Sohrab Rahimi·۱ ماه پیشجنگ من و مندرونم جنگ استنه بینِ خیر و شر،بلکه بینِ من و من.منِ کودک، عشق میخواهد، آغوش و نوازش.منِ بالغ، زَبَر و درشت و سختسر و مبارز است.گهگاهی من…
Sohrab Rahimi·۱ ماه پیشحس کن مراحس کن مراوقتی که با تو شادم،حس کن مرا وقتی که با تو آزادم.حس کن مرا وقتی که بیتو تنهایم،حس کن مرا وقتی که بیتو اسیرم.حس کن مرا در عمقِ تن…
Sohrab Rahimi·۱ ماه پیشلحظهدلم بیخیالی میخواهد،از جنسِ سرخوشی...دلم میخواهد تا نگرانِ هیچ چیز و هیچ اتفاقی نباشم.دلم میخواهد تا دیگر نه به گذشته و نه به آینده فکر…
Sohrab Rahimi·۱ ماه پیشدریای مه آلودای دریای مهآلود،تو به من و روزگارِ من میمانی.مه، چشم را از دیدنِ زیباییات بازمیدارد،اما غافل است که هیچ چیزاز شکوه و عظمتِ تو نمیکاهد.…
Sohrab Rahimi·۱ ماه پیشخواهم رفت خواهم رفت قایقی میسازم میروم به دریاها جایی که زادگاه من است سرزمین من آبهای آبی است سرزمین من آسمان سرخ است سرخی به وقت غروب باز خواهم…