ویرگول
ورودثبت نام
شیما صداقت
شیما صداقت
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

یادداشت| 98، سال بلوغ من

بعد از سال 94 (سال کنکور و ورودم به دانشگاه)، سال 98 یکی از سخت ترین و پر ماجراترین سال هایی بود که توی عمرم تجربه کردم. برای همین هرچند که سال دشواری بود اما هیچوقت دوست ندارم هیچکدوم از اتفاقای زشت و قشنگشو فراموش کنم.

فولدر سال 98
فولدر سال 98

سال 98 با بارندگی های شدیدی شروع شد. حتی تو منطقه ی ما که یه منطقه ی خشک و بی آبه. رودخونه ی نزدیک خونه ی ما بعد از چندین سال چند روزی در جریان بود و ما هر از گاهی از کنارش رد می شدیم و کیف می کردیم.?

از نظر اقتصادی هم بدک شروع نشد. حدودا 250 تومن عیدی گرفتم که بیشترشو توی اسنپ فود خرج کردم :))) یه مقداریشم گذاشتم روی جایزه ی چالش زمستان 97 و بن نمایشگاه کتاب خریدم.

سال 98 سال مهربونی هم بود. چون قرار بود فارغ التحصیل بشیم هم بین بچه های کلاسمون و هم بین بچه های خوابگاه یه جو مهربونی خوبی راه افتاده بود. این جو مهربونی گاهی تا حد «بده من پروژه هاتو انجام میدم» یا «تو بخواب من به جات شام درست می کنم» ادامه پیدا می کرد.

اردیبهشت ماه، در کمال خوشحالی متوجه شدم که تولدم افتاده تو ماه رمضون و امسال به امید خدا دیگه خبری از جنگولک بازیای تولد و غافلگیری و این چیزا نیست. ( همیشه دلم میخواسته روز تولدم یه روز عادی باشه و کل روز تو خودم باشم ولی هیچوقت نشده :| ) غافل از اینکه بچه ها توی خوابگاه برام کیک تولد درست کرده بودند!! درسته یکمی بهم برخورد که هیچوقت طبق میل من عمل نمی کنند ولی بعدش کلی پزشونو به همه دادم?

تیر با یه خبر فوق العاده شروع شد. یکی از دوستام یه مدت بود که بوفه دانشگاه نمیومد و میگفت حالش بد میشه. زیاد کلاسا رو می پیچوند و میرفت خونه. وقتی هوس یه غذا میکرد دیگه از فکرش بیرون نمیومد. تا اینکه ازش اعتراف گرفتیم که بارداره و این یکی از فوق العاده ترین خبرهایی بود که در کل عمرم شنیدم. (مرسی 98 :))))

از طرفی تیرماه، ماهی بود که فارغ التحصیل میشدیم. یه غم آمیخته با شادی و عشق روی دل هممون بود. زیاد به همدیگه نگاه میکردیم. بیشتر به حرفای هم گوش می دادیم. بیشتر از چیزای کوچیک و مسخره عکس میگرفتیم. میخواستیم ذره ذره جزئیاتی که با هم تجربه کردیم یادمون بمونه.

خیلی حال داد :)))
خیلی حال داد :)))

یادمه همون موقع ها، با دوستای همکلاسیم رفتیم کافه. نشسته بودیم دور هم که یه نفر یه سوال جالب مطرح کرد:

ده سال دیگه، دقیقا همین روز شما کجایید؟ چیکاره اید؟

ده سیزده نفری بودیم. تک به تک و به نوبت گفتیم 10 ساله دیگه کجاییم! چند نفر میخواستند اپلای کنند و گفتند خارجیم ما! یه نفر گفت که راننده اسنپیه و یه نفر دیگه هم گفت من تا 10 سال دیگه مرده م دیگه :| (امید به زندگی موج میزنه :))) منم گفتم 10 سال دیگه مامان 2 تا پسربچه ام?

قرار شد 10 سال دیگه، یعنی تیر 1408 دوباره همین جمع، خراب شیم خونه ی یه نفر و ببینیم که به حرفایی که زدیم رسیدیم یا نه.



اواسط تیر بود که برای همیشه بار و بندیلمو جمع کردم و از خوابگاه اومدم خونه. قبلش یه جایی رزومه فرستاده بودم و همونجا هم به مدت 2 ماه مشغول به کار شدم. کارم اصلا سخت و تخصصی نبود و من از هر لحظه ش لذت بردم. توی همون موقع ها بود که کم کم اختلاف نظر هامون با مامانم شروع شد و زیاد درگیری داشتیم :))) درگیری هایی که در آخر منجر به استعفای من از کار مذکور شد.

دیگه اتفاق خاصی نیفتاد تا اواخر مهر که برای اولین بار قسمت شد برم کربلا و به یکی از آرزو هام برسم. پیاده روی اربعین بود. هم عشق و هم صفا و هم کلی خوراکی خوشمزه. فکر نکنم دیگه تا آخر عمرم چنین روزایی رو تجربه کنم. (مرسی 98 :))))

آبان ماه چشمامو لیزیک کردم که این باعث شد بیشتر از همه خونه نشین بشم. این خونه نشینی اوایل باعث میشد خودمو سرزنش کنم. مدام شکست هایی که خوردم رو یادم بیاد و همش به این فکر کنم که یه آدم به درد نخورم که کل کائنات (از جمله مامانم!) با من لج کرده! بعد از گذشت زمان به این موضوع عادت کردم. یه بار سهیلا (رجایی) توی کامنت ها یا آخر یکی از پستاش یه بیت شعر گذاشته بود که خوندنش برای من برابر شد با هزار تا جمله انگیزشی! (مرسی سهیلا ??)

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

دی ماه بود که تصمیم گرفتم به خودم بیام و حتی اگه قرار نیست قدمی به جلو بردارم، حداقل به جای خوابیدن، پاشم و درجا بزنم. کنکور ارشد جامعه شناسی ثبت نام کردم، برنامه ریزی کردم که مطالعه مو هدفمند تر کنم، ساعتایی که در شبکه های اجتماعی وقتمو هدر می دادم رو کم کردم و منظم تر نوشتم...

گل زیبای زعفران!
گل زیبای زعفران!


از اون طرف کم کم بحث ادواج من جدی و جدی تر می شد. از طرفی من بیکار و خونه نشین بودم، از طرفی هم تعداد خواستگار ها بیشتر از سالای پیش بود. (علی برکت الله :))) مجموعه ی این عوامل(!) باعث شد که قشنگ بشینم و روی این موضوع بسیار مهم فکر کنم. واقعا من کی هستم؟ قراره کی بشم؟ چی میخوام از زندگیم؟ آیا ازدواج برای من محدودیته یا سکوی پرش؟؟ چند تا کتاب خوندم (یکی از یکی به درد نخورتر!) توی اینترنت سرچ کردم و به یک نتیجه ی مهم رسیدم:

تو ویرگول تقریبا هییییچ پست به درد بخوری در مورد مسائل قبل از ازدواج وجود نداره!

این همه کاربر متاهل و دست به قلم هست اما دریغ از یه نفر که تجربیاتشو به اشتراک گذاشته باشه و برای هدایت ما جوونای جاهل، قدمی برداشته باشه. (واقعا که (︶^︶)برید تو اتاق و به کم کاریاتون فکر کنید.)

موردهای ازدواجی که واسم پیش میومدند، هر چند بی سرانجام، باعث شدند که هر بار یه چیز جدید از خودم و خواسته هام متوجه بشم و این واقعا عالی بود. من از دنیای فانتزی و پر از رنگ و لعاب دانشجویی/خوابگاهی به زندگی واقعی برگشته بودم و هر چند خسته کننده و کُند و آهسته اما چیزای جدیدی در مورد خودم و خانواده م یاد می گرفتم.

از طرفی مطرح شدن بحث ازدواج من هر بار باعث می شد بیش تر و بیش تر بیخیال کنکور ارشد بشم. (اراده اندازه ی ناخن کوچیکه پای یه مورچه!) این بود که بالاخره در بهمن امسال کلا بوسیدمش گذاشتمش کنار و به جاش دوباره شروع کردم به فرستادن رزومه. فقط این سری برای کار هایی که دورکاری بودند و به طور خاص تر برای کار تولید محتوا!

الان حدودا یک هفته ای میشه که بعد از کلی ارسال نمونه و مصاحبه و این چیزا، توی یه شرکت خوب دارم کار می کنم و خدا رو شکر نه تنها راضیم که انرژیم و انگیزمم در سطح خوبیه!??

کیه که بدش بیاد از کاری که عاشقشه، نویسندگی، پول در بیاره؟!?


خلاصه که 98 با اینکه سال خیلی سختی برای همه ی ما بود اما باعث شد همگی بالغ تر بشیم. چه از نظر سواد رسانه ای، سیاسی، فرهنگی و الانم از نظر بهداشتی(!). بیاین با دید بدی بهش نگاه نکنیم. مثل یه کلاس ریاضی خیلی سخت که به صورت فشرده کل کتابو درس بدن :)))

من خودم هر روز قرنطینه بودن رو با ترشی سیر خوردن جشن می گیرم و لذت می برم :)))


سخن آخر: در قسمت نظرات این پست آقای دست انداز در مورد چالش نوشتم. چالشی که با نیت خوشبختی دوستای دور و نزدیکم شروع شده و خوشحال میشم که با یه نوشتن یه پست در اون شرکت کنید.

برای شرکت در چالش های آخر سالی(!) اول این پست از آقای دست انداز رو بخونید:

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DB%8C-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B2%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DB%8C-%DB%B1%DB%B1%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A8%D9%82%D9%87-nufaw5vwiqru

بعدش اگر مایل بودین با هشتگ هایی که دوس داشتید پست بذارید.

در ضمن از دوستای خوبی که تا الان شرکت کردند هم تشکر میکنم.

https://virgool.io/@fa.ansari.tme/%D9%85%D8%A8%DB%8C%D9%86%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2%D9%85-gfsbkzafszbi
https://virgool.io/shojazan/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D9%85-%D8%B3%D9%88%D9%81%DB%8C%D8%A7-rvhd1cq0krcx
https://virgool.io/@fateme2001/%D8%AD%D8%A7%D9%84-%D8%AE%D9%88%D8%A8-chjnjntxeqia
https://virgool.io/@Soheila.Rajaie/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D9%85-p7oggawzuzeg

جالبه که فقط دخترا توی این چالش شرکت کردند :)))

سال 98حال خوبتو با من تقسیم کنیادداشتبهترین های سال نود و هشت منکوله پشتی 98
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید