تاریخ بلغمی یا تاریخ تبری!-قسمت اوّل

تاریخ بلغمی!

به دو دلیل اسم این سلسله مطالب را تاریخ بلغمی انتخاب کردم.دلیل اول اینکه، به حال چه بخواهیم و چه نخواهیم ما جزیی از کتاب تاریخ خواهیم شد و دلیل دوم اینکه،این تاریخی که ما جزیی از آن خواهیم شد را یک آدم بلغمی مزاج مثل من دارد می نویسد.یک بلغمی مزاج کم انرژی و کند که معمولا صبور و آرام است و کمتر عصبانی می شود ولی اگر عصبانی شود،مسلمان نشنود کافر نبیند.معمولا در کارهایی که نیاز به صبر و حوصله ی زیادی دارد،موفق تر است و از فعالیت های بدنی زیاد و سریع باید اجتناب کند.یک بلغمی باید سعی کند فقط روزی دو وعده غذا میل کند،زیرا دستگاه گوارش او لیاقت بیش از این را ندارد.باید از هوا و محیط مرطوب و خواب و استراحت بیش از اندازه که موجب افزایش سردی و تری می شود،پرهیز نماید.در صورت عدم رعایت این دستورات،استعداد زیادی برای بروز علائم و بیماری هایی مانند افسردگی،کاهش حافظه،مشکلات خواب،نفخ معده،یبوست،دردها والتهاب های مفصلی و...دارد.و این بلغمی مزاج تاریخ نویس،چون به هیچ یک از دستورات گفته شده،جامه عمل نمی پوشاند،این مطلب را در حالی می نویسد که در حال حاضر،استعدادش در زمینه تمام این بیماری ها،شکوفا شده است.و از همه استعدادهای عالم،این استعداد ها،او را بس!

تاریخ تبری!

چرا تاریخ تبری؟برای این که این تاریخی که قرار است از سوی اینجانب نوشته شود، نه تنها قرار نیست برگ زرّینی شود بر صفحات کتب تاریخ،بلکه امکان دارد تبری شود بر ریشه هر چه کتب تاریخی نوشته شده پیش از این. امّا به هر حال قصد نوشتن یک کتاب تاریخی خاص را دارم و به قول قیصر عزیز:«دل داده ام بر باد،بر هر چه باداباد؛مجنون تر از لیلی،شیرین تر از فرهاد».

پس:

انتشارات "تاریخ بلغمی با تَبَری" سلسله یادداشت‌های معمولاً بداهه‌ای هستند که یک بلغمی‌مزاج می‌نویسد. بلغمی‌مزاجی که آرزو دارد بتواند با تَبَرِ قلمش، هم خودش و هم درختِ تاریخی که در آن به سر می‌برد را هَرَس کند! یادداشت‌هایی که، گاهی طنز?، گاهی تراژدی? و گاهی نیز هر دو? هستند!

و این گونه تاریخ بلغمی یا تاریخ تبری آغاز می شود:

مقدمه:

در این تاریخ از همه چیز و از همه جا سخن خواهم راند.به زبان طنز و نطنز،شوخی و جدّی.خودتان از لابلای این تاریخ هر چه به درتان می خورد بردارید و هر چه به دردتان نمی خورد را بیندازید در زباله دان تاریخ.

یک:شوخی!:

هر روز وانتش را کنار خیابان محلّه پارک می کند و با پسری که از خودش جوانتر به نظر می رسد و به گمانم شریکش هم است،میوه می فروشد.امروز پسر جوانتر کنارش نبود.می خواست وانتش را هل بدهد.دیدم دارد تنهایی هُل می دهد با وجود دیسک کمری که دارم،سریع پریدم آن طرف خیابان تا به او کمک کنم و ثوابی ببرم،ثواب بردنی.تعجب کردم که چرا کسی پُشت فرمان نیست و او همین جوری دارد وانت را هُل می دهد.هنوز چند متری نرفته بودیم گفت خوبه و من هم از خدا خواسته ایستادم و وانت را رها کردم.او سرش را به همان جایی که قبلاً وانت پارک بود،چرخاند و زد زیر خنده و من هم سرم را به همان جایی که قبلاً وانت پارک بود،چرخاندم و نزدم زیر خنده و فقط حیرت کردم،حیرت کردنی.فکر می کنید چه دیدم؟جوانتر اکنون بدبختر از همه جا بی خبر که فکر می کرد هنوز وانت پُشت سرش پارک است،در حالتی بین ایستادن و نشستن و با شلواری نیمه پایین و با حالتی زننده،در حال اجابت مزاج در جوی آبی بود که مدتها است حتی یک قطره آب هم در خود ندیده است.

دو:مستی!

یک بز نر یا چپش در فصل عشق و عاشقی و جفت گیری که می شود،مستی که چه عرض کنم بدمستی می کند و دست به کارهایی می زند که اصلاً شایسته یک بز با شخصیت نیست.از همه این کارها بدتر و چندش آور تر نوش جان کردن ادرار خودش است به شیوه ای حریصانه،دیوانه وار و محیّرالعقول(!).بلاتشبیه برخی از ما انسانها هم در فصل عشق و عاشقی دست به کارهایی می زنیم که به هیچ وجه شایسته یک انسان نیست.دختر حاجی غلام،خودش را به خاطر پسری که عشقش را ناکام گذاشت،سوزاند و دنیا را بدرود گفت و پسر مشت قنبر،فقط به این دلیل که دختر مورد علاقه اش،زن دیگری شد،رگ دستش را زد!

سه:غرق شدگی در دریا یا خفه شدگی در خانه؟

پسر حاجی نجّار در دریا غرق شد و پسر یکی از همسایه های برادرم در هنگام لمباندن لقمه ی گنده تر از دهان،تک و تنها در خانه خفه شد.خیلی در مورد این دو نوع مرگ فکر کرده ام.بالاخره فهمیدم که غرق شدگی در دریا از خفه شدگی در خانه بهتر است.عجب فهمی!عجب شعوری!خوب بگو چرا؟چون موقع غرق شدگی می توان هر از گاهی سر را از آب بیرون آورد و فریادی کشید و این گونه خود را در واپسین لحظات زندگی،تخلیه روانی کرد،و در این لحظات گرانبها،تخلیه کردن از نوع روانی اش،کاری است بس عظیم.امّا در موقع خفه شدگی،حسرت حتی یک فریاد خشک و خالی و امیدوارانه بر دلت می ماند.اگر مثل من پسر همسایه برادرم را نمی شناسید،لااقل سعید پورصمیمی محجوب را در فیلم«یک حبّه قند»،به خاطر بیاورید.

چهار:ناسپاسی!

در پارک به صورت اتفاقی هم صحبت شدیم.بنده خدا سفره دلش را جلوی من باز کرد.از هر دری سخن گفت تا رسید به اینجا که وقتی چند خبرنگار عزیز یا چند آتشنشان عزیز یا چند دریانورد عزیز کشته می شوند،همه مردم کشورمان ناراحت و غمگین می شوند،عزای عمومی اعلام می شود،ولی ما هر روز داریم کشته می دهیم و هیچکس،هیچ یادی از ما نمی کند که هیچ،تازه...گفتم شغلت چیست؟«گفت نظامی ام!»

پنج:لعنت بر هر چی چشم بد!

یک هفته درگیر کفن و دفن برادر ده سال از خودش کوچک تر بود که بر اثر یک سانحه تصادف جانش را از دست داده بود.برادری که هنوز در سن 28 سالگی به سر می برد و ازدواج هم نکرده بود،بر اثر بی احتیاطی یک راننده خاطی که الان خودش سالم و سر حال در کنار خانواده اش است،ناکام از دار دنیا رفت.اصغر، آبدارچی اداره مان است.در مراسم فوت برادرش شرکت کرده بودم،ولی وقتی فهمیدم به اداره برگشته،یک بار دیگر رفتم به آبدارخانه،برای عرض تسلیت و همدردی.گفت چند روز قبل از اینکه برادرم این جوری بشه. چند تا از لامپ های خانه مان سوخت.یک آکواریوم داشتم پر از ماهی،همین جوری بی دلیل و بی علّت،تک تک ماهی ها مُردند.می دانم،برادرم را چشم زخم کُشت.لعنت بر هر چی چشم بد!




می دانم نمی خوانید ولی برای دلخوش خودم،آدرس هفت پُستی که هفت روز قبل نوشته ام را می آورم:

https://virgool.io/@J-M-S/%D9%87%D9%86%D9%88%D8%B2-%D9%85%D8%B7%D9%84%D8%A8%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84-%D9%86%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-z5hdpf1qhdf1
https://virgool.io/@J-M-S/%D9%82%D8%AF%D8%B1-%DA%86%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%AA%D9%88%D9%86%D9%88-%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%AF-kbyhivn3jomn
https://virgool.io/@J-M-S/%DA%A9%D9%88%DA%A9-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D8%B3%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%81-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%DA%86%D8%A7%D9%84%D8%B4-%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-mkfbc2w1apvi
https://virgool.io/@J-M-S/%DA%A9%D9%85-%D8%A2%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%86%D9%90-%D8%B9%D8%A7%D9%82%D9%84%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D9%85-%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%86%D9%90-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-kkzqbopihpfl
https://virgool.io/@J-M-S/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%AA%D9%88-%DA%86%D9%86%D8%A7%D9%86%DA%A9%D9%87-%D9%85%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%87%D8%B3%D8%AA%DB%8C-o7ypk7akled8
https://virgool.io/@J-M-S/%D8%A7%DA%AF%D8%B1-o4isgsw9z8eu
https://virgool.io/@J-M-S/%D8%B9%DA%A9%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%B1%DA%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%B1%D8%A7%DA%98%DB%8C%DA%A9-%D9%88-%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86-%D8%B9%DA%A9%D8%B3-ap4ccrb1dazb