شاید بتوان گفت از میان پژوهشگران و متفکرین ایرانی، شهریار زرشناس جامع ترین نگاه را به پدیده نولیبرالیسم دارد. بحث درباره ماهیت و آفت های ناشی از نولیبرالیسم یکی از محورهای اصلی اوست، اما از این جهت می گویم جامع ترین نگاه را دارد، چون اولا بطور مشخص از نولیبرالیسم می گوید، و نه فقط غربگرایی و نفوذ غرب و سرمایه داری بطور کلی، و ثانیا نوع نقد و انتقاد وی از نولیبرالیسم در خود نولیبرالیسم متوقف نمی شود، بلکه ریشه های ظهور نولیبرالیسم را در کلیت مدرنیته، و حتی سیر تاریخی غرب از باستان تا امروز بطور کلی می بیند.
در جهان متفکرین بی شماری در نقد نولیبرالیسم قلم فرسایی و سخن سرایی کرده اند. اما این نقدها اکثرا یا از موضع نحله های مارکسیستی بوده و یا از موضع توجیه گرایان راست گرا. وجه مشترک دو گروه این است که هر دو مدرنیته و اصالت اندیشه های غربی را پذیرفته اند.
در داخل ایران هم متفکرینی که نسبت به ساز و کارهای نولیبرالیسم نگاه انتقادی دارند، معمولا از جریان چپ گرای مارکسیستی هستند. جریانات فکری مذهبی و محافظه کار و ملی که نسبت به اندیشه های غربی انتقاد دارند، معمولا تفاوت های میان غرب ماقبل نولیبرالیسم و غرب نولیبرالیستی را تشخیص نداده و هر دو را تقریبا به یک چشم دیده، و لذا دیدگاهشان فاقد آن ظرافت ها و دقایق مورد نیاز برای آسیب شناسی جامعه ایران در برابر این پدیده نوظهور است.
تسلط دکتر زرشناس بر تاریخ فلسفه و اندیشه در غرب از یک سو، و از سوی دیگر مطالعات گسترده وی در زمینه ادبیات و همچنین دیگر زمینه های علوم انسانی مانند جامعه شناسی و روانشناسی، موجب شده تا درک دقیق و روشنی از کلیت مدرنیته بدست آورده، و از اینجا ارتباط تاریخی نولیبرالیسم با عقبه فکری و فرهنگی غربی را تشخیص دهد.
بعلاوه، از تالیفات و مصاحبه ها و مناظره های وی مشخص است که شهریار زرشناس مطالعات وسیعی هم در آثار بنیانگذاران و طرفداران نظام نولیبرال در غرب داشته و هم روی تئوری های انتقادی که علیه نولیبرالیسم در فضای فکری غرب منتشر شده اشراف کامل دارد.
زرشناس به درستی کلیه دولت های ایران پس از سال 1368 تا امروز را دولت های نولیبرال می داند.
محورهای اصلی دیدگاه او را در این موضوع می توانیم بدین صورت خلاصه کنیم:
اما اشکالاتی هم در دیدگاه آقای دکتر زرشناس همچنان وجود دارد، که البته این اشکالات در دیدگاه کلیه منتقدین نولیبرالیسم به همین صورت دیده می شود.
اولا، نولیبرالیسم منحصر به عرصه اقتصادی و سیاسی نیست. اتفاقا یکی از پررنگترین و کلیدی ترین خصوصیات نولیبرالیسم در عرصه فرهنگی و اجتماعی است. این وجه فرهنگی نولیبرالیسم به قدری نافذ و بُرَّنده است که تقریبا تمام منتقدین نولیبرالیسم در غرب، به دلیل غفلت و نابینایی نسبت به آن، خود عملا به مبلغین و خادمین نظام نولیبرال جهانی تبدیل می شوند.
بعنوان مثال، ایمانوئل والرشتاین، همان اندیشمند بزرگ غربی که درباره نظریه سیستم جهانی و چگونگی استثمار جهان پیرامونی توسط جوامع متروپل نظریه پردازی کرده و اتفاقا یکی از مراجع علمی مورد علاقه دکتر زرشناس هم هست، در انتهای تجزیه و تحلیل هایی که از ساختار نامتقارن و استعماری و استثماری سرمایه داری جهانی ارائه می کند، نهایتا راه حلی که ارائه می دهد «مبارزه با هرگونه تبعیض علیه نژادها، زنان، و همجنسبازان» است.
ثانیا، تفاوت اساسی و اصلی میان سرمایه داری سوسیال دموکرات که پیش از ظهور نولیبرالیسم در جوامع غربی حاکم بود با سرمایه داری نولیبرال، این نیست که اولی عدالت محور بود و دومی نه. اینطور نبوده که در نظام سوسیال دموکراسی رفاه عمومی و عدالت اجتماعی برقرار بوده و ناگهان یک عده سرمایه دار که چشم دیدن رفاه کارگران را نداشتند با توطئه و دسیسه موجب گذار از سوسیال دموکراسی به نولیبرالیسم شده باشند.
اتفاقا یکی از دلایل اصلی که نولیبرالیسم با چنین سرعتی جهان را در نوردیده و سوسیال دموکراسی را از مُد انداخت همین واقعیت بوده که طی دو الی سه دهه اولی که از ظهور نولیبرالیسم گذشت، سطح رفاه طبقه متوسط که شامل بخش های وسیعی از طبقه کارگر می شد به میزان چشمگیری ارتقا یافت.
نولیبرالیسم در شرایطی متولد شد که سرمایه داری سوسیال دموکرات و دولت رفاه در غرب دچار بحران شده بود. بافت اجتماعی در جوامع غربی واگرا شده و سوسیال دموکراسی عاجز از همگرا کردن و خوابانیدن اصطکاکات و اغتشاشات اجتماعی بود.
پس وجه تمایز اصلی میان سوسیال دموکراسی و نولیبرالیسم عدالت اجتماعی به معنای سطح رفاه و خدمات اجتماعی دولت رفاه نیست. بلکه تفاوت در اینجاست که برای اولین بار، در نولیبرالیسم بخش های وسیعی از جوامع غربی امکان بهره مندی از رانت اقتصادی را پیدا کردند. طبقه متوسط نولیبرال، که تا قبل از بحران بزرگ مالی در سال 2008 این طبقه متوسط بسیار گسترده و بزرگ هم شده بود، می توانستند مانند اشراف و نجیب زادگان از رانت مالی و رانت زمین بهره مند شده، و لذا در طبقات بالایی جامعه رخنه کرده و از طریق این اختلاط و آمیزش، با منافع سرمایه مالی و سرمایه های بزرگ همسو و همگرا شوند.
ثالثا، اگر قرار باشد عدالتخواهی را به افزایش سطح رفاه عمومی ترجمه کنیم، هر چقدر در جهت دستیابی به چنین عدالتی موفق عمل کنیم، حاصل کار نه تنها خروج از مدار نولیبرالیسم نخواهد بود، بلکه اتفاقا کمک بزرگی به تحکیم و گسترش نفوذ نولیبرالیسم در جامعه خود کرده ایم. این دقیقا همان نقطه ضعف بزرگی است که کلیه کشورهای آمریکای لاتین که با رویکرد مارکسیسم قرن بیست و یکمی علیه نولیبرالیسم طغیان نموده اند، نهایتا از همین نقطه آسیب پذیر شده و درگیر التهاب و شکاف عمیق و شدید اجتماعی شده اند.
رابعا، نکته بسیار جالب اینجاست که دکتر زرشناس با کلیت مدرنیته مخالفند، اما در عین حال همچنان مقوله مردمسالاری و انتخابات و حق رای عمومی را تایید کرده، لذا تنها راه برون رفت از وضع موجود را روشنگری می دانند.
گذشته از اینکه در هیچ کجای تاریخ اسلام و علی الخصوص اسلام شیعه هیچ سابقه ای برای جمهوریت و مشارکت عمومی در انتخاب قانونگذاران و مجریان قانون و دستگاه های دیوانی وجود ندارد، امروز مشاهده می کنیم این مردمسالاری خود یکی از عوامل واگرایی اجتماعی و بحران مشروعیت است، چه در ایران، و چه در همان جوامع متروپل غربی.
و خامسا، وقتی ساختار اقتصادی و اجتماعی در جامعه ای نامتوازن (نامتقارن) شد، هر چقدر هم روشنگری کنیم نه امکان خروج از مدار نولیبرالیسم جهانی وجود دارد و نه گذار به سوی توسعه متقارن داخلی.
شاهد این مطلب را همین مثال بس که اگر از یک ایرانی با سواد و تحصیلکرده امروز بپرسیم «آیا دوست داری اقتصاد ایران مانند اقتصاد سوئیس بشود؟»، با ذوق و ولع و بدون کوچکترین تردیدی پاسخ می دهد «بلی»!
و بعد وقتی گزارش شبکه عدالت مالیاتی (Tax Justice Network) را به او نشان می دهی که سوئیس را در رتبه اول از لیست فاسدترین کشورهای جهان قرار داده، با ناباوری گزارش را نگاه کرده و می گوید «به نظرم خبر دروغه».