ویرگول
ورودثبت نام
روزنامه شریف
روزنامه شریف
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

انقلاب - قسمت آخر

-بهزاد عادلی‌نسب هستم. مدیرکل مبارزه با بحران‌های داخلی وزارت اطلاعات.

دست می‌دهند و روبروی هم، پشت یک میز کوچک می‌نشینند.

سرِ نیما پر از سوال است .

-مایل بودم شخصاً این نامه‌های مهم رو تقدیم‌تون کنم. نقش شما در حل و فصل بحران دانشگاه شریف خیلی ارزشمند بود. بفرمایید.

یک پاکت سفید، با نام و لوگوی «نهاد ریاست‌جمهوری» را می‌دهد به نیما. نامه از طرف شخص رئیس‌جمهور است. از آقای نیما ذاکری، «دانشجوی مخلص و عزیزی که برای مرتفع شدن بحران دانشگاه شریف با دولت همکاری شایانی داشته است» تقدیر و دو سکه تمام بهار آزادی هم پیوست نامه کرده.

برق سکه‌ها، چشم نیما را آزار می‌دهد. به همه‌چیز فکر کرده بود جز اینکه با پول و طلا مزد بگیرد.

هنوز افکار نیما درست و حسابی قوام نگرفته که عادلی‌نسب حرف ترسناکی می‌زند:

-فقط سکه‌ها نیست آقای ذاکری. این نامه هم هست. مطالعه بفرمایید.

نامه دوم نشانی وزارت علوم را دارد. کوتاه و مختصر است: «به موجب این نامه و حسب دستور مقام محترم وزارت، حکم تعلیق از تحصیل آقای نیما ذاکری برای مدت دو سال اعلام و برای اجرا به دانشگاه صنعتی شریف و نامبرده ابلاغ می‌شود. این حکم، نهایی بوده و هیچ‌گونه تغییری در آن امکان‌پذیر نخواهد بود.»

هنوز کلامی از دهان نیما بیرون نیامده، عادلی‌نسب توضیح می‌دهد:

-من تمام تلاشم رو کردم جناب ذاکری. اما افراد بازداشت شده همگی متفق‌القول بودند که شما رهبری شورش رو به عهده داشتید و نقش‌تون خیلی پررنگ بوده. تعلیق حداقل مجازاتِ ممکنه است.

صورت نیما سرخ شده و دهانش خشک است:

-من با شما همکاری کردم. اسم همه رو بهتون دادم. قرار بود ... شورای صنفی ... مدیرکل اجتماعی ...

- شما مزد همکاری‌تون رو گرفتید. دوتا سکه از طرف شخص رئیس‌جمهور اصلاً چیز کمی نیست. نگرانِ قول‌هایی که بهروز بهتون داده هم نباشید. شخصاً با معاون فرهنگی دانشگاه شریف مرتبط هستم، ان‌شاءالله به محض بازگشت به تحصیل این مسئولیت‌ها رو براتون درنظر می‌گیریم. ما زیر قولمون نمی‌زنیم.

خنده ریز عادلی‌نسب، به صورت پهن و ریش‌ پروفسوری‌اش حالت خنده‌داری می‌دهد. نیما اما اصلاً حال و حوصله خندیدن ندارد، صدایش را کمی بالا می‌برد:

-آقای عادلی‌نسب! من از حیثیتم گذشتم برای همکاری با شما. پول‌تون رو به رخ من نکشید. من توی اون دانشگاه کارهای زیادی دارم. تعلیق و خونه‌نشین کردن من چه معنایی داره؟

- نگران نباشید. با یکی از اندیشکده‌های اطراف دانشگاه شریف صحبت کردم، این دو سال رو برید اونجا کار کنید. البته پول زیادی براتون نداره ولی از بیکاری خیلی بهتره.

لبخندِ دوباره‌ی عادلی‌نسب، از حد تحمل نیما خارج است، دستش به لیوان پر از آبِ روبرویش است و با یک فشار، آن را می‌شکاند. دست نیما پر از خون و صورتش فشرده می‌شود.

دو نفر محافظ بلندقد سریع وارد اتاق می‌شوند و به سمت نیما هجوم می‌آورند که با اشاره‌ی عادلی‌نسب بیرون می‌روند. نیما نامه‌ها را بر می‌دارد و می‌خواهد از اتاق خارج ‌شود که عادلی‌نسب می‌گوید:

-آقای ذاکری! هیچ خبری از دیدار من و شما در هیچ جایی نباید منتشر بشه. کوچکترین چیزی رو دوستان ما رصد کنند، براتون سنگین تموم میشه. اگر کار اندیشکده رو خواستید، به بهروز بگید.

درد دست و فشار ذهن، نیما را تا سر حد انفجار عصبی کرده. اما اینجا ساختمان وزارت اطلاعات است و جایی برای فریاد زدن ِ او ندارد.

از ساختمان سفیدِ نمای رومیِ نزدیک مهرآباد که خارج می‌شود، یک دستش پر خون است و دو سکه‌ی طلا در دست دیگرش برق می‌زنند. هوا از دیروز هم آلوده‌تر است و هنوز پایش را درست و حسابی از ساختمان بیرون نگذاشته، سرفه‌هایش شروع می‌شوند.


به قلم دخو


لینک قسمت اول داستان انقلاب

لینک قسمت دوم داستان انقلاب

لینک قسمت سوم داستان انقلاب

لینک قسمت چهارم داستان انقلاب

لینک قسمت پنجم داستان انقلاب

لینک قسمت ششم داستان انقلاب

لینک قسمت هفتم داستان انقلاب

لینک قسمت هشتم داستان انقلاب

لینک قسمت نهم داستان انقلاب

دانشگاه شریفروزنامه شریفانقلابداستان کوتاهداستان‌نویسی امدادی
روزنامه شریف/ اخبار راستکی دانشگاه صنعتی شریف را از روزنامه دنبال کنید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید