فرض بگیرید که شما در افغانستان دارای یک کارخانه هستید. به دلیل عدم زندگی در افغانستان و عدم آشنایی با فرهنگ و رسوم مردم آن دیار و عدم آشنایی با قوانین و مقررات و عدم ارتباط موثر با شهرداری و ادارات دولتی و به دلیل کمبود وقت و... تصمیم میگیرید مدیریت کارخانه خود در افغانستان را به دست یک فرد بومی بسپارید. این کار را انجام میدهید و فرد انتخاب شده را وامیدارید تا هر چند وقت یکبار در قالب گزارشهایی وضعیت شرکت را به شما اعلام کند تا از کم و کیف مدیریت شرکت خودتان مطلع باشید. فرض بگیرید شرکت مسیر زوال در پیش بگیرد اما مدیر منتخب شما برای اینکه شغل خود را حفظ کند، یا بخاطر اینکه با رقیب شما در منطقه دست به یکی کرده است یا به هر دلیل دیگری با حسابسازی و گزارشهای نادرست همچنان شرکت را سودآور و در مسیر پیشرفت نشان دهد. یکی دو سال میگذرد و او شرکت را ترک میکند و شما را با ویرانهای جا میگذارد...
علی حسینزاده | گاه پیش آمده در ویرگول وارد بحثی شدهام که در انتها مرا به این فکر واداشته که آیا فرد مقابل اصلا تابحال چیزی از «تئوری نمایندگی» (Agency Theory) به گوشش خورده؟!
قابل درک است که همه این عبارت تخصصی را نشنیده باشد و نتوانند آن را توضیح دهد اما آیا ما ایرانیان اصلا درکی از ماهیت رابطه بین مالک و نماینده/ کارفرما و کارگزار (Principal-Agent) داریم؟ این دیگر ارتباطی به دانشگاه رفتن و رشته تخصصی مربوط به مدیریت یا حکمرانی یا علوم سیاسی خواندن ندارد. در زندگی شخصی خودمان در بسیاری از حالتها رابطه بین ما و سایر اشخاص در زیرمجموعه این تئوری قرار میگیرد. میپرسید مثلا کجا؟
تئوری نمایندگی بهصورت کلی، رابطه بین دو یا چند گروه است. وجه مشترک تمام روابط بالا این است که یک عده از افراد برای عدهای دیگر و به نمایندگی و نیابت از آنها تصمیمگیری مینمایند. روابط نمایندگی زمانی رخ میدهد که مالکان، نمایندگان را برای انجام خدمتی بهجای خود استخدام میکنند و حق تصمیمگیری را به نمایندگانشان واگذار مینمایند.
این رابطه وکیل-موکل، یا مالک-نماینده، یا کارفرما-کارگزار همانطور که احتمالا متوجه شدهاید و از مثال ابتدای بحث مشخص است دارای چالشهایی خواهد بود که دو تا از اصلیترین آنها عبارتند از:
نمونه تعارض منافع: همیشه منافع نماینده با مالک همجهت نیست. منفعت مالک در این است که بهترین مدیر را برای مجموعه انتخاب کند اما منفعت مدیر منتخب در این است که هر چقدر میتواند پست خود را حفظ نماید و از مزایای آن برخوردار شود. منفعت مردم در این است که نماینده آنها در مجلس به بهترین وجه از حقوقشان دفاع کند اما ممکن است منفعت نماینده در آن باشد که در جناحهای سیاسی شروع به بده-بستان و زد و بند کند تا منافع مادی شخصی کسب نماید. منفعت مردم در آن است که حکومت بعنوان وکیل آنها برای اداره کشور، بهترین تصمیمها برای بهروزی مردم و کشور بگیرد و اجرایی کند. اما ممکن است منفعت حکومت در آن باشد که برای حفظ خود در قدرت برخلاف رای و و نظر مردم عمل کند و در این راه گزارشهای غلط به مردم بدهد بدان شکل که مردم فکر کنند کشور به بهترین وجه در حال اداره است.
نمونه تفاوت در مواجهه با ریسک: عدم مدیریت صحیح یک کارخانه ممکن است به ورشکستگی کارخانه و نابودی سرمایه مالک بیانجامد در حالی که بیشترین هزینهای که برای مدیرعامل خواهد داشت از دست دادن شغل است.
بسیار خوب... سوالی که مطرح میشود این است:
سهامداران از کجا میدانند مدیران یک شرکت سهامی در حال اتخاذ بهترین تصمیمها برای شرکت هستند؟ شاید دارند جیبهای خود را از اموال شرکت پر میکنند و قرار است چند ماه دیگر متواری شوند. (داستان خاوری)
مردم از کجا میدانند که دولت در حال اتخاذ بهترین تصمیمها برای مملکت است؟ شاید دارد کشور را به قهقرا میبرد و برای پنهان کردن ضعف خود گزارشهای غلط به مردم میدهد.
دفعه بعد که دولتی اعلام کرد ما خیلی فلان و بهمان هستیم گوشه چشمی به «تئوری نمایندگی» داشته باشید.