قبل از شروع: سر بزنید https://t.me/hekmatmotlagh
این متن هم در ادامه این و این و این متن با هدف تبیین مسأله زنان نوشته شده.
اما در متن قبلی «طرح و تفکیک مسائل با جزئیات بیشتر» یه ادعا کردم در مورد اینکه ساختار مغز زن و مرد تفاوتی با هم نداره. در مورد این موضوع به این متن از پادکست روزن هم مراجعه کنید.
سوال: چه ضرورتی از خارج روح باعث شده جنس ماده به مهر و شورا و رحمت روی بیاره و جنس نر به قهر و جدال و شدّت؟
برای فهم جواب، باید تمایز بین انسان و روح رو در نظر داشته باشیم.
انسان یه موجود مادیه که در این کره خاکی زندگی میکنه. اما روح یه مفهومه که از وجود عقلانی برخورداره و به طور کلّی، یه موجودِ غیرمادیه. روح آزاده، یعنی، اصل و حقیقتِ حیاته؛ حیات حقیقی اینه که آزاد زندگی کنیم. پس، این موجوداتی که در عالَم مادی و بهطور خاصّ، در کره زمین از حیات برخورداراند، تنها تا جایی حقیقتاً زندگی میکنند که آزاد زندگی کنند. هر زمان که یه موجود مادی به آزادی حقیقی دست پیدا کنه، میشه اینجور گفت که مفهومِ روح که مهمترین مخلوق خداست، در این عالَم ظاهر شده.
معتقدم در این کره خاکی انسان تنها موجودیه که به آزادی دست یافته. انسان تنها موجودیه که با اراده و عمل خودش، به آزادی دست یافته. انسان از خودش روح ساخته. اما در حکمت هگل، هر صعودی یه نوع نزوله. صعود انسان به مراتب بالای آزادی روح، در اصل نزول روح از عالم معنوی به این عالم مادیه. انسان وقتی با عمل و ارادهاش، خودش رو از قید امور مادی آزاد میکنه، در اصل به روح اجازه میده درونش جایگیر بشه و با واسطهاش عمل کنه. به همین دلیل، گزاره بالا رو میشه به این شکل هم بیان کرد: امروز، روح با واسطه انسان در عالَم مادی ظاهر شده. بهتر بگم: انسان ابزاریه که مفهومِ روح از طریقش در این عالَم اثر میکنه. چون چیزی که حقیقت و اصالت و فعلیت داره، روحه نه جسم.
اما چرا انسان و نه هیچ موجود دیگهای؟
هر موجود زندهای به دنبال آزادی خودشه. اما انسان تنها موجودیه که در مورد خود مفهوم آزادی فکر میکنه و بر اساس یه مفهوم عقلانی، برای ایجاد و برقراری وضعیت آزادی تلاش میکنه. اما خود آزادی هم مراتبی داره و هر موجودی در مرتبهای از آزادی قرار داره. انسان موفق شده قدم به قدم از مراتب مختلف آزادی عبور کنه تا برسه به بالاترین مرتبه از آزادی که میشه اسمش رو گذاشت «عدالت». انسان به بالاترین مراتب آزادی رسید چون در مورد حقیقت فکر میکنه.
اینکه انسان دقیقاً از چه مراحلی گذر کرده تا رسیده به اینجایی که الان هست، موضوع بحث ما نیست. اما اینجا میخوام در مورد یکی از اولین مراحل آزادی انسان صحبت کنم و در ضمنش، توضیح بدم که چرا قهر و جدال به مرد سپرده شد و مهر و شورا به زن.
انسان از راسته نخستیسانانه. ویکیپدیا در مورد نخستیسانان اینجوری میگه:
نخستیسانان، نخستیها یا پریماتها (نام علمی: Primates) یکی از راستههای پستانداران از فروردهٔ جفتداران است که شامل تمامی میمونها، کپیها و انسان میشود. این راسته از جمله گروههای بسیار متنوع و پرجمعیت در میان پستانداران است و تاکنون بیش از ۳۵۰ گونه از نخستیها شمارش شدهاند.
اما همانطور که مشخّصه انسان خیلی با بقیه نخستیسانان تفاوتهای زیادی داره. یکی از سادهترین تفاوتها اینه که بقیه تنها در یه سری نقاط خاص جغرافیایی دوام میارن و انسان در همه جای این کره پراکنده شده. به قول ویکیپدیا:
نخستیهای غیرانسان را میتوان در مناطق گرمسیری و نیمهگرمسیری در آسیای جنوب شرقی، آفریقا، و آمریکای جنوبی یافت. تعدادی از نخستیها خود را به زندگی در مناطق ساوانایی و کوهستانی نیز تطبیق دادهاند، ولی آنها نیز به زندگی در میان درختان وابستهاند. در کل، نخستیها نیاز به آب و هوای گرمسیر با درختان بسیار و باران فراوان دارند. آنها نمیتوانند در سرمای زمستانهای مناطق شمال خط ۴۰ درجه جغرافیایی دوام بیاورند.
اما نه فقط نخستیسانان که اکثر گونههای حیات موجود در کره زمین، به نحوی دگرگون شدند که با یه شرایط جغرافیایی و یه زیستبوم خاصّ سازگارتراند. جسم گونههای جانوری و گیاهی طوری تحوّل پیدا میکنه که با یه محیطِ خاصّ سازگارتر میشه. در اصل میشه اینطور بیان کرد که جسم این دسته از انواع حیات، روحشون رو محدود کرده. این در حالیه که انسان همه جا زندگی میکنه. یعنی
انسان بر محدودیتهای جسم خودش غلبه کرده و این یعنی آزادی روح از جسم.
چطور؟
خیلی ساده است. انسان از محیط خودش خارج شده و مجبور شده برای بقاء در یه فضای بیگانه بجنگه. یعنی،
انسان برای آزادی خودش (در اینجا به معنی بقاء)، جدال کرده و از این جدال پیروز بیرون آمده.
تمام نخستیسانان به دو دلیل به جنگل و درخت وابستهاند: اول اینکه جنگل منبع غذاشون رو تأمین میکنه و دوم اینکه فضای جنگل بهشون کمک میکنه از چنگ دشمنان فرار کنند. بهطور کلّی، نخستیسانان ابزارهای دفاعی یا تهاجمی قدرتمندی ندارند. یعنی این موجودات در خارج جنگل و در برابر سایر حیوانات شکارچی شانسی ندارند.
انسان تنها نخستیسانیه که از جنگل خارج شده و دوام آورده. چرا؟ چون برخلاف بقیه از عقلش استفاده کرده. انسان فکر کرده و موفق شده از چیزهای موجود در عالم به عنوان ابزار خودش استفاده کنه. همین تعقّل و تفکّر باعث شده آزاد بشه.
به قول ویل دورانت، انسان وقتی از جنگل خارج شده، در دستههای شکارگر در سرتاسر زمین پراکنده شده، یعنی، شکار میکرده و برای خودش میچرخیده. اما این تنها به یه دلیل ممکن شده. انسان چون از محیط خاصّ خودش خارج شده و در محیط بیگانه بسیار ضعیف بوده، برای جبران این ضعف، مجبور شده عقلش رو به کار بگیره. انسان اگه ابزار نمیساخت، هیچوقت موفق نمیشد از جنگ با سایر شکارچیان زنده بیرون بیاد. اجداد انسان بدون مهار آتش در تأمین خوراک خودشون و البته در جنگ با سایر حیوانات شکست میخوردند و در نتیجه، از بین میرفتند.
استفاده از ابزار بود که به این موجود ضعیف کمک کرد دوام بیاره. این یعنی استفاده از عقل و نه زور. اجداد انسان به هر دلیلی قادر نبودند برای بقا زور به کار بگیرند و برای همین از عقل استفاده کردند و در نتیجه از قید طبیعت و محدودیتهای جسمانی آزاد شدند. انسان در جدال با دشمن، از عقل و تفکّر بهره برد و نه زور. استفاده از عقل شروع مسیری بود که در نهایت به این سطح از تمدّن و آزادی نوع بشر رسید.
قبلاً گفته شد که آزادی دو وجه داره: جدال و شورا.
اما ما یه فرد آزاد داریم و یه جمع آزاد. همانند فرد آزاد، هر جمع یا قوم یا قبیله یا امّت یا ملّتی برای حفظ آزادی خودش باید دوست و دشمن خودش رو تشخیص بده و با هر کدام متناسب با خودش برخورد کنه. یه امّت یا ملّت آزاد در درون خودش و با دوستان خودش (که این دوستان هم خودی به حساب میان) شورا میکنه و با دشمنانش جدال.
یه گروه برای حفظ استقلال و آزادی (به معنای بقاء) باید با هر کس و هر چیزی که به دنبال از بین بردن آزادی و حیاتشه، بجنگه. اما از طرف دیگه، در درون گروه، اعضای گروه باید همدیگه رو به چشم دوست ببیند و به هم مهر بورزند. این شورا و رحمت درونی لازمه حفظ آزادی اعضای گروه و در نتیجه خود گروهه. بدون این مهر و رحمت درونی، دو حالت پیش میاد: یا تنش بین اعضاء به قدری شدید میشه که گروه از هم میپاشه (و این یعنی مرگ گروه) یا اینکه زور حاکم خواهد شد (و این یعنی از دسترفتن آزادی درونی گروه).
این گروههای انسانی شکارگر اولیه هم از این قاعده مستثنی نبودند. اجداد انسان مجبور بودند بیرون گروه و در ارتباط با طبیعت و سایر گونههای حیات قهر و شدّت عمل به خرج بدن و در درون گروه و در ارتباط با خود مهر و رحمت نشان بدن.
اما باید در نظر داشته باشیم که یه جمع یا گروه چیزی بیشتر از جمع جبری تک تک اعضاء خودشه. یعنی یه جمع میتونه آزاد باشه درحالیکه تک تک افراد عضو حقیقتاً آزاد نباشند.
اجداد شکارگر انسان هم مجبور شدند برای حفظ آزادی (به معنی بقاء) خودشون یه تقسیم کار صورت بدن. مرد به جنگ پرداخت و زن به مراقبت از اعضاء گروه. چرا این تقسیم وظیفه صورت گرفت؟
اینجا پای فیزیولوژی میاد وسط. نقش زن در تولید مثل اهمیت بیشتری داره و یه جورایی گلوگاه به حساب میاد. یعنی چی؟ اگه یه گروه انسانی متشکل از بیست زن و یه مرد باشه، این گروه ظرف یک سال قادره اعضای خودش رو به چهل و یک برسونه. اما اگه یه زن و بیست مرد درون گروه باشه، این گروه تا سال بعد، تنها 22 نفر عضو خواهد داشت. با توجه به این مسأله، بهتر بوده که زن از جنگ و خطرات خارجی در امان باشه.
اما این تقسیم وظیفه دو اثر داشت: یک اینکه جثّه مرد بزرگتر از زن شد. انسان اولیه از ابزار استفاده میکرد، اما با توجه به سادگی و ابتداییبودن ابزارهای اولیه، باز هم مجبور بود از زور خودش استفاده کنه. زور فیزیکی یه عامل مهم در جنگ و جدال انسان اولیه با طبیعت و سایر گروههای انسانی بوده. در این شرایط، مردانی که به لحاظ جثّه بزرگتر بودند، از یه طرف شانس بیشتری در جنگ داشتند و از طرف دیگه، شانس بیشتری برای تولید مثل. پس، جثّه بزرگتر مرد نبوده که باعث شده به جنگ و جدال بپردازه. قضیه برعکسه. چون مرد به جنگ و جدال پرداخته، به لحاظ جثّه از زن بزرگتر شده.
دوم، این تقسیم وظیفه باعث شد در مرد روحیه جدال و قهر و شدّت غلبه کنه و در زن، روحیه شورا و مهر و رحمت. اینجا باید درست بفهمیم. این تقسیم وظیفه منجر به این نشد که روحیه شورا در جنس نر یا روحیه جدال در جنس ماده بهطور کامل از بین بره. حتی باعث هم نشد مغز دو جنس متفاوت از همدیگه تکامل و تحول پیدا کنه (باز هم به پادکست روزن و این متن ارجاع میدم). فقط باعث شد در هر جنس یه روحیه خاصّ غلبه کنه. مرد برای اینکه در زمینه جنگ و جدل بهتر عمل کنه، مجبور بود درون خودش روحیه جدال و قهر رو پرورش بده و زن برای اینکه بهتر از اعضای گروه مراقبت کنه، مجبور شد به پرورش روحیه شورا و مهر بپردازه. و این تفاوت روحیهای نسل به نسل منتقل شد.
اجداد انسانی ما برای بقاء و حفظ استقلال و آزادی جمع مجبور شدند افراد رو محدود کنند. دو جنس به کارهای مختلفی پرداختند و در نتیجه به لحاظ روحی محدود شدند. مردانگی عجین شد با «شجاعت، استقلال، قدرت، رهبری و همچنین ابراز وجود» و زنانگی همارز «ملایمت، همدلی، فروتنی و حساسیت» در نظر گرفته شد.
اما یه مسأله:
اول ادعا شد که این تقسیم وظایف و به تبعش، محدودشدن هر جنس به یه روحیه از یه ضرورت خارجی ریشه میگیره و در خود مفهوم روح یا حتی در مفاهیم زن و مرد هیچ چیزی نیست که منجر به این تفکیک روحیهها بشه. اما بالاتر اشاره شد علت اینکه مرد به جنگ پرداخت و زن به مراقبت به دلیل فیزیولوژی متفاوت دو جنسه. اگه بگیم این تفکیک ریشه در فیزیولوژی داره، باید بپذیریم که از یه ضرورت درونی ریشه گرفته نه خارجی.
اما باید به یاد داشته باشیم که فیزیولوژی عامل فرعیه. در اصل برهمکنش فیزیولوژی با یه عامل دیگه باعث این تفکیک شده. عامل اصلی این تفکیک، سطح پایین تمدّن انسان بوده.
توضیح میدم.
انسان شکارگر اولیه در یه گروه کوچک زندگی میکرد و طبیعتاً ابزار و فناوریهای پیشرفتهای نداشت. این انسان برای امرار معاش مجبور بود با طبیعت خشن اطرافش بجنگه و چون ابزار سادهای داشته، هر لحظه امکان داشت در راه تأمین معاش، جانش رو از دست بده. زن به دلیل فیزیولوژی خاصاش و نقش نقش مهمتری که در تولید مثل داره، باید از این خطر حفظ میشد.
با پیشرفت سطح تمدّن این خطر جانی از بین میره. امروز فرد انسانی درون خانوادهای رشد میکنه که خودش در درون یه جامعه مدنی و دولت زندگی میکنه. خانواده برای امرار معاش باید در درون جامعه مدنی فعالیت کنه. البته که هنوز هم جامعه مدنی صحنه جنگ و رقابت بین گروههای مختلف صنفیه، اما در این رقابت دیگه خطر جانی وجود نداره. امروز فردی که برای تأمین معاش خودش و خانوادهاش فعالیت میکنه، با خطر از دست دادن جانش روبرو نیست. برای همین زن و مرد هر دو قادرند در این صحنه رقابتی فعالیت کنند. امروز با پیشرفت تمدّن لزومی نداره مرد در بیرون از خانه بجنگه و زن درون خانه مراقبت کنه. این پیشرفت تمدّن باعث شده اهمیت فیزیولوژی از بین بره. برای همین زن هم قادره وارد جامعه مدنی بشه و برای امرار معاش خانوادهاش تلاش کنه.
به همین دلیل، این تفکیک روحیهها امروز دیگه موضوعیت نداره. مرد میتونه در خانه بنشینه و از نسل جدید مراقبت کنه و در این حین، زن بیرون از خانه کار کنه. زن امروز آزاده که روحیه جدال و قهر و شدّت رو درون خودش پرورش بده و اگه چنین کاری کرد، حتی میتونه در مقام یه قاضی یا حاکم ایفاءِ نقش کنه.
فعلا تا همین جا باشه تا در متن بعدی به این سوال بپردازم که چرا قرآن مرد رو بر زن برتری داده.
پ.ن: در ادامه این متن، این متن هم مطالعه کنید.