به تماشای من تویی. شهرساز، تحیلگر داده، عاشق سفال و گیاهان
خوشبختی با پیتزابُر و گردوشکن
من همسرم در ۲ دنیای موازی زندگی میکنیم. امروز عصر که به خانه رسیدم چند کیسه گوشه آشپزخانه بود از همین وسایل آشپزخانه؛ ۸ میلیون و نیم تومان! از این که پول بیارزش شده و ملاقه چوبی حدود ۲۰۰ - ۳۰۰ تومان هست بگذریم. کلا ما این همه چیز برای چه میخواهیم؟
من از ۱۳۹۵ مستقل زندگی میکنم. ۲ سال پیش عقد کردیم و نصف نیمه زندگی مشترک را پیش بردیم. این روزها به موازات برنامههای عروسی، خرید وسایل شروع شده است.
فقط تماشا کن، دست نزن :)
من درک نمیکنم چرا دو نفر برای شروع زندگی مشترک باید این همه وسیله بخرند. قبلا رسم مسخره جهیزیه دیدن بود. بعد از عروسی، خاله خانباجی اسباب و جهاز خانه را وارسی میکردند و با کلام و نگاه مهر تائیدی بر زحمتها میزدند. یادم میآید ۱۶ سال پیش توی یخچال دختر عمهام زیتون، میوه، پنیر و خلاصه خیلی رنگارنگ بود. زیتونهای مغز بادامی به من چشمک زدند. واقعا لحظه شیرینی بود. میخواستم در شیشه زیتون را باز کنم که پسرعمهام از آسمان خودش را رساند و با هر دوز کلکی بود منصرفم کرد. گفت «اینها فقط برای تماشا هستند.»
هنوز هم در روی همین پاشنه میچرخد. از آبمیوهگیری گرفته تا گردوشکن. باید جفت و جور باشند.
آبمیوهگیری سبک من نیست!
این که پول دارم میخرم منطق اشتباهیست. یک سری ازین خردهریزها الکی خانه را خفه میکنند. جریان انرژی را میگیرند.
چند سال پیش یک آبمیوهگیری دستی خریدم اما یکبار هم استفاده نکردم. خوردن میوه با آب میوه زمین تا آسمان فرق دارد. بعد به این درک رسیدم پرزهای (پالم) میوه از خود آبمیوه مقویترند. حالا برای پرتغال لایه نازک نارنجی آن را جدا میکنم. آن سفیدیهای زیرپوست پرتقال ضدسرطانند، بهتر از هر دارویی کلسترول را کنترل میکنند و مهمتر از همه برای قند خوبند. بله آب پرتقال سریعتر و راحتتر جذب میشود اما سبک زندگی من نیست. حالا خانم رفته یکی مشابه همان آبمیوهگیری دستی خودم را خریده.
من از گردوشکن متنفرم.
من همه عمرم گردو را با ته لیوان شکستهام. با همان لیوان آب خوردهام. اگر گردنم هم بخارد با ته لیوان گردنم را میخارانم! این سادگی و عملکرد واقعا زیباست. حالا خانم رفته ۶۷۰ هزار تومان گردوشکن برند خریده که گردنم را شکست. این فروشندههای حرفهای به اسکیمو هم یخچال میفروشند.
من با گردوشکن تعارض بنیادی دارم. نمیتوانم این وسیله را به عنوان بخشی از زندگیام بپذیرم. من یک سبک و نگاهی را برای زندگیم پذیرفتهام و نمیخواهم آن را تغییر دهم. آن لیوان به من حس بهتری میدهد. این که من وسیله زندگیم را خودم انتخاب کردهام. البته به نظر بقیه احترام میگذارم. برای همین باید منتظر لحظات خلوت و تنهایی باشم تا دزدکی گردو بشکنم؛ اگر گردویی باشد!
لطفا پیتزابُرتان را بیاورید!
من حداقل سالی یکبار حلقه یاران موافق را به پیتزا پارتی دعوت میکنم. از آن پیتزاها که خمیر، سس و مایهاش را خودمان درست میکنیم. این جوری حس خودکفایی دارد! این چند ساله یا با چاقو پیتزا را قاچ کردهایم یا محمد لطف کرده پیتزابرشان را آورده.
این که آدم مستقل باشد و همه چیزش جفت و جور باشد قشنگ نیست! گاهی یک جاهایی لنگ بزند و یک نفر دیگری ردیفش کند حس بهتری میدهد. یادم میآید بچگی با همسایهها بده بستان داشتیم در این حد که گاهی به هم ترشی قرض میدادیم! این روزها به لطف وضع خوبمان و جنس جورمان حالشان را هم نمیپرسیم.
جلب پرنده خوشبختی در زندگی مدرن
ژان بودریار در کتاب جامعه مصرفی مثال جالبی میزند. قبايل بدوی خیال میکردند هواپیما پرنده غولپیکری است. به همین خاطر برای جلب آن به روش سنتی عمل میکردند. در روش سنتی هر پرنده را با جفتش جلب میکردند. با چوب و برگ، پرنده شبیه هواپیما را درست کرده بودند و هنگام عبور هواپیما آن را تکان میدادند و صداهای درمیآورند تا هواپیما گول بخورد و بنشیند. حکایت آرزوهای ما در جامعه مدرن شبیه همین پرنده چوبیست.
ما با خرید در صدد صید خوشبختی هستیم! خرید درمانی، پاساژگردی، دید زدن ویترین، اینها راهحلهای مدرن برای حس بهتر، برای غنی کردن زندگی هستند. زندگی مدرن «سبک زندگی استاندارد» برای همه تعریف کرده؛ خارج از این قاعده رفتار کردن سخت است چون موجب دلخوری و کدروت میشود. شوربختانه جامعه ما بیش از حد روی خوشبختی با این وسایل حساب باز کرده است.
من مشکل را میفهمم اما کاری از دستم برنمیآید. وقتی اطرافیان سبک زندگی استاندارد را قبول دارند، بازی کردن خارج چارچوب سخت میشود. در این حال و هوا، نداشتن هواپز، اسنکپز یا خیلی سادهتر، نخریدن پیتزابُر میشود محرومیت!
ور نبود مشربه از زر ناب ... با دو کف دست، توان خورد آب
آنچه ندارد عوض، ای هوشیار ... عمر عزیز است، غنیمت شمار (شیخبهایی)
ممنون که این مطلب را خواندید. چند سال پیش در مورد سبک زندگی مینیمال نوشتم. اینجا بخوانید: چراغ اون اتاق برای کی روشنه؟ آنجا توضیح دادم چقدر این سبک زندگی سادهتر و بهتر هست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنایی که از رنجهایم گرفتم: داستان زندگی علی اوجی
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقتی کارتان را شروع میکنید
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهندسی خوشبختی: راهنمایی ساده برای ارتباطات خوب