Hassan Nassiri
Hassan Nassiri
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

صاحب تنهایی خویشم؟

هرچی سال‌ها می‌گذره، صاحب چیزهای بیشتری میشم، حتی صاحب اختیارات بیشتری در مورد خودم! نسبت به اشیا و آدم‌ها با گذشت زمان تملک پیدا کردم اما از یک‌جایی به بعد انگار به مرگ اجتماعی نزدیک شدم. شروع کردم به تقسیم ارثیه! روابطم را وقف کردم به این و آن. تو دیگر در دایره‌ی دوستانم جایی نداری، تو باش و دوستان موقوفی دیگر. دیگر توانایی نگهداری این رابطه را ندارم ای یار! تو باش و دگران...(نه، نمیگم وای به حال دگران) من هرچه گذشت، تصاحبم نسبت به دنیایم را از دست دادم تا توانایی نگهداری از بزرگ‌ترین، مقدس‌ترین و عمیق‌ترین ملک دنیایم را به‌دست بیارم. به قول بانو ایران درودی حال که می‌نگرم تنها صاحب تنهایی خویشم وغیاب حضورم را اعلام می‌کنم. چقدر در این خانه‌ی بی‌ سر و ته، تنهام! سایه چی می‌گفت؟ در سرای بی‌کسی، بی‌کس در آ! ما فقط تنهاکاری که کردیم، سرا را خلوت کردیم. تنها چیزی که مانده، خلوت کردن ذهن‌مان از دارایی‌های وقف شده‌ست. وقفت می‌کنم به سه جمله: در دنیایت تنهایی. در تنهایی‌ات دنیایی. آخر نه تویی و نه دنیایی.

داستاننوشتهدلنوشتهمونولوگتنهایی
يادآورِ حال فراموش شده ات?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید