رستا ناصری
رستا ناصری
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

آینده‌ی ویرگول گون ۱

توی این پست قراره داستان میا رو از دید خودم بنویسم، ولی این دفعه خیلی خیلی متفاوت تر از بقیه. اگه دقت کرده باشید من، توی داستانی که میا تعریف کرده نیستم و شخصیت‌ها هم تعداد محدودی داره. برای همین داستانی نوشتم که نبودنم توی داستان رو توجیه کنه!

بعضی وقتا وسط دو تا خط یک چیزی رو نوشتم که ممکنه خوندنش با خود جمله گیجتون کنه. برای همین پیشنهاد می‌کنم اول جمله رو بدون داخل اون خط‌ها بخونید، بعد توی اون خط‌ها.

پست اصلی:
https://virgool.io/Anjomandostan/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86-1-%D8%AE%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-hygjfazhoqyd
سایر پست‌ها: (از آخر به اول)
https://virgool.io/Anjomandostan/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D9%88%D9%85-rlg1fbxguukf
https://virgool.io/@Maryam_Mohamadi.1385/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86-gkrlofkqjvht
https://virgool.io/Anjomandostan/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%DB%8C-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86-gtp7b5marhi5
https://virgool.io/Anjomandostan/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86-gkbhciu6irrh
https://virgool.io/Anjomandostan/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%DA%BE-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84%D9%80-%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%80-1-hir54fstt979
https://virgool.io/Anjomandostan/%D8%A2%D9%8A%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%88%D9%8A%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86-igtir3rmj25a
https://virgool.io/Anjomandostan/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%DB%8C-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86-smkc9ep9dkxg
https://virgool.io/Anjomandostan/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%DB%8C-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84-ir25kkgw9pvp
https://virgool.io/Anjomandostan/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86-kmq2v05bhleg
https://virgool.io/Anjomandostan/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86-rujpym5qlebi
https://virgool.io/Anjomandostan/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86-1-xrjkogf3ckeb
https://virgool.io/@em8184348/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-fu0ljcsapshz
https://vrgl.ir/nt4Mk

خدایی حق دارم اگه پستی رو از جا انداخته باشم ولی اگه انداختم بگید تا اضافه کنم.



۱ ظهر، ۳۰ بهمن ۱۴۰۹:

تا الان همه چیز طبق برنامه پیش رفته بود. تمام برنامه را، برای دهمین بار در روز مرور کردم. هیچ چیز مهم‌تر از این موضوع نبود و هر کسی اگر تنها یک قسمت از برنامه را از یاد می‌برد، تمام برنامه بهم می‌ریخت.

این فکر را زمانی کردم که با بکای آبی رنگم خیابون‌های شلوغ تهران را طی می‌کردم، تا به R.B برسم. آر‌بی تهران تنها آربی ایران بود. کسایی که در برج میلاد اجرا داشتن، می‌تونستن از ویژگی‌هایی بهره‌مند بشن، یکی از این ویژگی‌ها سوار شدن رایگان آربی و رفتن به هر منطقه‌ای که تمرین می‌کردن بود. ما ویرگولی بودیم. محل‌ تمرینمون ویرگول و پیام‌رسانش بود. هیچ وقت هم‌دیگه را - چه برای تمرین و چه برای تفریح - در این نه ده سال ندیده بودیم. و همین بود که این قرار را مهم‌ترین قرار عمرمان می‌کرد. قراری که به اجرایی بی‌نقص منتهی می‌شد. حداقل امیدوار بودیم بشود.

سوار شدن آربی افتخار بزرگی بود. معمولا برای کارهای اضطراری آتش‌نشان‌ها یا سفرهای قاره‌ای استفاده می‌شد. خونه‌ی ما خیلی با پارک فلان فاصله نداشت ولی دلم می‌خواست حتی یک بار هم که شده تجربه‌ی جا به جا شدن در عرض ۱۰ صدم ثانیه از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر را تجربه‌ کنم!

همین طور در بکارو پیش می‌رفتم، تا زمانی که حس کردم ساختمانی بلند، سایبانی در برابر خورشید شده و سایه‌ای بزرگ روی بکاروها و آرتی‌روها انداخته است. برای اولین بار کمی به دور و ورم نگاه کردم و متوجه شدم تک و تنها جلوی ساختمان R.B.I (آربیِ ایران) ایستاده‌ام. تعجب کردم چون حدس می‌زدم بقیه‌ی شرکت‌کننده‌گان هم مثل من اشتیاق استفاده از آربی را داشته باشند! حتی حدس می‌زدم ویرگولی‌ای آن دور و ور ببینم. حدس درستی بود، تا دقایقی دیگر ویرگولی‌ای می‌دیدم، ولی نه ویرگولی‌ای که توقع دیدنش را داشتم. بکا ام را کوچک، و بعد در کیفی که موارد لازم اجرا بود گذاشتم. من مسئول تهیه‌ی وسایل بودم! کمی به ساختمان نزدیک شدم، امکان نداشت در آن زمان بسته باشد و به ما هم خبری نداده باشند!

به فکر نگهبان‌های رباتی‌ای افتادم که جلوی در نگهبانی می‌دادند. حتما باید آنجا می‌بودند! ولی من که نمی‌توانستم با آن‌ها ارتباط برقرار کنم... باید نشانه‌ای از حیات در آن برهوت پیدا می‌کردم!

دو بار به کنار شیشه‌ی عینک‌آفتابی‌ رنگی‌رنگی‌ام زدم و هافا‌ام (تلفظش Hafa هستش. ام آخرش همون میم مالکیته) جلوی رویم - یا بهتر است بگویم در مغزم! - ظاهر شد. بدون وقفه وارد پیام‌رسان‌ویرگول شدم و در گروه این پیام را دادم:

بچه‌ها نمی‌دونم چرا ولی آر‌بی‌آی بستس. شاید من یکم با تاخیر برسم.

در عرض یک لحظه این پیام‌ها روی صفحه‌ی سیاه رنگ پیام‌رسان ظاهر شد:
- تو مگه راه افتادی؟ من تازه می‌خوام برم حمااااام!
-مهم نیست، اجرا ساعت ۶عه. فقط سعی کن تا اون موقع برسی.
- منم شاید دیر برسم
- من که دارم می‌رسم
- چی شده مگه؟

ساعت یک ربع به ۲ را نشان می‌داد. هنوز ۳ ساعت و یک ربع برای رسیدن به قرار وقت داشتم. همینش عالی بود!

طبق قرارم بدون تلف کردن لحظه‌ای وقت شروع کردم به گشتن تا بلکه نشانه‌ای از حیات در آن بیابان پیدا کنم! شروع کردم به دور زدن ساختمان تا بلکه کسی دری را برایم باز کند و با فرشی قرمز به استقبالم بیاید! ولی آن را فقط می‌توانستم در خواب ببینم. خوابی که هیچ وقت ندیدم.

امیدی برایم باقی نمانده بود. بکا را از جیب‌ام در آوردم تا حداقل بتوانم با سرعت نه چندان فوق‌العاده‌اش به سمت پارک فلان بروم. صحنه‌ای را دیدم که من را آشفته‌تر از هر زمانی کرد: با وجود اینکه ۱ روز کامل در شارژ بود شارژاش تمام شده بود.

به صحنه‌ی تولد ۲۰ سالگی‌ام برگشتم، زمانی که امید بکایی جدید و بدون نیاز به شارژ را داشتم... بکایی که بتواند کل تهران را بدون وقفه‌ای با بیشترین سرعت طی بکند. ولی آن هم خواب بود. خوابی که آن را هم نمی‌دیدم. بکاام بکایی زیبا ولی قدیمی بود، وسط راه می‌ایستاد و بعضی وقت‌ها هم کند می‌شد. شارژش زود تمام می‌شد... شارژش زود تمام شد... قرار بود اگر اجرا را به خوبی انجام دادیم و برنده‌ی مسابقه شدیم، با سهمی که بردم یکی از آن جدید‌هایش را برای خودم بخرم. البته تنها اگر برنده می‌شدیم...

ساعتم را برای صدمین بار در روز نگاه کردم. آن نشان می‌داد که زمان - بر خلاف سال‌های پیش - چقدر زود می‌گذرد. ساعت ۲ و نیم بود. دست‌هایم را در موهای کوتاهم بردم و سعی کردم آرامشم را حفظ کنم. T.A ام را که تمام مدت در حال پخش پلی‌لیست ۱۰ سال پیش بود، از گوشم در آوردم. دیگر وقت این فانتزی بازی‌ها نبود. ماه‌ها تمرین برای اجرا، همه به دست آن ۳ ساعت و نیم باقی مانده بود.

زود هافایم را باز کردم و درخواست سریع‌ترین R.T.F (ربات تاکسی فلش - یا همون سریع -) آن محل را دادم. پولش مهم نبود. در آن وقت هیچ چیز بجز رسیدن به قرار، مهم نبود. علاوه بر آن، من حواسم به پولی که در هافا وارد می‌کردم بود.

الان دیگه شاید گیج بشید و من هم نمی‌دونم دیگه چه توضیحی بدم که متوجه منظور جمله‌ی بالا بشید: من فکر کردم با توجه به پیشرفت‌هایی که تکنولوژی داره می‌کنه شاید ۱۰ سال دیگه اصل نیازی به پول مادی نباشه. یعنی یه جورایی مثل بیت‌کوین - فقط از نوع مردمی و کوچولو موچولوش - بتونیم استفاده کنیم! برای همین از جمله‌ی پولی که در هافا وارد می‌کردم استفاده کردم.

اومدم هافاام رو باز کنم که آر‌تی‌اف رسید - یا بهتره بگم ظاهر شد! - و در همان لحظه فهمیدم چرا اسمش رو گذاشتن سریع‌ترین آر‌تی‌اف آن دور و ور. بدون اینکه به خطرش فکر کنم از روی بکارو - که فاصله‌ی زیادی با زمین و آرتی‌رو داشت - پریدم روی آرتی‌رو، کنار آرتی‌اف سفید براق. سوار آرتی‌اف، و متوجه همسفرهام شدم.

دو تا مرد چهارشونه - که هر دو کت و شلوار سیاهی پوشیده بودن - روی صندلی‌های جلو نشسته بودن و من هم باید پشت، کنار دختری می‌شستم که انگار هم‌سن‌وسال خودم بود. همین که نگاهش کردم گوشواره‌های گنده‌ی ستاره‌ایش و تیپ راحت و ساده‌اش - که در دور و ور آربی‌آی، دیدنش تقریبا غیرممکن بود! - جلبم کرد.

من معمولا جلوی آرتی می‌شستم چون زمانی که عقب می‌شستم انگار آرتی داشت عقب‌عقب می‌رفت و همین هم حالم رو بد می‌کرد، دیگه چه برسه به اینکه سوار آرتی‌اف با اون سرعتش بشم! ولی نشستن پیش دختری با لبخندی مهربان بر لبانش را، به له شدن کنار دو تا مرد خشک و رسمی ترجیح می‌دادم. البته حتی اگه ترجیح نمی‌دادم هم مجبور بودم پشت بشینم چون واقعا اون جلو له می‌شدم!

اومدم ساعتم رو نگاه کنم که دخترِ گوشواره ستاره‌ای با لحن مهربانی گفت:«چیزی شده؟ انگاری دلشوره داری اونم مدل کروناییش!» دهنم رو باز کردم تا بگم دیگه چی بشه؟ فقط لازمه یه قاتل زنجیره‌ای فعالان شبکه‌های اجتماعی بیوفته دنبالم، تا دیگه همه‌ی بدبختیا تکمیل بشه! که یاد ویروسی شدن اکانتم تو ویرگول افتادم... یادم افتاد که همش به خاطر این پرسشنامه‌های بـــــــــــــــــوق اکانتم از بین رفت... همه‌ی اون پستا... همه‌ی اون کامنتای لذت‌بخش... همشون...

به جای اون حرف با لبخندی ساختگی گفتم:«خیلی ممنون لطف دارید. مهمون میاد برامون میوه‌هامون هم تموم شده می‌خوام تندی تا نرسیدن چند تا پرتقال بگیرم بزارم جلوشون آبرومون نره! برای همینه که یه کوچولو موچولو، فقط یه کوچولو عجله دارم.»
سرش رو کج کرد و گفت:«من تورو می‌شناسم رستا خانوم»
اینم از قاتل زنجیره‌ای! به‌به! وضعیت گندومون تکمیل شد. گندو... خیلی وقت بود که از این کلمه استفاده نکرده بودم... یه لحظه تصویر دوستای گندوگویم توی ذهنم شکل گرفت و لبخندی به همون شیرینی تصاویر روی لبم نشست.

ولی الان موضوعات مهم‌تری نصبت به داغون شدن دوستیام داشتم. موضوعاتی مثل اینکه این خانم گوشواره ستاره‌ای، اصلا از کجا اسم منو می‌دونه؟

۵ ثانیه بعد دیگر نیازی به جواب این سوال نداشتم، چون خودم هم اسم او را می‌دونستم!



قسمت بعدی:
https://virgool.io/Anjomandostan/%D8%A2%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%DB%8C-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%DA%AF%D9%88%D9%86-%DB%B2-re5skfgvzpvr


یه ایده‌ای برای یه داستان مشترک ویرگولی دارم که نحوه‌ی نوشتنش یه کوچولو با دوم شخص مفرد و آینده‌ی ویرگول گون متفاوته. برای نوشتن قسمت اولش به چند عدد ویرگولی نیاز دارم!

ویرگولیایی که می‌خوان بیان توی داستان باید این ویژگی‌ها رو داشته باشن:

اول از همه: مهم اینه که تمام این دو دسته، آخرین تیپ شخصیتیشون J‌ باشه.

یه سری باید:

  • آشپزیشون بد نباشه و دوست داشته باشنش.

یه سری هم:

  • توی طراحی چیدمان خونه مهارت داشته باشن و بتونن طرحشون رو عملی کنن.

پس لطفااااااااااااااااااا هر کسی که تیپ‌شخصیتیش J هست و یکی از اون ویژگی‌های بالا رو داره توی کامنتا بگه. از بین کسایی که گفتن هر کسی رو که شناخت بیشتری ازش داشته باشم وارد داستان می‌کنم. توی همون پستی که داستان رو می‌نویسم کاااامل توضیح می‌دم قضیه از چه قراره و شما چه کارایی می‌تونین توی چالش بکنید. تا وقتی هم که شخصیت‌ها معلوم نشن نمی‌تونم داستان رو بنویسم برای همین ازتون خواهش می‌کنم هر چه زودتر اگه توی دسته‌ها هستید بگید.



ویرایش جدید:
https://virgool.io/@rastaa/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%85%D9%86-aven5hqkcsuo

ویرایش ۵ هستش ولی نمی‌دونم چرا اینجا ویرایش چهار نشون می‌ده.

آینده ویرگول گونداستانویرگولآیندهانجمن نوجوونا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید