«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
ماجرای یک سگ فرهیخته ی کتاب دوست و...!
شل سیلور ستاین را کسانی که کتاب خوان هستند می شناسند.مردی که نوشته هایش و آن نقاشی های ساده ی تو دل برو اش را هرگز نمی توان از خاطر برد.او یکی از کسانی بود که با کمک کتابهاش می شد هر کسی را کتابخوان کرد.کتاب«آقای با کلاه و آقای بی کلاه»:آقای با کلاه تعداد زیادی کلاه داشت که هیچ کدام مثل هم نبود.آقای بی کلاه نیز تعداد زیادی سر داشت و تنها یک کلاه. زمانی که این دو آقا با یکدیگر ملاقات می کنند، اتفاق عجیبی می افتد...
در کنار کتابهای شل سیلور ستاین می توان از کتابهای رولد دال نیز یاد کرد.کسی که بیشتر کتابهایش به صورت فیلم در آمده است.مثل آقای روباه شگفتانگیز و غول بزرگ مهربان.نویسنده ای که به تجربه دیدم اگر نوجوانی یکی از کتابهایش را بخواند تا بقیه کتابهایش را نخواند آرام نمی گیرد.
امّا دیروز به طور اتفاقی کتابی را برای فرزند کوچکم از کتابخانه گرفتم که متن و تصاویرش عالی بود.کتاب «سگی که کتاب ها را دوست داشت»در ابتدا این کتاب را فقط برای این گرفتم که توانسته بود نام و تصاویر جالبی داشت و گوشه جلدش نوشته بود:«برنده ی جایزه ی خنده دارهای رولد دال.»ولی وقتی این کتاب را به صورت اتفاقی و بعد از خواندن دو نفسِ(وسطش یه کم چُرت زدم!)یکی از کتابهای هوش از سر برِ کریسیتن بوبن خواندم.حیرت کردم.واقعا چه جوری می شه با کنار هم قرار دادن تنها چند کلمه و با خلق نقاشی های زیبا،کودکان را به کتاب خواندن تشویق کرد.باور کنید من که سنّم مناسب سنّ کسانی که این کتاب براشون نوشته نشده بود،تاثیرگذاری کتاب را با پوست و گوشت و استخوانم حس و صد البته تحسین کردم.
کتاب گلاسه ی«سگی که کتاب ها را دوست داشت»؛انتشارات چکه؛برای گروه سنی:ب،ج(۷تا۱۱سال)؛نویسنده و تصویرگر:لوئیس ییتس،مترجم:پیام ابراهیمی،برنده ی جایزه ی خنده دارهای رولددال.
در اینجا متن کتاب را برای شما که می آورم تا ببینید چرا مردم کشورهای دیگر از ما کتابخوان تر هستند؟جواب بسیار ساده است:«چون اینگونه،از کودکی و با زبان ساده ی کودکانه به کتاب خواندن تشویق می شوند.»:
«این سگ کتاب ها را دوست داشت.
او بوی کتاب ها را دوست داشت.
او دوست داشت به کتاب ها دست بکشد.
او همه چیزِ کتاب ها را دوست داشت.
او آن قدر کتاب ها را دوست داشت که تصمیم گرفت یک کتاب فروشی باز کند.
او کتاب ها را از توی جعبه بیرون آورد.
بسته بندی آن ها را باز کرد.
و همه را برای روز بازگشایی کتاب فروشی روی هم چید.
وقتی بالاخره روز بازگشایی فرا رسید،دوش گرفت.موهایش را سشوار کشید و بینی اش را گرفت.
بعد در را باز کرد تا با مشتری هایش جشن بگیرد.
اما...هیچ کس آنجا نبود.
برای همین سعی کرد خودش را مشغول کند.
خانمی وارد کتاب فروشی شد و گفت:«من یک چای با شیر و شکر می خواهم.»
سگ جواب داد:«متاسفم.اینجا یک کتابفروشی است و من فقط کتاب می فروشم.»
خانم ناراحت شد و از آنجا رفت.
سگ تنها شد.
او صبر کرد و صبر کرد.
تا این که مردی به کتاب فروشی آمد.
تا از او نشانی جایی را بپرسد.
وقتی مرد رفت،سگ خیلی غمگین شد.
اما نه خیلی زیاد.
او تصمیم گرفت بیش تر از این منتظر نماند.
یک کتاب از توی قفسه درآورد و شروع به خواندن کرد.
وقتی کتاب می خواند،فراموش کرد که منتظر بود.
وقتی کتاب می خواند،فراموش کرد که منتظر بود.
وقتی کتاب می خواند،فراموش کرد که توی کتابفروشی نشسته بود.
وقتی آن داستان تمام شد.سگ یک کتاب دیگر از توی قفسه ها بیرون آورد و...ماجرای تازه ای شروع شد.
و این جوری،سگ در دنیای دیگری بود.تا این که دختری به مغازه آمد و از او یک کتاب خواست.
سگ می دانست که چه کتابی باید به او پیشنهاد بدهد:سگی که کتاب ها را دوست دارد.
او بیش تر از هر چیزی دوست داشت که دیگران هم کتاب هایش را بخوانند.»
برای فرزندانتون این کتاب را یا بخرید یا از کتابخانه به امانت بگیرید.چون این جمله های زیبا برای کودکان،در کنار نقاش های دلنشین که خود نویسنده ی کتاب آنها را خلق کرده است،حس دیگری را القا می کند و به مراتب در ایجاد علاقه به کتاب در آنها،موثرتر خواهد بود.
هر چند هیچ کتابخوانی نیست که حال این سگ فرهیخته را نفهمد.یک کتابخوان،هیچ انتظاری را بدون کتاب پشت سر نمی گذارد.امّا سگ وقتی کتاب می خواند در دنیای دیگری بود!یک فرد معمولی که اهل کتاب خواندن نیست همیشه در یک دنیا به سر می برد ولی یک کتابخوان چندین و چند دنیای دیگر را نیز تجربه می کند. دنیای نویسنده هایی که برای نوشتن از دنیایی که درک کرده اند،از جان مایه گذاشته اند.یک فرد معمولی یک بار زندگی می کند ولی کسی که کتاب می خواند،چند برابر سن و سالش زندگی می کند و به اندازه چند نفر از زندگی لذّت می برد.
پیشنهاد می کنم:اگر کتاب یا نویسنده خاصی را می شناسید که در علاقمند کردن شما یا فرزندانتان به کتاب نقش موثری داشته اند،در قسمت نظرها یا در یک مطلبی جداگانه،از آنها یاد کنید.
تغییر در تصویر پروفایل:گفتم کمی تابلوی دست انداز را دست کاری کنم،بلکه مفرّح تر و قابل تحمّل تر بشه. امیدوارم مسئولان زحمتکش راهنمایی رانندگی،صعه صدر به خرج داده و بابت دست کاری این تابلوی ارزشمند از بنده شکایت نکنند:
مطالبی که هفته گذشته منتشر کردم:
فهرست نوشته هایی که در چند روز گذشته خوندم و به نظرم حیفه که کم خونده بشن(بدون ترتیب!):
«سهیلا رجایی»که به تازگی عضو ویرگول شده است یک خاطره جالب از ایّام مبصری در مدرسه نوشته:
«احسان هیدی»مصاحبه ای طنز و خواندنی با آقا کامران یا همان شیر ایرانی(!)انجام داده.افسوس که این نوشته از بی عکسی رنج می بره.مگه این شیر ایرانی یه عکس از خودش نداشت؟!:
«(: شـاتــوت :)»در چند جمله کوتاه ولی شیرین در مورد روش های تربیتی مادرهای قدیم و جدید نوشته. افسوس که این نوشته نیز از بی عکسی رنج می بره!:
«فلانی»مطلبی انتقادی و به نظرم به جا نوشته در مورد فیلتر تلگرام و رها کردن اینستاگرام:
«مجید سلامت»مطلب جالبی در مورد تاثیر زیاد ارتباطات غیر کلامی نوشته که خیلی بهش توجه نمی کنیم:
«همیشه بهار»هم یک کتاب معرفی کرده و در موردش نوشته:«بعد از خواندن این مجموعه،آدم می تواند تا حدودی دل بستگی هایش را سر و سامان بدهد و اصل آرزو و دل بستگی اش را در چیزی قرار دهد که نه تنها هست،بلکه همیشه هست.»:
دوستان عزیزی که جای مطلب خوبشون اینجا خالیه به خوبی خودشون ببخشن.
حسن ختام:
مطلبی دیگر از این انتشارات
من قاتل پسرتان هستم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دغدغههای حقیر یک انسان در شکمِ «تمساح»
مطلبی دیگر از این انتشارات
سمفونی مردگان | اینجا چراغی روشن نیست