شاید برای شما هم پیش اومده باشه که در یک گفتگو، گریزی به کودکی زده باشید و در آخر آرزو کرده باشید که دوباره روزهای کودکی تکرار بشه.
چند وقت پیش در یه جمع دوستانه، درباره خاطرات و ماجراهای کودکی حرف میزدیم، که یکی گفت کاش میشد دوباره کودک بشیم و کودکی رو تجربه کنیم.
بعد همه باهاش موافقت کردن و از خوبیای دوره کودکی گفتن. از اون روز این موضوع فکرمو درگیر کرده که کودکی چه ویژگی ها و کیفیت هایی داره که ما آدم ها گاهی اون روزها رو آرزو می کنیم.
خب اگه بتونیم این ویژگی ها رو پیدا کنیم و تلاش کنیم در زندگی بزرگسالی خودمون این طور رفتار و فکر کنیم، شاید تجربه صلح و صفای کودکی دوباره تکرار بشه.
(البته باید اضافه کنم، متاسفانه بعضی پدر و مادر ها اینقدر از بدو تولد، عقاید و باورهای غلط به خورد بچه میدن، که ظرف چند سال ذهن اون کودک عصبی و پر از عقده میشه. پس نمیشه این موارد رو به همه کودکان تعمیم داد.)
ما آدم ها چون خودمون رو مرکز هستی تصور میکنیم، فکر میکنیم باید از همه چیز خبر داشته باشیم. پس زیادی پیگیر اخبار هستیم. منظورم از اخبار، از اتفاقات زندگی دوستان و اقوام گرفته، تا پاندمی و جنگ و ترور و کشتار در بعد جهانی رو شامل میشه.
در حالیکه اکثر ما آدم های معمولی، توانایی تأثیرگذاری و یا جلوگیری از این چیزها رو نداریم، اما گاهی سرسختانه اخبار رو پیگیری و تحلیل می کنیم.
شبکه های اجتماعی هم، ما رو با اخبار و اطلاعات نه چندان مهم هدف قرار میدن.
خب ذهن شلوغی که هر روز و هر ساعت با اخبار دچار اضطراب، ترس و مقایسه میشه، مشخصه که آرزو کنه کاش بچه ای بودم که از همه چیز بی خبر بود.
شاید تا به حال درباره ذهن آگاهی (معادل فارسی mindfulness) و زندگی در لحظه چیزایی شنیده یا خونده باشین.
اصل اساسی در این مفهوم، زندگی در لحظه و تمرکز بر کاری هست که همون لحظه داریم انجام میدیم. ذهن آگاهی مفهومی باستانی و بسیار قدیمیه. اما در چند دهه اخیر خیلی در موردش تحقیق شده.و ثابت شده در درمان اضطراب و افسردگی تاثیر به سزایی داره.
ما بزرگسالا به طور مدام درباره نتیجه و آخر هر چیزی و هر کاری فکر میکنیم. این مسئله درباره مسایل کوچک زندگی مثل ورزش روزانه تا مسایل بزرگ تری مثل پس انداز و تامین مالی در آینده رو شامل میشه.
نمیدونم تا حالا چند بار به خودت اومدی و دیدی در حین انجام کاری که حتی واست لذت بخش هم هست، فکر کردن زیادی به نتیجه، باعث شده از اون کار دلسرد بشی. و یا اون کار دیگه واست لذتبخش نباشه.
همه ما یه روزی میمیریم. اینو همه میدونیم اما گاهی باید به خودمون یادآوری کنیم. چون بعضی وقتا فراموش می کنیم که یه قرن دیگه ما و هیچ کدوم از اطرافیانمون زنده نیستیم.
ما زمان کوتاهی داریم. حالا میتونیم از این زمان برای انسان بهتری شدن و زندگی شاد و امیدوارانه ای داشتن استفاده کنیم.
یا مثل بخش زیادی از مردم، درگیر ترس از آینده غیر قابل پیش بینی بشیم. و به زندگی محافظه کارانه ای رو بیاریم، که جرات هر تصمیم و ریسکی رو از ما بگیره.
اگه دقت کنیم می بینیم که ما آدما برای فرار از ترس آینده مبهم و از دست دادن و نابود شدن، دنبال چیزهایی هستیم که فکر میکنیم به ما و عزیزانمون امنیت و آرامش میدن.
مثلاً روزانه ساعت ها درباره سرمایه گذاری، رقابت، مقایسه، و کسب درآمد _به هر قیمتی که شده_، فکر کنیم و حرص میخوریم. چون پول و ثروت رو چیزی میدونیم که میشه باهاش امنیت و آرامش رو تجربه کرد.
البته من به هیچ وجه منکر ارزش پول و فعالیت های اقتصادی نیستم. اما دارم درباره کسانی صحبت میکنم که اصل مطلب، یعنی زندگی کردن، رو فراموش کردن و فقط به فکر کسب ثروت هستن. کسانیکه یادشون رفته هدف اول از کسب درآمد صرف اون برای ساختن زندگی بهتر برای همه آدم هاست.
تو میتونی فعالیت اقتصادی بزرگی داشته باشی. چند ساعت در روز رو بهش اختصاص بدی. و بقیه اوقات رو اونجوری که دلت میخواد زندگی کنی و این درآمد رو صرف کنی. و ازش لذت ببری.
اما امکان این رو هم داری که تمام وقتت رو حرص بخوری که مثلاً اگه بورس ریزش کرد و یا قیمت دلار رفت بالا چه جوری به زندگی ادامه بدم؟
فعالیت اقتصادی اونجا تبدیل به مادی گرایی میشه که ما فراموش میکنیم چرا کار میکنیم؟ و چرا در پی کسب در آمد هستیم؟!
حتما شنیدی که میگن حرف راست رو از بچه بشنو!
چرا؟ چون بچه ها محافظه کار نیستن! بچه ها قبل از گفتن حقیقت چندین و چند محاسبه و خودسانسوری نمی کنم تا ببینن گفتن حقیقت به نفعشون هست یا نه. اما ما بزرگترا قبل از گفتن هر چیزی و انجام هر عملی، فکر میکنیم که چه چیزی رو به دست میاریم و چی رو از دست میدیم.
به خاطر همین مثلا با اینکه از مدیرمون انتقاد داریم و یا باهاش موافق نیستیم سکوت و یا تایید میکنیم. با اینکه از دوست و یا همسرمون ناراحت هستیم این ناراحتی رو پنهان میکنیم.
و همین سکوت و نگفتن حقیقت و احساس درونی، نه تنها باعث میشه ما ساعت ها در ذهن خودمون درگیر باشیم، بلکه در دراز مدت رابطه کاری و یا دوستانه ما رو تحت تأثیر قرار میده.
شاید دیده باشی دو تا کودک سر چیزی با هم دچار اختلاف و یا بحث میشن. اما دوباره یک ساعت بعد دارن با هم بازی میکنن و همه چیز رو فراموش کردن.
اما معمولا ما بزرگسالان ساعت ها به هر حرف و کار دیگران فکر میکنیم. به خصوص به کارها و حرف هایی که احساس کنیم علیه ما بوده. و یا به قصد تحقیر ما گفته شده.
گاهی با اینکه مدت ها از یک اختلاف و بحث گذشته هنوز با تکرار اون واقعه در ذهن، حس عصبانیت و کینه رو تجربه می کنیم. و یه جورایی منتظریم تا انتقام بگیریم.
همین کینه ها و پرونده های باز ذهنی، فشار خیلی زیادی روی ما میاره. و نشخوار کردن مستمر گذشته و خاطره اون اتفاق و دعوا، میتونه تا مدت ها ذهن ما رو درگیر کنه و آسایش ما رو به هم بزنه.