشه زن و مرد یه تکلیف و حقّ متمایز از هم پیدا کنند.

قبل از اینکه بگم این حقّ و تکلیف چیه، یه توضیح درباره رابطه روح و جسم بدم.

گفتم که خلق خدا تحت قاعده «جسمانیه الحدوث، روحانیه البقاء» قرار داره. برای فهم دقیق این قاعده باید منطق و متافیزیک هگل رو در نظر داشته باشیم. اینجا جای بحث در مورد این موضوع نیست. اما اگه کسی خواست بیشتر بدونه، به این و این و این رجوع کنه.

روح هم از این قاعده مستثنی نیست. و این یعنی، روح انسان در بدو امر تحت سلطه و تأثیر جسم قرار داره اما با گذر زمان و از طریق عمل و نظر، آزادی خودش رو به دست میاره، یعنی جسم رو تحت مهار درمیاره (این هم توضیح میخواد، اما اینجا جاش نیست. اگه کسی دوست داشت بیشتر بدونه، سوال بپرسه).

بهرحال، روح آزاد از جسم به عنوان ابزار عمل خودش استفاده می‌کنه. جسم یه واسطه است که روح از طریقش در این عالم مادی و جسمانی عمل می‌کنه (به یاد داشته باشیم که من جسم خودم نیستم. من چیزی هستم که خودم برای تعیین کردم. من چیزی شدم که خودم برای خودم تعیین کرده بودم. نه جسم، نه جبر جغرافیایی و تاریخی، نه خانواده و نه هیچ چیز دیگری در تعیین من نقش ندارند. البته که این عوامل مادی در ابتدا در تعیین من نقش داشتند، اما من قادرم با اراده و تفکّر آثار این عوامل رو از لوح وجودم پاک کنم).

روح برای بقاء که یکی از وجوه آزادیه (بقاء آزادی از مرگه) باید خودش رو بازتولید کنه. یکی از ساده‌ترین روش‌ها برای این کار، تولید مثله و برای این کار، به جسم نیاز داره. جسم ابزاریه برای بازتولید روح.

نمی‌دونم چرا اما طی میلیون‌ها سال تکامل و تحوّل حیات به گونه‌هایی از حیات رسیدیم که عمل بازتولید به دو جنس نر و ماده نیاز داره. برخلاف موجودی مثل ویروس که قادره به تنهایی خودش رو بازتولید کنه، فرد انسانی برای بازتولید خودش به یه فرد دیگه نیاز داره.

زن بودن و مرد بودن صرفاً بر اساس این مسأله تعریف میشه. زن فردیه که در عمل جنسی تخمک رو فراهم می‌کنه و البته به مدت 9 ماه در درون رحم خودش از جنین مراقبت می‌کنه. مرد فردیه که اسپرم یا بذر رو فراهم می‌کنه.

زن و مرد تنها بر اساس تمایز نقشی که در عمل تولید مثل دارند، تعریف میشن.

اما خب همین‌جا میشه بر اساس این تمایز بین دو جنس، یه وظیفه و حقّ مشخّص برای هر دو تعریف کرد. شاید بهتره بگیم، زن بودن و مرد بودن، در اصل، یه وظیفه است. اینجوری بگم: روح انسانی با توجه به جسمی که داره، یه وظیفه مشخّص براش تعریف میشه.

روحی که از جسم زنانه برخورداره، وظیفه داره به مدت 9 ماه از جنین در درون رحمش مراقبت کنه (و این حقِّ مرد و البته جامعه است).

روحی که از جسم مردانه برخورداره (و البته، به‌طور کلّی، خودِ جامعه) وظیفه داره در این مدت لوازم آسایش زن خودش رو فراهم کنه (این هم حقِّ زنه).

همین.

بعد از این، زن هیچ وظیفه بیشتری نداره. زن مجبور نیست بخاطر مراقبت از نوزاد تازه متولد شده از قید کار و زندگی‌اش در خارج از خانه بزنه. وظیفه تربیت و مراقبت و مهرورزی به کودک منحصراً به گردن زن نیست. هر دو والد وظیفه دارند این اعمال رو انجام بدن. حتی با توجه به فناوری شیر خشک، زن دیگه مجبور نیست به نوزاد شیر بده (البته اگه خودش شیر بده بهتره، اما مجبور نیست).

تفاوت نقشی که زن و مرد در تولید مثل دارند، تنها تمایز بین دو جنس رو می‌سازه. زن بودن و مرد بودن به معنای داشتن یه سری احساسات و عواطف خاص نیست. مردانگی با استقلال و شجاعت و جنگندگی همراه نیست و زنانگی هم هم‌ارز لطافت و رقّت احساس نیست. مرد یا زن بودن حتی به معنای قدرت فیزیکی بیشتر و کمتر هم نیست.

و این تمایز، چیزی نیست که باعث بشه مرد بر زن قوامیت داشته باشه. اینکه مرد در تولید مثل فلان نقش رو بازی می‌کنه، منجر به این نمیشه که برای مدیریت خانه و حتی حکومت مناسب‌تر باشه.

پس زن و مرد در خانه و در درون حکومت با هم برابراند و هر دو به یکسان از حقّ و تکلیف برخورداراند. زن به همان اندازه مرد قادره نقش حاکم رو بازی کنه، یعنی یه خانواده و یا یه حکومت رو اداره کنه. زن قادره نقش یه قاضی رو بازی کنه، یعنی منصفانه و عادلانه حکم کنه. چون هر دو از تفکّر و اراده برخورداراند و در نتیجه قادراند خودشون رو آزاد کنند. طبیعتاً در هر لحظه و در هر موضوعی، حاکم و قاضی فردیه که آزادتر باشه.

با این حال، یه مساله هست.

اینکه در قرآن مرد بر زن قوامیت داره، یه دلیل داره. اما این دلیل نه در مفهوم روح ریشه داره و نه در تمایز دو جنس نر و ماده.

قوامیت مرد بر زن ریشه در یه ضرورت خارجی داشته که من مدّعی‌ام الان این ضرورت از بین رفته. در مطلب بعدی به این موضوع خواهم پرداخت که چرا قرآن در مدیریت خانواده و جامعه، حکم نهایی رو به مرد سپرده و چرا این حکم قرآن امروز دیگه مصداق نداره.


پ.ن: در ادامه به این و این متن هم نگاه کنید.




روحمسأله زنانجهاد تبیین
در کار کلام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید