در ادامه نوشته «جستاری در باب پادکست رواق»، خلاصهای از قسمت/اپیزود چهاردهم پادکست رواق از فرزین رنجبر را آوردهام. قسمتهای قبلی را در همان نوشته یا در انتهای این پست میتوانید بخوانید. همچنین این متن را از این لینک در سایتم میتوانید بخوانید.
«در ادامه اپیزود قبل، به تقابل رضایت و امنیت میپردازیم، در آغوش کشیدن مرگ و به سازوکار مهم پرهیز از هستی به خاطر ترس از نیستی میپردازیم»
تحلیل رخدادهای وجودی در روزمره و تاثیر بر سازوکارهای دفاعی که زمان خوبیه که حالا که زمینهش از طرف خود فرد فراهم شده تغییر در بینش ایجاد بشه.
«دوست داری ناگهانی بمیری یا با آگاهی قبلی؟»
دوقطبی
کتاب میرایی, being mortal. چطور باید پیری کرد و چطور باید مرد؟
+ در سالهای پایانی یا باید برای «عمر بیشتر» یا «زندگی بهتر» جنگید.
«یه جایی باید مقابل مرگ تعظیم کرد تا شان زندگی حفظ بشه. انتخاب بین اصیل زندگی کردن و... یه چیز دیگه»
«ما همواره باید حد تعادلی بین رضایت و امنیت پیدا کنیم.»
ترس و اضطراب مانع اصیل زندگی کردن میشه و ترس و اضطراب با داروی امنیت(سازوکار دفاعی) تسکین میابد.
ایده یالوم برای قرار دادن مراجعان سرطانی در بین مراجعان عادی و مراجعان عادی در مقابل سرطانی.
سرطانیها باور داشتن ناگهانی مردن یک بد اقبالیه.
کسی که ناگهانی میمیره فرصت اینکه اول جلوی زندگی زانو بزنه و گرامی بداره و مرگ را در آغوش بگیره را نداشته.
«بخشی که مرگ آگاهانه را میخواد اگزیستانسیاله(همراه ترس اما بهرهمند) و بخشی که مرگ ناآگاهانه رو میخواد، غیر اگزیستانسیال(همراه امنیت اما محروم، محروم از وداع آخر، آغوش آخر)»
سوزان و زندگی نیابتی برای شوهر. کمک به رشد شوهر و فرزند بد نیست اما نباید جایگزین زیستن خود بشه.
«هر گونه نه گفتن به زندگی خودش فرار از مرگه»
+ افسوس جای خودش را به خشم میدهد، آدم خشمگین از آدم افسرده بهتره. خشم راحتتره تبدیل به عمل میشه. (خشم درونی و عصبانیت بیرونیه). خشمی که تبدیل به انگیزه میتونه بشه. فعالانه.
«مرگ مثل یک سخنران میمونه که داره راز اصیل زیستن را بیان میکنه ولی صداش فقط به گوش کسانی میرسه که ردیفهای جلو نشستن»
گروه روزمره. یک سرطانی اضافه میکنه. چارلز. ۱.۵ سال زندگی خوب و بعدش افت ناگهانی احساساتش را بروز نمیده(جدا افتادگی به عنوان سازوکار) و سازوکارش هم خوب جواب داده، میگفت برای کنار آمدن با مرگ کمک نمیخوام اما نمیدونم این مدت باقی مانده را باید چه کار کنم.
به جز رضایت از شغلش زندگیش کمتر وجه لذت بخش داشته.
+ «اگر یک کیفیت را بخوای افزایش بدی چیه؟» کیفیت روابطم با دیگران. رابطهای که از عدم صمیمیت ضربه خورده بود.
+ اصیل زیستن ارزش هر کاری را داره، حتی رابطهای که قراره با مرگ تمام بشه.
گروه درمانی نمونه کوچکی از جامعه است و اعضا همان مناسبات خارج از گروه را پیدا میکنن. لنا. جلسه دهم چارلز قرار شد رازش را بگه. گردن کلفتی برای مرگ تبدیل به کشتی گرفتن با ترس از مرگ میشه مثل وقتی با یک حیوانی ترسناک کسی مدتی را زندگی کرده باشه.
زندگی را نمیشه عقب انداخت، مرگ ناقافل از راه میرسه. در انتظار اجی مجی بودن یعنی کشتن فرصتها.
+ سازوکار زندگی معلق، نوعی نه گفتن به هستی به خاطر ترس از نیستی، تلاش برای رساندن خود به آستانه نیستی اما معلق ماندن در آستانه نیستی. «هر گونه نه گفتن به زندگی خودش فرار از مرگه»
. ندیدن مادربزرگ برای اینکه وقتی از دست میده ضربه نخوره.
«نه گفتن به هستی به خاطر ترس از نیستی. پس زدن برای پرهیز از از دست دادن.»
«دلبسته نشدن چون از جدایی و ازدست دادن میترسن. لذت صمیمی شدن به درد جدایی احتمالی میارزد.»
ارتباط و صمیمیت از مهم ترین اصول زندگی اصیله. حس دلبر به دیو، لنا و چارلز.
(نوشته نویسنده: دوگانه هستی و نیستی، رضایت و امنیت، و پرهیز از هستی به خاطر ترس از نیستی واقعا شگفت انگیزه.
عصیان کردن، دست بر زانوی خود گذاشتن و برخیزیدن.
ماجرای صحت از فوتبال: در عین حال که میدونیم این فقط یک بازیه اما تمام جونمون رو داخل زمین میذاریم و در عین حال میدونیم فقط یک بازیه.
دیالکتیک هگلی، فرا رفتن از طیف داشتن جاودان چیزها و نداشتنشون، جایی در میانه، داشتن در عین فانی بودن.
فهم هر چیز با تضادش ممکن میشه، ارزش چیزها زمانی که فناپذیر هستن اتفاقا بولدتر هم میشه، قدر لحظاتش رو بیشتر میدونیم)