سمفونی مردگان | اینجا چراغی روشن نیست

رمان «سمفونی مردگان» از عباس معروفی، نویسنده‌ی معاصر است. این اثر شناخته‌شده‌ و درخشان که در سال 1368 منتشر شد، روایتگر زندگی پر فراز و نشیب[و صد البته غمبار] خانواده «اورخانی» در اردبیل و در سال‌های جنگ دوم جهانی و پس از آن است. سمفونی مردگان، داستانی درباره‌ی فروپاشی خانواده، برادرکشی، عشق، و از همه مهم‌تر رویارویی سنت‌گرایی و نوگرایی است.

عباس معروفی و «سمفونی مردگان» - تصویر از کافه بوک
عباس معروفی و «سمفونی مردگان» - تصویر از کافه بوک

«جابر»، پدر خانواده، مردی سنتی و بازاری است. او و مادر خانواده[که نام او با توجه به بافت داستان، به طرزی معنادار هرگز مشخص نمی‌شود]، چهار فرزند دارند: یوسف پسر بزرگ خانواده که در خلال جنگ دوم جهانی، به تقلید از چتربازان روس از بلندی خود را به پایین پرت می‌کند و پس از آن فلج و از کار افتاده می‌شود، اورهان پسر کوچک خانواده که همچون پدر، سنتی و بازاری است، و در نهایت آیدین و آیدا، دوقلوهای بازیگوش خانواده که با دیگر اعضای خانواده خود، تفاوت‌های شخصیتی بارزی دارند(به ویژه آیدین که شخصیت اصلی داستان است).

آنچه که در مورد «سمفونی مردگان» در نگاه اول برجسته است، نام پرمسمّای آن و تقسیم‌بندی فصول کتاب است که هر فصل آن «موومان» نام دارد. «سمفونی» و «موومان» از اصطلاحات معروف موسیقایی هستند و عباس معروفی در رمان خود، موسیقی حزن‌اندود خانواده اورخانی را می‌نوازد؛ سمفونی‌ای که هر موومان آن بخش‌های مختلفی از این خانواده را کندوکاو می‌کند(به ویژه آیدین و اورهان) و ما را همراه با اوج و فرودهای خود، به خروش و سکوت دعوت می‌کند.

با خواندن تنها چند صفحه از رمان، آنچه که جلب توجه می‌کند، سبک روایی آن است که اصطلاحا «جریان سیال ذهن» نام دارد. این سبک روایی، همانطور که کمابیش از نام آن مشخص است، داستان را از زاویه دید شخصیت‌های مختلف داستان به گونه‌ای روایت می‌کند که گویا سوار بر امواج ذهن پرتلاطم آنها هستیم و هر لحظه جهش‌های مکانی و زمانی فکر آنها را دنبال می‌کنیم. «جریان سیال ذهن» ممکن است برای مخاطبی که به داستان‌های سرراست و یا روایت‌های غیرخطی اما ساختارمند عادت کرده است، دشوار باشد اما تجربه مطالعه رمانی مانند «سمفونی مردگان» که به این سبک روایت شده است، مطمئنا خالی از لطف و حکمت نیست. اگرچه نویسنده در برخی نقاط داستان، از «جریان سیال ذهن» به صورتی استفاده کرده است که یافتن راوی داستان و سرخط روایت برای مخاطب، بسیار سخت می‌شود، با این حال همچنان عوامل دیگری هستند که تجربه‌ی مطالعه‌ی «سمفونی مردگان» را لذت بخش می‌کنند؛ عواملی که در ادامه در موردشان صحبت می‌کنیم.

درون‌مایه‌ی «سمفونی مردگان»، پیش از این هم در رمان‌های دیگر وجود داشته و در رمان‌های پس از آن هم تکرار شده و خواهد شد. اما آنچه که تجربه‌ی «سمفونی مردگان» را ماندگار می‌کند، همذات‌پنداری بسیار قدرتمندی است که مخاطب با شخصیت‌های رمان تجربه می‌کند. همذات‌پنداری ای که به لطف فضاسازی‌های هنرمندانه‌ی معروفی از سرمای اردبیل، بازار آجیل فروشی، شورآبی اردبیل و ...، «جریان سیال ذهن»، و شخصیت‌پردازی عمیق از آیدین، اورهان و دیگر شخصیت‌ها، موثر نشان داده است و مخاطب را تا پایان داستان به دنبال خود می‌کشاند.

«سمفونی مردگان» بیش از هر کس، داستان آیدین اورخانی است؛ جوان شاعر مسلک و روشنفکری که پدر سنتی خانواده با او سر ناسازگاری دارد. آیدین اهل شعر، ماجراجویی و تجربه‌های جدید و به دنبال کشف «خود» است، در حالی که جابر اورخانی فرزندی مطیع، فرمانبردار و دنباله‌روی سنت‌های گذشته را خواهان است؛ ویژگی‌هایی که تماما در پسر کوچک او اورهان جمع شده و او را محبوب پدر گردانیده است.

عطر می‌زد، لباس خوب می‌پوشید، موهاش را می‌آراست، کراوات می‌زد و می‌رفت. پدر می‌گفت: «افسار تمدن.»
پدر: دنبال چی می‌گردی؟
آیدین: «دنبال خودم.»
در بند هیچ چیز نبود و تنها به این فکر می‌کرد که از تخمه‌فروشی بیزار است، از تکرار زندگی پدر بدش می‌آید. از خیلی چیزها که بچه‌ها در چنین سال‌هایی از عمر دوست دارند، بدش می‌آمد.
پدر، همه که نباید مثل شما کاسب بشوند. همه که نباید میراث پدری را بخورند، این همه شغل، این همه فکر...

قصه‌ی آیدین اورخانی شاید در بدبینانه‌ترین حالت، داستانی با موضوع «فرد در برابر سیستم» باشد اما معروفی در «سمفونی مردگان»، سیستم اجتماعی را مورد انتقاد قرار می‌دهد؛ سیستم و نظام اجتماعی سنت‌گرایی که با شدت تمام به هر آنچه که خارج از آن بوده و رنگ و بویی متفاوت با آن دارد، می‌تازد تا آن را از پا بیندازد. عباس معروفی در رمان خود، مصائب یک روشنفکر را حکایت می‌کند و اینکه تلاش برای متفاوت‌بودن از هویت کنونی جامعه ، بهایی سنگین به دنبال خواهد داشت. پسری که اهل شعر و شاعری است، دختری که اهل نویسندگی یا آوازخوانی است و...، همه و همه «آیدین»‌هایی هستند در جستجوی خویشتن که با مقاومت جامعه روبرو شده‌اند[و متاسفانه می‌شوند].

جلال آل احمد - تصویر از ویکیپدیا
جلال آل احمد - تصویر از ویکیپدیا

با این حال تصویرگری «عباس معروفی» از تقابل سنت‌گرایی و نوگرایی، به لطف شخصیت‌پردازی دقیق او، دچار شعارزدگی و کلیشه‌زدگی نمی‌شود. آیدین در تمامی داستان، هرگز اقتدار و احترام پدر را در هم نمی‌شکند و ساز مخالفش را صریح اما مودبانه می‌نوازد. حتی زمانی که اتاقش(به همراه تمامی اشعار و کتاب‌هایش) توسط پدر و برادر به آتش کشیده می‌شود و به این شکل بی‌مهری پدر، او را ناامید و افسرده می‌کند، از او متنفر نمی‌شود. صبوری و نرم‌خویی آیدین در برابر شدت عمل و لجاجت جابر اورخانی، گواه و گویای این نکته است که تغییر نگاه جامعه با درشتی و خشونت، ممکن نیست.

آیدین همیشه در این فکر بود که چطور می‌شود دست روی شانه پدر گذاشت و کنارش ایستاد.

در سوی دیگر جابر اورخانی، آینه‌ی تمام‌نمای «سنت‌گرایی» و یا به عبارت بهتر « سنت‌زدگی» است. علاوه بر این، حضور او نماد «مردسالاری» شدید در جامعه ایران است. پدری که هویت خود را وابسته به اقتدار(به عبارت بهتر دیکتاتوری) نسبت به زن و فرزند می‌بیند و از این رو هر گونه ساز مخالف را که از هر گوشه‌ی خانه بشنود، با درشتی پاسخ می‌دهد. خشونت و سلطه‌ی او نسبت به مادر و آیدا، بی‌تفاوتی او نسبت به یوسف، و درشتی و سخت‌گیری او نسبت به آیدین، از جمله تلاش‌های جابر برای حفظ پدرسالاری و پدرشاهی در خانواده است.

غرور عجیبی دارد. با اینکه خوب کار می‌کند، خوب درس می‌خواند. اما غرور عجیبی دارد. آدم هوس می‌کند این غرور را بشکند.

البته نویسنده با بیان نکاتی مانند تلاش جابر برای حفظ خانواده‌ی خود در دوران جنگ جهانی، به خوبی نشان می‌دهد که قصد ساختن یک شیطان از او را ندارد.

کارهایی در زندگی پیش می‌آمد که از عهده‌ی بچه‌ها و زن‌ها خارج بود و تنها پدر می‌بایست از نیمه شب در صف نانوایی بایستد و ظهر فردا با یک یا دو نان به خانه بازگردد.

معروفی در نقاطی از داستان به سطحی‌اندیشی، ساده‌انگاری و خرافاتی‌بودن جابر(و در نمایی کلی‌تر جامعه) اشاراتی قابل‌تأمل می‌کند: تحلیل‌های ساده‌انگارانه‌ی او از وقایع جنگ جهانی، وحشت او از خورشیدگرفتگی و نسبت دادن آن به گناهان و ارواح شیطانی، عدم اندیشه‌ورزی و گوش سپردن به فردی مانند «ایاز» [که همانند او فرصت‌طلب و سنتی است]، نمایانگر «سنت‌زدگی» و گرایش شدید او به سنت‌های بعضا کهنه(و نه کهن) است. شوق و شعف جنون‌آسای او در هنگام سوختن اتاق آیدین، به خوبی در جمله‌ای که عباس معروفی از او نقل می‌کند، هویداست: «این روح شیطان است که دارد می‌سوزد».

ایاز: «یک زمان بود که بچه‌ی آدم جزو اموالش محسوب می‌شد. نادرشاه داد جفت چشم‌های پسرش را در آوردند. اما حالا برادر، اختیار خودت دست خودت نیست.»
پدر: «به قول ایاز با دو دسته نمی‌شود بحث کرد: بی‌سواد و باسواد.»
پدر: «انگار بچه‌ی ما نیست، نه پول می‌گیرد نه نیازی دارد، نه آدم را به حساب می‌آورد.»

اما یکی از تاثیرگذارترین[و البته غمبارترین] نقاط داستان، پرداخت نویسنده به محرومیت‌های زنان در جامعه ایران است. «سمفونی مردگان» اولین تلاش اهل ادبیات برای بیان تیره‌روزی‌های زنان نیست [و احتمالا آخرین آنها نیز نخواهد بود]. با این حال، عباس معروفی در رمان خود این مسئله را با شفافیت نشان داده است: از یک سو «مادر»ی که حتی نامش به خاطر «مادر»بودن هرگز افشا نمی‌شود و تلاش‌هایش برای حفظ خانواده، به علت غرور و تسلط پدر، راه به جایی نمی‌برد. و از سوی دیگر، دختری که دنیایش به آشپزخانه محدود و محصور می‌گردد. جابر اورخانی، حتی به خاطر اینکه نتوانسته اقتدار پدرشاهانه‌ی خود را در ازدواج آیدا رخ بنمایاند، از حضور در عروسی او نیز خودداری می‌کند و با این حال اجازه‌ی استفاده از ساز و آهنگ را نیز به خانواده نمی‌دهد:«عروسی را جوری بگیرید که در شأن خانواده باشد. بی‌سروصدا. مرد‌ها پایین، زن‌ها بالا.» نهایتا آیدا به همراه همسر خود، به آبادان نقل مکان می‌کنند.

پدر می‌گفت: «به زن جماعت نباید رو داد.» مادر را می‌گفت و آیدا را می‌گفت. آشپزخانه را نشانشان می‌داد و می‌گفت:«اگر از عهده اینجا برآمدید، می‌شوید زن خوب.»
آیدا، آیدا، آیدا. عضوی از خانواده که کم‌تر خاطره‌ای از او در ذهن مانده بود. حتی آیدین هم سال‌ها بعد هر چه فکر می‌کرد نمی‌توانست چیزی از بچگی‌های این دختر به یاد بیاورد. نه حرف، نه جنجال، نه حضور. در پستوی خانه نم کشیده بود و بعد بی‌دردسر به قول پدر، گورش را از این خانه گم کرده بود.
پدر آن خوی سرکش و شلوغش را در طول زمان خرد می‌کرد، در برابر تمام هیجانات روحی او می‌ایستاد، و از او دختری رام و آرام می‌ساخت. اما به تنهایی حریف نمی‌شد. از مادر کمک می‌گرفت و از او می‌خواست که آیدا را در آشپزخانه تربیت کند. گفته بود اگر می‌خواهد به او خیاطی بیاموزد در آشپزخانه. حتی اگر می‌خواهد گلسازی یادش بدهد در آشپزخانه. و آیدا در آشپزخانه نم می‌کشید و با تنهایی وحشت‌بار خو می‌گرفت. نه همکلاسی داشت، نه برای کاری پا از خانه بیرون می‌گذاشت، و نه حتی کسی به خانه‌ی آن‌ها می‌آمد. رفته‌رفته از برادرها جدا افتاد و خوی غریبانه پیدا کرد که در هیچ یک از افراد خانواده دیده نمی‌شد. حسرت می‌خورد به چرخی که در شبانه‌روز حتما می‌گشت و او در هیچ کجای آن جا نداشت، به سکوت خو می‌گرفت و آن قدر بی‌حضور شده بود که همه فراموشش کرده بودند. انگار به دنیا آمده بود که تنها باشد.
هیچ کس نمی‌پرسید«آیدا کجاست؟» مگر آیدین، که پدر فریاد زد:«تو را سنه‌نه» بعدها دختری خود‌خور، صبور، درهم شکسته و غمگین از خانه‌ی پدر یکراست به خانه‌ی شوهر رفت که اسمش آیدا بود.

تصویر‌سازی و شخصیت‌پردازی قدرتمندانه‌ی نویسنده از آیدا و شرح حال او، به خوبی محرومیت‌های زنان را در جامعه مردسالار آن دوران نشان می‌دهد که به دلیل عریان بودن حقیقت دردناک آن، قابل تامل و البته بسیار تاثیرگذار است.

فیلم «خانه پدری» - تصویر از انتخاب
فیلم «خانه پدری» - تصویر از انتخاب

اورهان اما بر خلاف آیدین و آیدا، فرزند محبوب پدر و وارث اخلاقی اوست. پسری که در درون‌مایه‌ی داستان، نماد امتداد سنت‌گرایی در نسل بعد است. اورهان که همیشه آیدین را رقیب خود می‌داند، همراه و همکار پدر در آزار و اذیت آیدین نیز می‌شود. معروفی در پرداختن به شخصیت سنتی اورهان(طرز پوشش، ادبیات، رفتارها و ...) تا حد قابل‌توجهی موفق عمل نموده است. داستان «سمفونی مردگان» با اورهان(بخوانید سنت‌گرایی) آغاز می‌شود و با او پایان می‌یابد. اما در فاصله‌ی میان این آغاز و پایان است که تقابل «برادر بازاری» و «برادر شاعر» رقم می‌خورد. تقابلی که با سوزاندن تمامی کتاب‌های آیدین و شعرهای او رخ می‌دهد و آیدین را از خانه پدری ناامید و دلسرد می‌کند(همانطور که سیاوش شاهنامه، بر اثر بی‌مهری پدر، راه خروج از ایران را در پیش می‌گیرد).

آدم‌ها فقط یک نیمه از عمرشان را زندگی می‌کنند. من مال نیمه‌ی اول بودم و او نیمه‌ی دوم.
«اورهان»
پدر نتوانست او را به عجز در آورد و من می‌خواستم این کار را بکنم. دلم می‌خواست جوری رفتار کنم که صبح‌ها پاشنه در حجره را ماچ کند و بیاید تو، مثل موم در دست‌هام بچرخد و شب همراه من به خانه بیاید.

هشدار: ادامه مطالعه‌ی این متن، باعث لو رفتن قسمت‌های مهم کتاب می‌شود. چنانچه قصد مطالعه‌ی کتاب را دارید، از ادامه‌ی مطالعه‌ی این متن، صرف نظر کنید.


با آزار و اذیت و بی‌مهری پدر و برادر بازاری، آیدین به قول خودش «این خانه را بر زیستن ایمن نمی‌بیند» و به رئیس خود در کارخانه(آقای میرزایان) که یک مرد ارمنی است پناه می‌برد. آیدین از ترس پدر و برادر بازاری، به زندگی پنهانی و نجاری کردن در زیرزمین یک کلیسا مشغول می‌شود. آشنایی آیدین با خانواده‌ی ارمنی‌تبار، ضمن تعلیق داستان و شکل دادن به قوس شخصیتی آیدین، مخاطب را به مقایسه‌ای ناخواسته میان خانواده‌ی سنتی او و خانواده‌ی آقای میرزایان وادار می‌کند. صمیمیت میان اعضای خانواده و آزادی زنان، آیدین را در همان نخستین دیدار، به فکر فرو می‌برد. دیداری که البته آشنایی آیدین با سورملینا(سورمه)، برادر‌زاده‌ی آقای میرزایان را به دنبال دارد و شعری که آیدین به درخواست خانواده‌ی ارمنی، برایشان می‌خواند؛ شعری که گویا او در وصف خودش سروده است:

«خون گدایی همچو من رسمی ز حلاج است و بس/ زنجیر عشق سلسله ماند به پا تا پای دار
ای ابر عشق دردمند، ای دختر قداره‌بند/ من تار تو زخمی بزن امشب بیا بر من ببار
لب بسته‌ام از هجر تو مردی ز خیل مردگان/ هم برزخ این روزگار هم ترس از پایان کار
دردا که دل در ماتم است کی می‌تواند از فراق/ بگریزد از این آشیان تا کی بماند روزه‌دار
بلبل چه می‌داند که بر بام کدام آید فرود/ آزاده و عاری ز شب پنداردت آزادگار
آیم چو چنگ اندر خروش چون زخم بر من می‌زنند/ این مردمان رنگ رنگ، این دشمنان نابکار
امشب نگار سرکشم دزدیده قلب آتشم/ آتشفشان خامشم، تصویر سرد کوهسار
ای وای بر سوته‌دلان و عاشقان بی‌نشان/ متروکه‌های بین راه، ویرانه‌های شادخوار
آتش زنید بر خانه‌ام، این جسم را بی‌جان کنید/ خاکسترم بر باده‌ها، تندیس من دیوانه‌وار
پرچم نشان یادها، هم بر فراز بام‌ها/ فرسوده در ایام‌ها، عشق نهان یادگار»
«آیدین اورخانی»

موومان سوم از «سمفونی مردگان» تماما به آیدین و سورملینا می‌پردازد. موومانی که «جریان سیال ذهن» به اوج شکوفایی‌اش می‌رسد و زاویه دید متفاوت و جذابی را به مخاطب می‌نمایاند که در آن نویسنده، آیدین را به روایت سورملینا شخصیت‌پردازی می‌کند. این موومان را می‌توان در ستایش عشق دانست؛ بار امانتی که به مرور بر دل آیدین می‌نشیند و انگیزه‌ای جدید را برای زندگی به او می‌دهد.

از آن پس آیدین تمام روز را به شوق یک دیدار آنی کار می‌کرد که سورمه شیشه مشجر سقف را می‌گشود و تمامی خستگی آیدین را بر زمین می‌گذاشت. دیداری که انگار دریا را به تلاطم وامی‌داشت، زمان را کند می‌کرد، شور و عشقی پنهانی در دل آیدین می‌پروراند... یک روز کار، و در پایان روز، یک لحظه دیدار. دیدار چشم‌هایی به رنگ عسل.

اگر چه شیمی دلنشین آیدین و سورملینا، تلخی داستان را برای مدتی کاهش می‌دهد اما آرزوی گویا محال آیدین برای شاعرپیشگی، و روزمرگی او در زیرزمین، وی را رنجور، لاغر و خسته می‌کند: خستگی مداومی که او را برای مدتی طولانی از جستجوی خویشتن محروم کرده است. آیدین در بزنگاه‌های مختلفی از داستان توسط سورمه، «مسیح» قلمداد می‌شود. مسیحی که پدر و برادرش، سالیان سالیان او را مصلوب کرده‌اند.

آیدین: «واقعیت من فقط تلخی است.»
سورمه:«زندگی بیشترش تلخی و ناکامی است.»
آن شب آیدین خواب دید که مسیح شده است، با تاج خاری بر سر و صلیبی بر دوش. او را به بیابانی می‌بردند که مصلوب کنند. کسی شلاقش می‌زد و می‌گفت:«تندتر، تندتر.» و او نمی‌توانست آن صلیب سنگین را حمل کند. پاهاش نا نداشت، و انگار قلبش از تپیدن ایستاده بود. آن دورها، زنی که شکل آیدا بود برای او مرثیه می‌خواند و می‌گریست، و باد زوزه می‌کشید.
فیلم «مصائب مسیح» - تصویر از ویکیپدیا
فیلم «مصائب مسیح» - تصویر از ویکیپدیا

اما با ورق زدن چند برگ از «سمفونی مردگان»، تلخی دوباره رخ می‌نمایاند و این بار تبری که قلب آیدین را می‌شکافد، خبر مرگ هولناک آیدا است:

«زنی به نام آیدا در آبادان خود را به آتش کشید. این زن جوان در برابر چشم‌های گریان و حیرت‌زده‌ی پسرش در نیمه شب یکشنبه خود را با نفت آتش زد و آن قدر سوخت تا جان داد.»

خودسوزی آیدا(که شاید اشاره‌ای ضعیف به حادثه‌ی سینما رکس آبادان هم داشته باشد) یکی از نقاط عطف «سمفونی مردگان» است. سیلی محکمی است که بر صورت خانواده‌ی اورخانی نقش می‌بندد و آنها (حداقل بعضی از آنها مانند جابر) را متوجه برآمد آنچه که کرده‌اند، می‌کند. آیدا همانطور که تنهاترین عضو خانواده‌ی اورخانی بود، اولین کسی است که قربانی تفکرات خانوادگی-سنتی می‌شود. مرگش مادر را تنهاتر می‌کند، غرور پدر را در هم می‌شکند، و نیمه‌ی زنانه آیدین را با سوزاندن خود آتش می‌زند؛ نیمه‌ای که جوهر شاعری آیدین، پس از سوختن آن، به خشکی می‌گراید و توانایی شعرسرایی آیدین را از بین می‌برد.

مرگ آیدا لطمه شدیدی به روحش زده بود. احساس دلتنگی و تنهایی می‌کرد. شب‌ها نمی‌توانست راحت بخوابد. کابوس می‌دید، عرق می‌کرد، هذیان می‌گفت، و به بهانه‌های مختلف گریه می‌کرد.
آیدین به روایت سورملینا

اینکه ابهام خودسوزی آیدا در «سمفونی مردگان» یک ضعف محسوب می‌شود یا نه را می‌توان به نوع نگاه مخاطب وابسته دانست. از یک سو ابهام خودسوزی او در بافت و چارچوب اجتماعی داستان(که علت و معلول رفتارهای شخصیت‌ها در آن اهمیت دارد)، یک ضعف است. اما از سویی دیگر شاید بتوان این ابهام را این‌گونه توجیه نمود که آن کس که آمد و حضورش در تنهایی سپری می‌شود، رفتنش را هم به تنهایی از سر می‌گذراند. از این رو آیدا حاضری غایب است و خانواده به این حاضر غایب عادت نموده. تا آن هنگام که آیدا با سوزاندن خود، سیلی شوکه‌کننده‌ای به خانواده می‌زند و آنها را از عادت خواب‌آلود و رخوت‌انگیز خویش بیدار می‌کند. بنابراین چرا حالا که دلیل حضور آیدا برای خانواده بی‌معناست، چرایی خودسوزی او باید بامعنا باشد؟

با خودسوزی آیدا، آیدین به پیش خانواده باز می‌گردد. اگر چه اورهان، برادر بازاری، به مانند گذشته از حضور او خوشحال نیست اما مادر به مانند همیشه حضور او را به گرمی می‌پذیرد و پدر که حال غرورش در هم شکسته و از مرگ آیدا رنجور و خسته است، آیدین را هق‌هق‌کنان در آغوش می‌کشد:

پدر: آیدا را از دست داده‌ایم. تو دیگر تنهایمان نگذار.
آیدین: چشم پدر.
پدر: کجا بوده‌ای که این طور پیر شده‌ای، پسر جانم؟

آیدین که دیگر جوهر شاعری‌اش به خاموشی گراییده، به اصرار پدر در حجره و در کنار اورهان مشغول به کار می‌شود. آشنایی او با سورملینا اگر چه ادامه می‌یابد و بعد به ازدواج با او ختم می‌شود اما هنوز ویرانه‌های ناشی از فقدان آیدا کمر او را راست نکرده و وی را به بیماری و آشفته‌حالی کشانیده است. موومان سوم در حالی آیدین را از زبان سورملینا روایت می‌کند که سورملینا نیز مرده است. مرگ مبهم سورملینا بر خلاف مرگ آیدا چندان قابل توجیه نیست و این را می‌توان از نقاط ضعف «سمفونی مردگان» دانست. فقدانی که نویسنده در دل داستان قرار داده تا فروپاشی شخصیتی آیدین و تبدیل او به «سوجی» دیوانه را تسهیل کند اما با در لفافه قرار‌دادن مرگ سورملینا، ابهامی نامعلوم را اضافه می‌کند که پرداخت سطحی به آن، با دیگر بخش‌های داستان[که عمدتا پرداخت عمیقی دارند] ناهمخوانی دارد.

وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد، بیشتر تنهاست. چون نمی‌تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد... و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می‌کند، تنهایی تو کامل می‌شود.
«سورملینا»

باری پدر که در روزهای پایانی عمرش اقتدار خود را از دست داده، در بستر مرگ همه چیز را به مساوات میان برادر شاعر و برادر بازاری تقسیم می‌کند.

آیدین، اورهان، همدیگر را خیلی دوست داشته باشید. زندگی، زندگی ارزشی ندارد.
«جابر اورخانی»

با مرگ پدر، اورهان راه را برای یکه‌تازی خود هموار می‌بیند. خدمت طولانی مدت او به پدر، این انتظار را در وی به وجود می‌آورد که پس از پدر، تمامی ثروت پدری در اختیار او قرار گیرد اما با بازگشت آیدین، ورق به آن صورت که گفته شد برمی‌گردد و آرزوی شیرین اورهان در دهانش به خاکستر بدل می‌شود. از این رو اقتدارگرایی او بیش از آنکه نشانه‌ی اعتقادش به سنت‌ها باشد، در گروی حفظ ثروت و محبوبیت است.

داستان برادرکشی نیز از همین جا رقم می‌خورد. برادرکشی که از نخستین گناهان بشریت است، از موضوعات پررنگ رمان و از دیگر پیامدهای سنت‌گرایی مطلق است که خانواده را بیش از گذشته به نابودی می‌کشاند. اورهان در راه رسیدن به قدرت بیشتر، برادر معلول و ناتوان خود، یوسف را می‌کشد و آیدین را که پیشتر هم آشفته روان بود، با خوراندن مغز چلچله به جنون می‌کشاند. جنونی که مدتی بعد مادر را در غم آیدین، از پا در می‌آورد و با بدرود حیات او، خانواده‌ی اورخانی کوچکتر از گذشته می‌شود.

هابیل و قابیل در فیلم نوح - تصویر از pinterest
هابیل و قابیل در فیلم نوح - تصویر از pinterest

آیدین پس از جنون، در میان مردم به «سوجی» معروف می‌شود و از سوی دیگر، بعضی از مردم جرئت می‌کنند تا اورهان را «برادرکش» صدا کنند. با این حال آیدین دیروز و سوجی امروز، در بین مردم همچنان از اورهان دیروز و امروز محبوب‌تر است:

از سال‌ها پیش هم می‌دانستم که محبوبیت از همه ثروت‌ها شیرین‌تر است. این را در نگاه باربرها هم می‌خواندم. و حالاش هم که هست باربرها و دیگران، سوجی را بیشتر از اورهان دوست دارند.
«اورهان»

پیشتر گفته شد که «سمفونی مردگان» با اورهان آغاز می‌شود و با او به پایان می‌رسد. او در آغاز و پایان در جستجوی «سوجی» است. جستجویی که در موومان چهارم انگیزه‌ی اورهان را برایمان برملا می‌کند؛ انگیزه‌ای برخاسته از این آگاهی که آیدین و سورملینا صاحب دختری پانزده ساله به نام المیرا هستند. اورهان که در این واقعیت، موقعیت خود را در خطر می‌بیند، تصمیم به نابودی آخرین عضو خانواده خویش می‌گیرد. از این رو اورهان آغاز و پایان داستان، اورهانی است در جستجوی سوجی و برای قتل آیدین. جستجویی که با فضاسازی فوق‌العاده معروفی از سرمای اردبیل، سرمایی که گویا بر تمامی جانداران مسلط است، به خوبی حس ترس و عذاب اورهان را به مخاطب انتقال می‌دهد. در نهایت جستجوی اورهان هرگز به اتمام نمی‌رسد و او در سرمای جانکاه، به همراه طنابی که برای برادرکشی مهیا کرده بود، در آب غرق می‌شود.

دلش می‌خواست بخوابد. و خوابید. آرام خوابید. و طناب جوری سیخ و صاف بر بالای آب، نزدیک سرش مانده بود که هر کس می‌دید می‌گفت:«مردی خود را در آب حلق‌آویز کرده است.»

تقابل برادر بازاری و برادر شاعر، داستان پرتکرار اصطکاک «سنت‌گرایی» افراطی و «نوگرایی» است. آنچه که تاریخ نمایان کرده، این است که این اصطکاک به قیمت نابودی هر دو طرف ختم خواهد شد. سلطه‌گری جابر و اورهان بر آیدین، اگر چه آیدین را به سوجی بدل نمود اما قلب پدر را از حرکت باز ایستاند و اورهان را در آب غرق نمود(همانگونه که در پیامدهای نبرد سنت-نوگرایی «رستم و اسفندیار»، از یک سو، «جهان پیش آن نامدار سیه می‌شود» و از سوی دیگر، نفس‌های رستم را در «چاه غدر ناجوانمردان» به شماره می‌اندازد). با این حال شایان ذکر است که حضور المیرا که امتداد عشق و صداقت «سورملینا»، و شاعرپیشگی و روشنفکری «آیدین» است، بیانگر این است که تلاش‌های آیدین و آیدین‌ها، بی‌ثمر نمی‌ماند و نسل‌های بعد «این را از گذشته به ارث خواهند برد».

رستم و اسفندیار، تقابل «سنت» و «نوگرایی» - تصویر از تسنیم
رستم و اسفندیار، تقابل «سنت» و «نوگرایی» - تصویر از تسنیم

«سمفونی مردگان» در خلال «داستان پر آب و چشم» خود، از شخصیت‌های خود بهره‌ی اقتصادی مناسبی برده است. آقای لرد [که صاحب یک کارخانه‌ی پنکه‌سازی در اردبیل است!] نمادی از حضور اقتصادی بیگانگان در ایران است؛ حضوری که در آن بیگانگان به دنبال منفعت خویشتن هستند:

این پسر شما(اورهان) باهوش است. اقتصاد را می‌فهمد. اما آن یکی که افتاده به دام شعر، یک احمق تمام عیار است.
«آقای لرد»
آقای لرد موقعی که با پدر دست می‌داد، گفت:«به این صد سال فکر نکنید، به نفع شماست که زیر نظر ما باشید.»
https://www.aparat.com/v/uvjsJ/%DA%AF%D9%BE%DB%8C_%D8%A8%D8%A7_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%88%D9%81%DB%8C_%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87_%26laquo%3B%D8%B3%D9%85%D9%81%D9%88%D9%86%DB%8C_%D9%85%D8%B1%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86%26raquo

از دید عباس معروفی، اورهان «چراغ» است و آیدین «روشنایی». چراغ و روشنایی بدون هم معنا ندارند. چراغی که روشنایی را می‌کُشد، خود را نیز در تاریکی محو می‌کند. عباس معروفی از جامعه‌ای می‌گوید که شاعران، نویسندگان، متفکران و روشنفکران خود را طرد می‌کند. این جامعه، در واقع همان «گاو» نادانی است که از «پهلوی خویش می‌خورد»؛ جامعه‌ای که بر ویرانه‌های تعصب و سنت‌زدگی خود نشسته و دیر یا زود سقوط می‌کند. چه «سمفونی مردگان» را مرثیه‌ای برای رویای یک شاعر بدانیم یا هشداری برای همگان که اندیشمندان جامعه را دریابند، این واقعیت را باید پذیرفت که هر سنت کهنه‌ای، کهن نیست؛ و تعصب‌ورزی بر کهنه‌سنت‌ها، در نهایت راه به جایی نخواهد برد. اگر «آیدین»‌ها به «سوجی»‌ها بدل شدند و «آیدا»ها خودسوزی کردند، «المیرا» ها را از دست ندهیم. المیرا اورخانی اگر چه تنها کورسوی امید در «سمفونی مردگان» است اما در جامعه‌ای که معروفی آن را روایت می‌کند، چراغ‌ها روشنایی ندارند و برایمان این واقعیت تلخ را از خانواده‌ی اورخانی بیان می‌کند که «اینجا چراغی روشن نیست».

پی‌نوشت: به قول عباس معروفی، هر یک از آدم‌ها سازی دارند و ساز «آیدین» ویولنسل است. از این رو، یکی از آهنگ‌هایی که می‌تواند با ویولنسل احساس تنهایی، ناامیدی و خاکستر‌شدن آرزوها را در مخاطب پرورش دهد، آهنگ «Believe» از رامین جوادی است. این آهنگ از قسمت پنجم آخرین فصل سریال «بازی تاج و تخت» انتخاب شده است.

پی‌نوشت: بنا بر قوانین ویرگول، این آهنگ از پست حذف شده است.



https://virgool.io/@mohsen_m/in-praise-of-doubt-e5evbuzkb2wf
https://ketabaz.ir/kite-runner-jmauehwjlhfu
https://ketabaz.ir/savushun-clgae67gejhd
https://virgool.io/@mohsen_m/a-man-called-ove-qwc9rck9tucx
https://virgool.io/@mohsen_m/the-gambler-r2kqxfsbykze
https://virgool.io/@mohsen_m/little-prince-ecyad6jgatln
https://virgool.io/@mohsen_m/the-grapes-of-wrath-jvsus8sm2xxj
https://virgool.io/@mohsen_m/gadfly-fe0nybutv4bn