در متن قبل، در مورد اعتراض نوشتم. با توجه به ماجرای «رشنو و ربیعی» و حواشی پیرامونش بد نیست به این پرداخته بشه که اگه بخواهیم معضل حجاب اجباری به نحوی معقول برطرف بشه، هر دو طرف موافق و مخالف چه کار باید بکنند. فقط یه نکته بگم که این متن از منظر یه غریبه نوشته شده.
اول یه سری نکته در مورد این ماجرا میگم، بعد به موضوع اصلی میرسم.
با فرض اینکه ماجرای این دو فرد نمایش نبوده (که احتمالا هم نبوده)، اینطور نیست که در این ماجرا یه طرف حقِّ مطلق باشه، طرف دیگه باطلِ مطلق. مسلما هر دو طرف خیال میکنند، سمت درست تاریخاند. ربیعی خیال میکنه در حال عمل به وظیفه دینی و قانونی خودشه، یعنی امر به معروف و نهی از منکر. از طرف دیگه، رشنو هم تصوّرش اینه که مبارز راه آزادیه. اما به نظرم هر دو طرف صرفاً دنبال نمایش قدرتاند، نه آزادی یا حقیقت. در واقع میشه گفت آزادی و حقیقت وسط این دعوا قربانی میشن؛ به همین دلیل، هر دو باطلاند.
در مورد ربیعی، یه نکته خیلی مهمه. یه جا وسط دعوا میگه که «تو فیلم میگیری برای علینژاد میفرستی، من هم فیلم میگیرم میفرستم برای سپاه». این جمله هدف اصلی ربیعی رو آشکار میکنه. ربیعی در حال رجز خواندنه. مبارز میطلبه. حقیقت براش مهم نیست، قصد قدرتنمایی داره.
از طرف دیگه، امر به معروف شرایطی داره. در صورت نبود این شرایط، امر به معروف واجب نیست. یکی از شرایط اینه که احتمال تأثیر داده بشه. ربیعی در مورد این مسائل اصل فکر هم نکرده. مسأله اینه که ما با وضعیت بغرنجی روبرو هستیم. جامعه به دلایل مختلف داخلی و خارجی در تفرقه به سر میبره. اما به لطف امثال علینژاد و کارزارهایی مثل «دوربین من، سلاح من» یه عده که صرفاً شور دارند نه شعور، تصمیم گرفتند با دوربین به جنگ حکومت برن. یعنی، مثلا طرف روسریاش رو برمیداره، با دوربینش میره جلوی یکی که به نظر میرسه طرفدار حکومت باشه و سعی میکنه طرف مقابل رو تحریک کنه که یه واکنش نشان بده تا در نهایت این فیلم رو برای فلان شبکه خارجی بفرسته و از همه بدتر اینکه فکر میکنه با این کار پایههای حکومت رو سست میکنه. مشکل اینه که یه عده حجاب رو رعایت نمیکنند فقط به خاطر نفرتی که از حکومت دارند. اینها منتظر یه شکاراند، منتظر یه آدم عادیاند که بیاد امر به معروفشون کنه تا شروع کنند، یعنی سلاح رو به دست بگیرند و یه دعوای حسابی ضبط کنند و برای امثال علینژاد بفرستند تا نشان بدن قدرت دست کیه (البته، شاید خیلی از این افرادی که همچین کاری میکنند، از این موضوع آگاه نباشند. یعنی اگه ازشون بپرسی، احتمالا روحشون هم خبر نداره، اما در عمل در حال انجام دادن چنین کاری هستند و این یعنی جهل مرکب).
تو این شرایط، تلاش برای امر به معروف، فقط و فقط شرایط رو بدتر میکنه. کسی که قصد انجام وظیفه داره، یعنی کسی که بخاطر حقیقت و آزادی عمل میکنه، باید اینقدر شعور داشته باشه که قبل از عمل، کمی هم تأمل کنه.
متأسفانه به نظر میرسه امثال ربیعی سه تا مشکل دارن: یک اینکه صرفاً از سر شور عمل میکنند؛ دوم اینکه قصد قدرتنمایی دارند؛ سوم، در جهل مرکب به سر میبرند (یعنی خیال میکنند به قصد وظیفه عمل میکنند و اینکه واجد شعور لازم برای عمل هستند).
در مورد رشنو هم فکر کنم مشخص شده باشه که چرا مسألهاش آزادی نیست. اما یه مسأله دیگه هم هست. روشی که امثال رشنو تحت تأثیر امثال علینژاد انتخاب کردند، به این دلیل که اثر منفی داره، غلطه. چیزی که بده اینه: هستند کسانی که واقعا به قصد امر به معروف تذکر میدن. تذکری که میدن بخاطر نفرت از فرد بیحجاب یا قدرتنمایی نیست بلکه صرفاً به این خاطره که فکر میکنند وظیفه دارند تذکر بدن. حالا فرض کنیم روش علینژاد جا بیفته، یعنی هر کسی که با کوچکترین تذکری روبرو شد، سعی کنه با دوربینش به جنگ حکومت بره. در این شرایط، این فردی که با قصد انجام وظیفه به دیگری تذکر میده، وقتی با چنین واکنشی روبرو بشه، از دیگری نفرت پیدا میکنه. کار علینژاد چیزی نیست جز تولید نفرت و تفرقه بیشتر.
باز هم متأسفانه، امثال رشنو هم سه تا مشکل دارند: اول، از سر نفرت عمل میکنند؛ دوم، قصد قدرتنمایی دارند؛ سوم، در جهل مرکب به سر میبرند (یعنی خیال میکنند دنبال آزادیاند).
قبل از ادامه یه نکته بگم. من در مورد دو تا فرد خاص به نام رایحه ربیعی و سپیده رشنو صحبت نمیکنم. موضوع این متن دو نوع منطق مشخّصه؛ دو منطقی که ربیعی و رشنو مظاهرش هستند. حتی ممکنه ربیعی و رشنو حقیقتا چنین افرادی نباشند. اما بهرحال، از این ماجرا استفاده کردم تا این دو منطق رو مشخّص کنم. دو منطقی که اگه درست نگاه کنی، هیچ تفاوتی با هم ندارند (مطابق با منطق هگل، دو طرف یه تقابل در صورتی که روی این تقابل پافشاری کنند، در نهایت مشابه هم میشن). هدف از این متن اینه که بطلان این دو منطق نشان داده بشه، یعنی قصد توهین به این دو نفر رو ندارم.
تا وقتی دو طرف به شیوه فعلی ادامه بدن، این نفرت ادامه پیدا میکنه. هر دو طرف باید رویکردشون رو تغییر بدن.
چهل سال پیش یه عده از مردم کشور با تصوّر اینکه در حال عمل به حقّ هستند، تصمیم گرفتند به زور قانون یه نوع پوشش افراطی رو به همه تحمیل کنند. تا این جای کار دو تا اشتباه داشتند: اول، استفاده از زور، دوم، افراط [در مورد اینکه چرا این پوشش، حداقل امروز، افراطیه، به این متن رجوع کنید]. از طرف دیگه، به دلیل اینکه این عده شناخت دقیقی از رسانه نداشتند، تصمیم گرفتند با سانسور کاری کنند هیچکس درکی از نوع دیگری از پوشش نداشته باشه. این هم اشتباه سوم بود (در مورد اینکه چرا این اشتباه بوده به این متن «درباره رسانه» نگاه کنید).
اول کار، این عده موفق شدند کار رو به زور پیش ببرند، اما چون اشتباه میکردند، در نهایت وضعیت ما شد این. اینها تخم نفرت کاشتند. وضعیت امروز، تا یه حد، حاصل شعاریه که این عده چهل سال پیش سرخوشانه سر دادند: یا روسری یا توسری.
البته یه نکته بگم. به نظر من حتی اینجا هم مسئولیت صد در صد بر عهده تنها یک طرف نیست. هر دو طرف مسئولیت داشتند. قشر لیبرال، مارکسیست و بهطور کلی، روشنفکر به اندازه قشر مذهبی مقصّره. اگه بخواهیم ببینیم چرا اون طرف هم مقصّره باید برگردیم به عقبتر. وقتی روشنفکرها، خوشحالِ خوشحال، با همدستی رضاخان در حال سرکوب قشر مذهبی بودند، باید فکر این روزها رو میکردند. کسی که باد میکاره، طوفان درو میکنه.
بهرحال، ما الان اینجا هستیم: وسط یه جدال که خوشبختانه، هیچ طرفی، با زور، قادر به حذف دیگری نیست. نه طرف موافق قادره به زور گشت ارشاد پوشش افراطی رو به طرف مقابل تحمیل کنه، نه طرف مخالف قادره با استفاده از خشونت خواستهاش رو تحمیل کنه. این جدال یه جدال بیحاصله. یعنی تا زمانیکه دو طرف خودشون رو حقِّ مطلق در نظر میگیرند و به دنبال حذف همدیگراند، وضعیت همینه. به جای حذف، باید با هم گفتگو کنند، یعنی شورا. اما مشکل اینجاست که تا زمانیکه اون دو منطق افراطی که بالا توصیف شدند، فعال هستند، یعنی تا زمانیکه در طرف مخالف، امثال علینژاد مظهر مخالفت با اجبار حجاب هستند و در طرف موافق، یه عده در جایگاه قدرت همه جور توهینی نثار افرادی میکنند که طبق خواسته خودشون لباس نمیپوشند (برای مثال، این بنرهای تبلیغاتی که سرتاسر توهینه به هر دو جنس مذکر و مونث)، امکان شورا وجود نداره.
یه جمله هست منسوب به راسل با این مضمون که افراد عاقل همیشه در تردید به سر میبرند و افراد جاهل قاطعانه عمل میکنند. اگه بخواهیم شورا بشه، میکروفون باید از دست اون دو منطق افراطی و جاهلانه گرفته بشه. یعنی، از هر دو طرف افرادی که عاقلتراند شروع به فعالیت کنند و باب شورا رو باز کنند.
البته، باید به یاد داشته باشیم که شورا با دموکراسی فرق داره. شورا یه آداب مشخّص داره. فردی که شورا میکنه، باید حاضر باشه اگه اشتباهش ثابت شد، ازش دست بکشه [در مورد شورا به این متن نگاه کنید].
من در مطالب پیشین «درباره اجبار قانونی حجاب» و «درباره عفاف» و «در نقد حجاب حداکثری، تنها، برای زنان» سعی کردم اثبات کنم هر دو طرف موافق و مخالف حجاب در اشتباه به سر میبرند. طرف مخالف فکر میکنه حجاب و عفت چیزیه مربوط به تلاش یه جنس یا یه طبقه برای تسلط بر جنس یا طبقات دیگه. این طرز فکر اشتباهه. عفت و حجاب ریشه در عقل دارند. از طرف دیگه، طرف موافق هم اشتباهش اینه که برداشت غلطی از عقلانیت دین داره. قبل از هر چیز، باید منطق درست رو درک کنه.
اگه قرار بر شورا باشه، هر دو طرف باید بپذیرند که مثل کوران حکایت «فیل در تاریکی» فقط بخشی از حقیقت رو دیدند.
یه نکته: من در سه متن پیشین سعی کردم، عقلانیت عفت و حجاب رو آشکار کنم و بدین طریق، باب صحبت رو باز کنم. شاید کسی معتقد باشه چیزهایی که گفتم، بالکلّ اشتباهاند. اما حتی اگه اون مباحث همه اشتباه باشند، باز هم عقلای دو طرف باید حاضر بشن از منظر طرف مقابل به موضوع نگاه کنند، یعنی تلاش کنند به همدیگه نزدیک بشن. برای این کار، باید حاضر باشن اگه جایی مشخّص شد در اشتباهاند، از باور اشتباه دست بکشند.
اگه چنین چیزی درست پیش بره، بدون شک، پس از یه مدت زمان مشخّص، اون دو منطق افراطی از میدان به در میشن. مسأله اینه که یه گفتگو باز بشه و مدام افراد بیشتری به این گفتگو بپیوندند.
باز هم باید تأکید کنم. طرفی که بیشتر از بقیه باید آداب شورا رو رعایت کنه، طرفیه که در قدرت به سر میبره، یعنی طرف موافق حجاب. این یعنی قبل از همه، قشر روحانیت و بهطور کلی، قشر طرفدار حکومت بپذیرند که حقیقت کالایی نیست که منحصراً در دکان خودشون پیدا بشه. باید به این درک برسند که علم منحصر به منابع خودشون نیست. در مناطقِ دیگرِ عالَم (برای مثال، چین یا آلمان) هم علم پیدا میشه.
آخرین نکته (یا یه مثال از نحوه اعتراض صحیح): من در متن اول (درباره اجبار قانونی حجاب) از این گفتم که اجبار اشتباهه. آقای سمیعی دو هفته پیش یه مطلب نوشتند تحت عنوان «با سنگ و چوب و چماق مردم را نجات دادند!».
این آقا در این متن مسائلی رو مطرح میکنه در نقد دموکراسی بعد از اونجا نتیجه میگیره حقیقت یا حقّ باید به زور چوب و چماق اعمال بشه. به نظرم آقای سمیعی مردم رو به صورت یه گله میبینه که فاقد توان تعقّل و تفکّره، یعنی قادر به شناخت حقیقت نیست. به همین دلیل، یه چوپان که معلوم نیست از کجا به حقیقت دست یافته، باید با زور چوب و چماق مانع از این بشه که گله از مسیر درست منحرف بشه.
دو نقد به آقای سمیعی وارده: اول، هر انسانی قادر به تفکر و تعقل و شناخت حقیقته (حداقل از زمان ارسطو میدانیم که انسان حیوان ناطق است).
برای نقد دوم، باید از هگل استفاده کنم. در بخش «اخلاق» کتاب اصول فلسفه حقّ [این قسمت رو ترجمه کردم، اما هنوز منتشر نشده]، هگل از «حقِّ رضایت ذهنی» صحبت میکنه. قبلا گفتم که این کتاب هگل کلا به این موضوع میپردازه که برای داشتن جامعه و افرادی آزاد، چه چیزهایی نیازه. یکی از این چیزها، رضایت ذهنی فرد در هنگام عمله. این رضایت، حقّ فرد به حساب میاد. افرادی که به زور چوب و چماق (یعنی از سر اکراه و اجبار) عمل درست رو انجام میدن، آزاد نیستند و اون کسی هم که با زور چوب و چماق افراد رو مجبور میکنه درست عمل کنند، در جبهه حقّ نیست.
البته، شکی نیست که یه حقیقت کلی، مستقل از خواست و رضایت ذهنی افراد وجود داره. اما این «حقّ رضایت ذهنی» (اینکه فرد از عملی که انجام میده، رضایت داشته باشه) یکی از همین حقایق کلیه. ممکنه فردی باشه که در هنگام انجام کار غلط رضایت داره، اما خب اینجا اهمیت تربیت و تأدیب مشخّص میشه. دولت حقیقی وظیفه داره انسان آزاد و متفکّر تربیت کنه، انسانی که با تفکّر و تعقّل خودش، حقیقت رو شناخته و با رضایت ازش پیروی میکنه.
[شاید بشه با استفاده از این مبحث هگل، این آیه «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً» رو تفسیر کرد. یا شاید هم این مبحث هگل تفسیر صحیح این آیه است. این دلیلیه که روحانیت، امروز، به هگل نیاز داره.]