ویرگول
ورودثبت نام
مائده ایمانی
مائده ایمانی
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

دربارۀ تعارض روانشناختی، یا «نگر تا چه زاید، شب آبستن است»

دلم می‌خواهد چیزکی دربارۀ تعارض بنویسم، در واقع مدت‌هاست که خیالش را دارم و شاید امشب که بی‌خواب شده‌ام زمان بادآورده‌ای باشد که باید غنیمتش شمرد.

صرف اینکه رواندرمانی با تمام گنبد و بارگاه پرتشریفاتش، با بیش از -به قولی- ۲۰۰ رویکرد گوناگونش، عمدتا حول حل تعارض گسترش پیدا کرده، گویاست که تعارض چه تجربۀ دردناکی می‌تواند باشد.
صرف اینکه رواندرمانی با تمام گنبد و بارگاه پرتشریفاتش، با بیش از -به قولی- ۲۰۰ رویکرد گوناگونش، عمدتا حول حل تعارض گسترش پیدا کرده، گویاست که تعارض چه تجربۀ دردناکی می‌تواند باشد.


بخش بزرگی از رواندرمانی -اگر نگوییم تمامش- دربارۀ تعارض است. تقریبا ماهی نیست که یک نفر، خارج از اتاق درمان، از من نخواهد که راه حل فوری و موثری برای کنار آمدن با یک تعارض به خصوص، یا تعارض‌ها به طور کلی به او پیشنهاد کنم. جواب من البته سربالاست؛ چون کیست که بتواند بحر را در کوزه‌ای بریزد و از دل گفتمانی که عمدتا حول تعارض شکل گرفته، یک و فقط یک توصیۀ واحد بیرون بکشد و کادوپیچی کند و به این و آن حاتم‌بخشی کند؟ نه تنها انتخاب کردن سخت است، بلکه پذیرفتن مسئولیت بعدی چنین توصیه‌ای هم سخت است؛ از کجا معلوم که سرکه‌انگبین صفرا نفزاید، آن هم برای کسی که مراجع تو نیست و «طبع»ش را -بخوانید بافت زندگی‌اش را- درست و حسابی نمی‌شناسی؟


امیدوارم منظورم از تعارض روشن باشد: وضعیتی که در آن بین دو گرایش یا ایدۀ معارض و نسبتا هم‌وزن گیر افتاده‌اید و نمی‌توانید بدون رنج و بی‌اطمینانی زیاد، حتی به اندازۀ یک قدم به این یا آن سو نزدیک بشوید. تعارض وضعیتی برزخی است، وضعیتی میانه‌ای، وضعیتی از گیر افتادن بدون امکان گریز. تحلیلگران یونگی استعارۀ میخکوب شدن بر صلیب را برایش به کار می‌برند که به عقیدۀ من بسیار گویاست: راه گریزی ندارید و درد می‌کشید؛ نه اینکه انتخاب کردن سخت و پرهزینه باشد؛ ممکن نیست. دیالوگی از رمان «غرور و تعصب» را به یاد می‌آورم که آقای بنت به دختر دومش-البته به شوخی- چنین چیزی می‌گفت: «اوه لیزی، حالا باید بین عاق مادر و پدر یکی را انتخاب کنی.» تعارض شبیه انتخاب بین دو لعنت ابدی است. وقتی نمی‌توانید بین ماندن و رفتن از ایران، نزدیکی یا دوری با آدم‌ها یا بخشیدن و نبخشیدن آزارگرتان انتخاب کنید، درگیر تعارض هستید.


شاید کنجکاو شده باشید که آن توصیه‌های خردمندانه که حاضر نیستم خارج از اتاق درمان به کسی بگویم چه هستند؟ باید ناامیدتان کنم که هیچ! مثل پادشاه شهر جادویی اُز، رواندرمانگر هم قادر نیست به آدم‌ها چیزی بیش از آنچه خودشان در طول مسیر کسب کرده‌اند بدهد. در واقع بخشی از تلاش‌های ما در اتاق درمان، مصروف جا خالی دادن از مسئولیت انتخابی می‌شود که مراجع تلاش می‌کند به دوش‌مان بیندازد. گاهی اوقات، تعارض اتاق درمان برای درمانگر از این قرار است: به جایش انتخاب کنم تا روی من حساب کند، یا برایش انتخاب نکنم و اعتمادش را -یا بخشی از آن- را از دست بدهم؟ درمانگری که نقشش را خوب فرا گرفته باشد می‌کوشد راهی بسازد تا برای مراجع انتخاب نکند و همزمان اعتماد او را هم حفظ کند. و اگر شکست بخورد چطور؟ تبدیل می‌شود به یکی از دوستان و دور و بری‌ها که دائم پاسخ می‌دهند، بدون اینکه سوال را درست فهمیده باشند.


تنها خِردی که می‌توانم تقدیم‌تان کنم همان چیزی است که به عنوان درمانگر، وقتی سعی می‌کنم بین توصیه نکردن و معتمد بودن جمع بزنم به کار می‌گیرم: نکتۀ اساسی در مواجهه با تعارض، انتخاب کردن نیست؛ ترکیب کردن است. تعارض وقتی کنار می‌رود و از چشم‌انداز زندگی شما دور می‌شود که راهی برای آلیاژ ساختن از دو جنبۀ ظاهرا جمع‌ناپذیر و دفع‌کنندۀ آن پیدا کنید. این کار در عمل، خیلی دشوارتر از «کمی از این، کمی از آن» یا «گرفتن حد وسط» است. ترکیب کردن بین دو ایدۀ متضاد یک فعالیت معناسازی سطح بالاست و اغلب تغییر چشم‌انداز می‌طلبد. چطور انجامش می‌دهیم؟ همان طور که در آغاز این یادداشت گفتم، بخش بزرگی از ابزارهای درون کیف دستی روان‌درمانی، در نهایت هدف‌شان تسهیل چنین فرآیندی است. و با این حال بیشتر اوقات نمی‌دانیم کدام ابزار برای چه کسی مفید خواهد بود. هیچ راه فراری نداریم: تمام مسیر چیزی بیشتر از آزمون و خطا نیست؛ همان طور که خود زندگی چنین است.


صرف اینکه رواندرمانی با تمام گنبد و بارگاه پرتشریفاتش، با بیش از -به قولی- ۲۰۰ رویکرد گوناگونش، عمدتا حول حل تعارض گسترش پیدا کرده، گویاست که تعارض چه تجربۀ دردناکی می‌تواند باشد. اما خبر خوب اینجاست که بیشتر ما روزانه و بدون پرداختن ساعتی ایکس تومان دستمزد درمانگر، تعارض‌هایمان را حل و فصل می‌کنیم. تعارض وضعیت طبیعی ذهن ماست. کیف دستی روان‌درمانی را به یاد دارید؟ درون کیف دستی ذهن ما حتی بیشتر از آن آچار و پیچ‌کشتی برای ترکیب کردن امور ظاهرا متضاد هست. مردم معمولا وقتی به درمانگر نیاز می‌کنند که چیزی بر سر راه این فرآیند طبیعی مانع ایجاد کرده باشد. و کار رواندرمانگر، بر طرف کردن این نوع موانع است، وگرنه کار نهایی معناسازی را ذهن خود شما به خوبی انجام می‌دهد. تمام این متن را نوشتم تا به این جمله برسم: اگر درگیر تعارض هستید، درک می‌کنم که درد می‌کشید، اما آن را به فال نیک بگیرید: «کارگران مشغول کارند»؛ ذهن شما دارد روی یک چشم‌انداز یا فهم تازه از امور کار می‌کند؛ زایمانی در پیش است و اگر بند ناف دور گردن جنین نیفتاده باشد -که در بسیاری از موارد نیفتاده- به زودی چشم‌تان به جمال نوررسیده‌ای روشن می‌شود. پاتیل جوشان جادوگران انیمیشن‌ها را به یاد می‌آورید؟ تعارض آن مرحلۀ پر ترق و تروق کار جادوگری است؛ اگر به اندازۀ کافی صبر کنید «معجون»ی خواهید داشت.


تروما اغلب آدم‌ها را به پاره‌های متعارض می‌شکند: منی که می‌خواهد زندگی کند، منی که می‌خواهد بمیرد؛ منی که می‌خواهد پیش برود، منی که می‌خواهد عقب‌نشینی کند؛ منی که خشمگین است، منی که شرم دارد.
تروما اغلب آدم‌ها را به پاره‌های متعارض می‌شکند: منی که می‌خواهد زندگی کند، منی که می‌خواهد بمیرد؛ منی که می‌خواهد پیش برود، منی که می‌خواهد عقب‌نشینی کند؛ منی که خشمگین است، منی که شرم دارد.


و شاید به همین دلیل باشد که ترومای روانشناختی، در دل خودش نوید رشدی فراتر از حد عادی و روزمره را دارد. تروما اغلب آدم‌ها را به پاره‌های متعارض می‌شکند: منی که می‌خواهد زندگی کند، منی که می‌خواهد بمیرد؛ منی که می‌خواهد پیش برود، منی که می‌خواهد عقب‌نشینی کند؛ منی که خشمگین است، منی که شرم دارد. تروما جوشان‌ترین و پرسروصداترین پاتیل‌های جادوگری را خلق می‌کند. نمی‌خواهم ادعا کنم که همیشه می‌توان از دل چنین ملغمه‌ای ترکیب معناداری بیرون کشید، اما اگر کسی بتواند چنین کند -و احتمالا در این مسیر کمک تخصصی لازم خواهد داشت- درخشان‌ترین معجون‌ها را در پاتیل خودش خواهد یافت؛ چیزی شبیه به «فلکس فلسیس» در مجموعه‌رمان‌های هری پاتر. تروما، آن هم ترومای مزمن چیزی نیست که برای کسی آرزو کنیم؛ اما اگر اتفاق بیفتد، و اگر بتوان بر چندپارگی حاصل از آن غلبه کرد، آنچه باقی می‌ماند – که به زبان تخصصی آن را «رشد پساتروما» می‌خوانیم- گنجینه‌ای است که در دکان هیچ عطاری پیدا نمی‌شود. انگار طبیعت چنان که عادت اوست، اینجا هم به شیوۀ خودش «جبران می‌کند».

این یادداشت، شاید بیش از هر چیز یادآوری‌ای برای خودم باشد.

رواندرمانیتروماتعارضروانشناسیخودشناسی
روانشناس بالینی و رواندرمانگر | maedeh.imany@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید