یکی از محورهای عقیدتی در تفکر نولیبرال جهانی، مساله مبارزه با «روابط قدرت» است. این مبارزه علیه «روابط قدرت» که از تفکرات پر تناقض فلاسفه پسامدرن گرفته شده، در ظاهر با هدف رهایی انسان و گسترش آزادی و عدالت و برابری است. مبارزه با روابط قدرت، در کلیه ارکان نولیبرالیسم مشاهده می شود. به یاد بیاوریم نولیبرالیسم بر پایه سه رکن اساسی بنا نهاده شده است:
1- سیاست جمعیتی در جهت کاهش نرخ باروری
2- افزایش مهاجر پذیری
3- شکل گیری طبقه متوسط بهره مند از رانت اقتصادی
شعار مبارزه با روابط قدرت برای تداوم و تثبیت هر سه رکن مورد استفاده قرار می گیرد.
1- رکن اول: کاهش نرخ باروری
2- رکن دوم: افزایش مهاجر پذیری
3- رکن سوم: امکان رانت خواری برای طبقه متوسط
نکته جالب اینجاست که اینهمه تلاش و کوشش برای مبارزه با روابط قدرت، در حقیقت فی نفسه با روابط قدرت مشکلی ندارد. بلکه در حقیقت به دنبال تغییر این روابط قدرت است، بگونه ای که طبقه جدیدی قدرت گرفته و در این راه تلاش می کند ارکان قدرت در نظام های سنتی را حذف و نابود نماید.
نکته مضحک دیگر در مورد ادعای برابری خواهی و عدالت خواهی است. طرفداران نولیبرالیسم از یک سو با حرارتی مشابه متعصبین خشک مذهبی، علیه تبعیض های اجتماعی شعار داده و خواهان برقراری برابری و عدالت اجتماعی هستند. اما از سوی دیگر آمار و ارقام نشان می دهد که گسترش نظم نولیبرال در سطح جهانی، موجب شکل گیری نابرابری در ابعادی بی سابقه و عظیم گردیده. بطوریکه در سال 2016 ثروت متمرکز شده در 1% از جمعیت کره زمین، معادل مجموع ثروت 99% جمعیت باقی مانده بود.
این نابرابری در طول چهار سالی که از 2016 گذشته، به حدی افزایش یافته که ثروت 1% از ثروتمندترین افراد جهان، معادل بیش از دو برابر ثروت جمعیتی در حدود 7 میلیارد نفر است.
بعلاوه این نابرابری در جغرافیای سیاسی جهان هم دیده می شود. بطوریکه بیشتر ثروتها در جوامع غربی متمرکز شده و سهم سایر کشورهای جهان بسیار ناچیز است.
و دقیقا همین نابرابری عمیق میان جوامع غربی و جوامع جهان سوم است که نیروی محرکه اصلی در جریان مهاجرت را پدید می آورد.
از سوی دیگر، جریان متداوم مهاجرت است که سیاست جمعیتی در جهت کاهش نرخ باروری را امکانپذیر می سازد.
شعارهای مبارزه با مرد سالاری، آزادی زنان، آزادی همجنس بازان، مبارزه با کلیشه های جنسیتی، آزادی حق سقط جنین، و غیره، همگی به لطف ورود مهاجران و ترمیم نیروی کار از طریق دریافت مهاجران امکانپذیر شده اند.
پس نابرابری در سطح جهانی موجب ایجاد جمعیت مهاجر شده، و جمعیت مهاجر باعث آزادی زنان و مردان در جوامع غربی از قید و بند نیاز طبیعی به باروری. از اینجا متوجه می شویم که شعارهای برابری خواهی و عدالت خواهی همسو با نظم نولیبرال، نه تنها در جهت برابری و عدالت نبوده، بلکه تشدید کننده و تداوم دهنده نابرابری و بی عدالتی در سطح جهانی است.
لذا فمینیسم دیگر یک جنبش عدالت خواهانه نیست، بلکه هدف نهایی فمینیست ها گسترش فقر و بی عدالتی در جوامع جهان سوم است. به همین ترتیب، طرفداران آزادی همجنس بازان برابری خواه نیستند، بلکه مطلوب نهایی آنها تداوم و گسترش نابرابری در سطح جهانی است. کلیه جنبش های اجتماعی چپ در نظام نولیبرال جهانی، نهایتا با امپریالیسم همسو و همگرا می شوند. حتی بسیاری از جنبش هایی که بطور سنتی علیه امپریالیسم و سرمایه داری بوده اند، به این ترتیب عملا همسو و همگرا با آن شده اند. لذا بسیاری از نیروهای سیاسی که تصور می کنند علیه سرمایه داری و امپریالیسم مبارزه می کنند، عملا در خدمت سرمایه داری و امپریالیسم قرار گرفته اند.
در این میان اما مشکلی هست که ریشه در تناقضات درونی تفکر و نظم نولیبرال جهانی دارد.
نظم نولیبرال از یک سو طرفدار ترویج جوامع «چند فرهنگی» است. یعنی جوامعی که هیچ فرهنگی را بر دیگر فرهنگ ها ترجیح نداده و اجازه می دهند هر کسی با توجه به علایق و سلایق شخصی و پیش زمینه های فرهنگی خود، هر فرهنگی که دوست داشت انتخاب نماید. این موضوع تفسیر همان تکثر (پلورالیسم) است که ناشی از نیاز نولیبرالیسم به مهاجر پذیری است.
اما از سوی دیگر، فرهنگ و تفکر اسلامی خصوصیاتی دارد که این آرمانشهر متکثر و چند فرهنگی را به چالش می کشد.
فرهنگ اسلامی از دو جهت نظم نولیبرال را به چالش می کشد.
1- چالش از درون جوامع غربی: مطلوب نهایی طرفداران نولیبرالیسم این است که از اسلام چیزی جز یک ظاهر (ریش صورت برای مردان یا روسری و حجاب برای زنان) باقی نمانده، و مهاجرین مسلمان کلیه ارزشهای اسلامی را رها کرده و در عوض ارزشهای نولیبرال را بپذیرند. بعنوان مثال، یک مسلمان خوب، مسلمانی است که نه تنها ازدواج همجنس بازان را به رسمیت می شناسد، بلکه به کودکان خود «آموزش» می دهد که می توانند آزادانه گرایش جنسی خود را انتخاب کنند و نباید خود را محدود به «کلیشه های جنسیتی» نمایند.
به همین ترتیب، مسلمان خوب کسیست که یهودیان را بعنوان قوم برگزیده پذیرفته و حکومت رژیم صهیونیستی را مشروع بداند.
یا بعنوان مثالی دیگر، مسلمان خوب کسیست که دست در دست دیگر همشهریان غربی خود، از لشکرکشی های امپریالیستی به جوامع اسلامی حمایت نماید.
و مشکل اینجاست که در عمل بسیاری از مسلمانان چنین خصوصیاتی ندارند!
2- چالش از بیرون جوامع غربی: فرهنگ اسلامی حاوی مولفه های پررنگی از سلحشوری و دلاوری است. علاوه بر این، جوامع اسلامی معمولا ساختارهای اجتماعی سنتی را در خود دارند که موجب تسهیل سازماندهی مسلمانان شده و همبستگی میان آنان را افزایش می دهد. نهادهایی مانند روحانیت، شبکه مساجد، و مراسم اعیاد و عزاداری ها. مجموعه این خصوصیات در عمل چالشی جدی علیه سلطه نیروهای استعماری و امپریالیستی بوده، و هر لحظه بیم آن می رود جنبشی قدرتمند از درون فرهنگ و تمدن اسلامی برخاسته و به رقابت و تقابل با غرب بپردازد.
راهکار مقابله با این چالشها مجددا باز می گردد به همان شعار مبارزه با «روابط قدرت». در همین راستا عده ای به سخنوری و قلم فرسایی می پردازند که اسلام دین «خوف و خشیت» است و پیغمبر اسلام که تشنه قدرت بوده، اسلام را ساخته تا به قدرت برسد. و این ساختار قدرت در اثر عقب ماندگی اجداد کودن ما همینطور نسل اندر نسل حفظ و منتقل شده، و امروز نوبت ماست تا با استفاده از هوش سرشارمان به این نکته پی ببریم که دین چیزی جز قدرت طلبی نیست، پس باید اسلام را دور بریزیم و در مسلک نولیبرالیسم شهادتین بخوانیم.
البته معمولا اینطور شفاف صحبت از نولیبرالیسم نمی کنند، بلکه با انواع و اقسام اسماء متبرکه و اشتها آور و شهوت انگیز از قبیل «دنیای متمدن»، «تمدن نوین»، «تجدد»، «دنیای آزاد»، «عدالت اجتماعی»، و از این قبیل، همین طرز فکر را تلطیف می کنند.
نتیجه نهایی این می شود که دو طرز فکر کلی شکل می گیرد:
1- دسته اول هر نوع خشونتی را تقبیح می کنند. چه خشونت اعمال شده توسط کشورهای امپریالیستی، و چه خشونت اعمال شده علیه کشورهای امپریالیستی. هر نوع جنگی مذموم و ناپسند است. چه جنگ تهاجمی و چه جنگ تدافعی. چه جنگ برای تجاوز، و چه جنگ علیه تجاوزگر.
طرفداران این دیدگاه معتقدند جنگ کلا چیز بدیست و برای رسیدن به صلح، باید ابتدا از خودمان شروع کنیم. لذا باید هر نوع روحیه جنگ و ستیز را درون خود بکشیم و خود را به انسانهایی بی آزار و رام و سر به زیر تبدیل کنیم. انسان کامل و متعالی از نظر این گروه، آن انسانی است که اگر صدای گلوله ای را بشنود از ترس خودش قبض روح می شود، چه رسد به اینکه بخواهد روزی سلاح دست بگیرد!
پر واضح است که هر چه جامعه ای بیشتر به سمت چنین دیدگاهی برود، سلطه پذیرتر شده و توان دفاع و بازدارندگی در مقابل تجاوز و تهاجم دشمنان خارجی را از دست می دهد.
2- دسته دوم جنگ برای دفاع را مشروع می دانند، اما تعریف اینها از دفاع به اینصورت است که باید صبر کنیم یک نیرویی به ما حمله نماید، و هر وقت مورد حمله واقع شدیم، آن زمان وارد دفاع شویم. و البته دفاع هم تنها تا زمانی است که دشمن را از خاک خود بیرونی می کنیم. لذا حق نداریم حتی پایمان را یک وجب از مرزهای فعلی آنطرفتر بگذاریم!
طرفداران این دیدگاه، هنوز هم که هنوز است امام خمینی را فحش و ناسزا می گویند که چرا بعد از آزادسازی خرمشهر حاضر نشد با صدام وارد «مذاکره» و صلح شود. یعنی اینها با وجودی که می دانند حتی پس از هشت سال جنگ بی حاصل با ایران، صدام باز از بلندپروازی دست برنداشته و اقدام به اشغال کویت نمود، اما باز اصرار دارند کلیه اقدامات رزمی ما علیه صدام پس از فتح خرمشهر ماهیت دفاعی نداشته، بلکه گویا ما متجاوز بودیم و صدام در حال دفاع!
دسته دیگر از طرفداران این دیدگاه، همان گروهی هستند که نسبت به حضور نظامی ایران در عراق و سوریه و لبنان اعتراض داشته و اصرار دارند ما باید در مرزهای خود می ماندیم تا داعش به مرزهای ما برسد و آنگاه وارد جنگ دفاعی می شدیم! یعنی اقدام نظامی ما برای نابودی داعش غیر مشروع بوده، و باید صبر می کردیم داعش ابتدا عراق و سوریه و لبنان را ببلعد، و بعد وقتی به یک غول قدرتمند تبدیل شده و امکانات و منابع هر سه کشور را در اختیار داشت، با تمام قوا به مرزهای ما حمله ور شود، و تازه آن زمان ما در خاک خودمان به دفاع علیه این غول بی شاخ و دم می پردازیم.
«مبارزه با روابط قدرت»، مانند دیگر مشتقاتش (از قبیل فمینیسم و غیره) یک شعار و تفکر امپریالیستی است. لذا نقد اسلام از طریق «نقد قدرت» هم در راستای منافع نولیبرالیسم قرار گرفته و نهایتا در جهت استقرار روابط قدرتی است که جوامع غربی را در راس هرم، و جوامع اسلامی را در لایه های زیرین آن ته نشین می نماید.