ویرگول
ورودثبت نام
علی‌آقا
علی‌آقا
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

آچمز شدیم

علی حسین‌زاده | خانم اسلاونکا دراکولیچ در کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» از این می‌گوید که کمونیسم با مردم کشورش (کرواسی) بخصوص زنان چه کرد. از تفاوت‌های کشورش با دنیای غرب می‌گوید، از تفاوت‌هایی که شاید حتی در تصور کسی در آن سوی دیوار برلین، کسی که در سوئد و یا در آمریکا گذران زندگی می‌کند نمی‌گنجد.

کتاب: کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم
کتاب: کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

او به یاد می‌آورد دوران فقر را، دورانی که در آن فقر به نظر وحشتناک نمی‌آمد، چون که تقریبا همگانی بود. او می‌گوید:

حکومتی که فقر را عادلانه توزیع کرده بود، مردمی که توت‌فرنگی یا پرتقال نه اینکه نتوانند بخرند بلکه حتی ندیده بودند، کشوری که یک روز می‌دیدی موی همه خانم‌ها قرمز شده است، نه به خاطر مد شدن رنگ قرمز بلکه به خاطر اینکه تمام رنگ‌های دیگر در بازار نایاب شده و فقط رنگ قرمز موجود است، از کشوری که در آن هر روز یک کالا نایاب می‌شود، یک روز شیر را کوپنی می‌کند یک روز قهوه در بازار ندارد یک روز شکر نیست و یک روز دستمال و مردم باید با روزنامه‌هایی که احتمالا به درد همین کار می‌خورد خودشان را تمیز کنند. از حکومتی که مردمش به سکوت عادت کرده‌اند و هر سردبیری خود سانسورچی‌ست و صحبت از هر مفهومی - چه محیط‌‌‌زیست، چه حقوق زنان، یا صلح و ...- تهدیدی برای حکومت تلقی می‌شود.
صف مقابل اولین شعبه همبرگر مک‌دونالد - مسکو، ۱۹۹۰
صف مقابل اولین شعبه همبرگر مک‌دونالد - مسکو، ۱۹۹۰

اینجا نوشته «همانطور که می‌دانید در یک نظام توتالیتر، یک انسان ایده‌آل که دارای مولفه‌ها و خصیصه‌های خاصی است تعریف می‌شود و کلیه افراد جامعه موظف هستند که از این تصویر ایده‌آل تبعیت کنند و تلاش کنند تا استانداردهای زندگی‌شان را مطابق آن بچینند. از سوی دیگر از همه مهمتر این نظام‌ها با ایجاد فضای بسته اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی همگان را مکلف می‌کنند تا از راهی که آنها به مردم نشان می‌دهند به آن تصویر ایده‌آل دست یابند و رسیدن به آن تصویر را هدف خود در زندگی بدانند.

محمد معینی در وبلاگش نوشته «انقلابیون ضدسرمایه‌داری نتوانستند داوطلبانه با واقعیت کنار بیایند، ممنوع و تنبیه کردند و احتمالا چنین با اولین رخنه فرو ریختند! این به معنای پیروزی نهایی حقیقت نبود اما یکی دیگر از شکست‌های دروغ بود».

یک سال بعدتر، کنسرت متالیکا در مسکو؛ ۱/۶ میلیون نفر!
یک سال بعدتر، کنسرت متالیکا در مسکو؛ ۱/۶ میلیون نفر!

آیا این وضعیت برایتان آشنا نیست؟

بگذارید رک بگویم: چرا ما اینقدر به شهروندان مفلوک حکومت‌های کمونیستی منقرض شده شبیهیم؟ از خاطراتشان و زندگی‌نامه‌هایشان و فیلم‌هایشان می‌فهمیم در آچمز بودند. آچمز از واژه ترکی آچلمز آمده به معنای «باز نمی‌شود» و وضعیتی در شطرنج است که در آن نوبت حرکت با بازیکن هست اما چیدمان صحنه بگونه‌ایست که او توان انجام هیچ حرکتی را ندارد.

من هم با خودم فکر می‌کنم بهتر نیست حالا که تقریبا نیمی از عمرم را اینجا مصرف کرده‌ام و تمام شواهد و سیگنال‌ها اکنون نشان از عدم بهبود در آینده دارد، بجای اندیشیدن به چنین چیزهایی رخت کوچ بربندم و بروم جایی که نیم دیگر زندگی را راحت باشم؟ اما مگر می‌شود یک زندگی تازه را از صفر از چهل سالگی در کشوری غریب شروع کرد؟ پس شاید باید مثل خیلی‌های دیگر چشمانم را ببندم و شروع کنم به هر طریقی کسب آسایش، توجیه هم دارم: می‌توانم بگویم در اینجا هر کسی که بتواند دارد همین کار را می‌کند. یا نه، توجیه مظلومانه‌تر بیاورم و بگویم در این جامعه اگر گرگ نباشی خورده می‌شوی! اما کسی که ۴۰ سال اینگونه نبوده، مگر می‌تواند آنگونه شود؟ برفرض بشود، مگر آن رفاه و آسایش از گلویش پایین می‌رود؟

به نظر من هم مثل شهروندان فلک‌زده بلوک شرق در وضعیت آچمز هستم. آچمز بودن گاه به نفع بازیکن است چون می‌تواند با توسل به آن بازی باخته را به تساوی بکشاند اما هرگز منجر به پیروزی نمی‌شود. حکایت زندگی ماست در ایران تحت این لوا. نهایتا می‌توانیم زندگی باخته را به تساوی بکشانیم اما هرگز پیروز نخواهیم بود.


سایر مطالب:

انقلابدموکراسیکمونیسمحکومت اسلامیسیاست
بیشتر مطالب این صفحه بازنشرند چون به نظرم ارزشش را دارند. علی حسین‌زاده هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید