چه جوری وقت می‌کنی این همه کتاب بخوانی و یادداشت بنویسی؟!

مقدمه:

در زیر یادداشت «استسباع»، دوست عزیزی چند سوال پُرسیده بود و دو نفر از دوستان محترم دیگر نیز سوالات ایشان را تایید کرده بودند. از آن‌‎جا که گفتم شاید این سوال‌ها، برای شما هم پیش آمده باشند، این یادداشت را نوشتم تا در حدّ وسعم، به این سوالات پاسخ بدهم.

جدا از اینکه مطلبو خیلی دوس داشتم و بازگو هم کردم برای کسانی.
شما این‌همه کتابو چه‌جوری خوندین؟
چه‌جوری وقت کردین بخونین؟
چه‌جوری وقت می‌کنین انقد مطلب بنویسین؟
سوال منم هست.
این‌ها برای من هم همیشه یه سوال اساسی بوده??
  • برویم سراغ اصل مطلب:
چه جوری وقت می‌کنی این همه کتاب بخوانی و یادداشت بنویسی؟!

اگر بخواهم بهترین و کوتاهترین جواب را به هر دو بخش این سوال بدهم، در یک کلمه باید بگویم: «عشق» و یادداشت را تمام کنم.

https://soundcloud.com/mostafatalebi07/benevis-eshgh

امّا از آن‎‌جا که این جواب، دیگر کلیشه‌‎ای شده است و دیگر به درد لای جرز هم نمی‌خورد. پس تلاش می‌‎کنم، جواب به درد بخورتری بدهم.

  • داخل سرویس اداره: نزدیک به یک ساعت، در مسیر رفت و نزدیک به یک ساعت، در مسیر برگشت از اداره را کتاب می‎‌خوانم. هر چند بارها مورد تمسخر هم قرار گرفته‌ام ولی دیگر این تمسخرها کوچکترین اثری در بنده ندارند. البته خواندن کتاب در خودروی در حال حرکت کار آسانی نیست و اوایلش با سر درد و تهوّع همراه است و نیاز به تمرین زیاد دارد تا برای مغز عادت شود.
  • داخل اداره: زمان قطعی برق، قطعی سامانه‌های اداری و زمانی که به جلسه‌‎ای می‌روم که می‌دانم باید وقتم را در آن‎‌‌جا تلف کنم. ناگفته نماند که در جلسه، کتاب را لای سالنامه، مخفی می‌‎کنم تا همکاران فکر کنند که دارم مطالبی که در آن یادداشت کرده‌‎ام را می‌‎خوانم. البته دو سه تا از همکاران باجنبه که خودشان هم دستی بر آتش دارند، از این ترفند بنده آگاه هستند. بنده هم کنار همان‌ دو سه نفر می‌نشیم.
  • هر جایی که گمان ببرم باید دقایقی را منتظر بمانم، کتابی را با خود خواهم برد. مثل مطب دکتر و وقتی که منتظرم نوبتم شود. مثل وقتی که بچّه را به کلاس بُردم و منتظرم کلاسش تمام شود تا برش گردانم.
  • بعد از ظهرهایی که در خانه هستم و می‌‎توانم چُرتکی بزنم. قبل از چُرت زدن، آن‌قدر مطالعه می‌‎کنم تا خواب چشمانم بر درد زانوهایم، چیره شوند.
  • زمانی که برای مطالعه و نوشتن در ویرگول می‌‎گذارم، معمولاً بین ساعت شش و نیم عصر تا ساعت ده شب است. البته بین این ساعت‌ها، هفت رکعتی هم نماز به کمرم می‌‎زنم! گاهی هم تا ساعت یازده شب طولش می‌دهم و صدای اهل خانواده را در می‌آورم.
  • ساعت ده تا دوازده شب را، در کنار اعضای خانواده، صرف خوردن شام و تماشای فیلم و یا سریال می‌‎کنم.
  • ساعت دوازده شب به بستر خشک و سختم می‌روم، امّا با کتاب. آن‌قدر کتاب می‌خوانم که خون در کاسه‎‌ی چشمانم جمع شوند و از هوش بروم. معمولاً این کتاب‎خوانی تا ساعت یک و نیم و گاهی حتی تا دو نیمه شب ادامه پیدا می‌کند.
  • سرعت کتاب‌خوانی ام بستگی به نوع کتابی که می‌خوانم دارد ولی سعی می‌کنم به طور میانگین حداقل روزی صد صفحه را مطالعه کنم.
  • صبح حول و حوش ساعت پنج و نیم صبح بلند می‌‎شوم. نمازم را می‌خوانم، یادداشتی که از شب قبل، آماده کرده‌ام را هول‎‌هولکی بازخوانی و منتشر می‌‎کنم و می‌‎روم به سمت ایستگاه سرویس. بعضی مواقع هم خواب مانده و از سرویس جا می‏‌مانم و با مترو به اداره می‌‎روم. در مترو هم اگر جا گیرم بیاید روی صندلی و اگر جا گیرم نیاید، روی زمین، می‌‎نشینم و کتابی که به همراه دارم را می‌‎خوانم تا برسم به ایستگاهی که باید پیاده شوم.
  • کتاب‌هایی که در سرویس، می‎‌خوانم معمولاً کتاب‌های زندگی‌‎نامه‌ای و جذّاب هستند. کتاب‌‎هایی در جلسات فرمایشی و نمایشی می‎‌خوانم، کتاب‌هایی کوچک هستند که قابل پنهان کردن در لای سالنامه باشند. کتاب‌‎هایی که شب‌ها می‌خوانم باید از جنس کتاب‌هایی باشند که به هیچ‌‎وجه خواب‌آور نباشند و حرف جدیدی برای گفتن داشته باشند. البته اگر در جلسه قرعه به نام بنده بیفتد همه می‌دانند که با تسلّط کامل صحبت خواهم کرد و جلسه را هم معمولاً به هم خواهم ریخت. برای همین سعی می‌کنند تا جایی که مقدور است اصلاً بنده را به جلسات دعوت نکنند.
  • با پی‌‎دی‌اف هم مشکلی ندارم. هر چند چشمانم خیلی اذیت می‌شوند. ولی اگر کتابی که می‌خوانم جذّاب باشد، تا موقعی که سرم درد نگیرد و چشمانم از کاسه در نیایند، چشم از کتاب برنمی‌دارم.
  • برای این‌که وقت کمتری را تلف کنم و برای پیشگیری از افزایش وزن که زانوهایم تحمّلش را ندارند، مدّت‌‏‎ها است که ناهار را از برنامه‌ی غذایی‎‌‌ام حذف کرده‌ام. از موقعی که این‎کار را کرده‌‎ام، زمان بیشتری را می‌‎توانم صرف خواندن و نوشتن کنم.
  • بلااستثناء، در هر زمان و مکانی، یک خودکار و چند عدد کاغذ یادداشت در جیب پیراهنم دارم که به محض این‎‌که چیزی به نظرم برسد که فکر کنم ارزش نوشتن را دارد، دست به کار می‌شوم، چون می‌‎دانم که اگر آن چیز را در لحظه ننویسم، دیگر هرگز نخواهم نوشت.
  • تا چند ماه پیش، کتاب‌هایی که می‌خواستم معرّفی کنم را کلمه به کلمه، با دست می‌‎نوشتم ولی وقتی فرزندم دید چشمانم دارند از کاسه در می‌‎آیند، یادش افتاد که نرم‌افزاری برایم دانلود کند که به دادم برسد. هر چند این نرم‌‎افزار صددرصد صحیح عمل نمی‌کند و متنی که به یادداشت تبدیل می‌کند، نیاز به بازخوانی و اصلاح مجدّد دارد.
  • روزهایی که تعطیل هستند. بعد از نماز صبح دو سه ساعت کتاب می‌خوانم و یا یادداشت می‌نویسم. بعد که خسته شدم، یکی دو ساعتی می‌خوابم. بعد که از خواب بلند شدم، می‌‎آیم سراغ ویرگول و دو سه ساعتی را در ویرگول می‌‎گذارنم. تا دوباره خوابم بگیرد. یکی دو ساعتی را می‌خوابم و بعد دوباره به خواندن و نوشتن در ویرگول می‌گذرانم تا ساعت نه شب.
  • با تکان دادن لب‌هایم کتاب نمی‌خوانم. کافی است چشمانم روی کلمات حرکت کنند. دو روش کتابخوانی دارم. کتاب‌هایی که برای کسب دانش بیشتر می‌خوانم را با آرامش و با یادداشت‌نویسی در حاشیه‌ی کتاب، به پایان می‌رسانم و کتاب‌هایی که بیشتر صرف سرگرمی و کسب لذّت از قلم نویسنده‌اش می‌خوانم را با سرعت زیاد و بدون یادداشت برداری به پایان می‌رسانم.
  • هیچ تفریح خاصّی ندارم. تنها تفریحم این است که یک در میان بعد از ظهرها، برای کار (جمع کردن ضایعات میوه و تره‌بار برای شترها، گوسفندها، مرغ و خروس‌‎ها، خرگوش‌ها و لاک‌‎پشت‌‎ها) بروم پیش دوستان افغانم. در این روزها که معمولاً سه تا چهار روز از روزهای هفته را تشکیل می‌دهند، نمی‌توانم از ساعت شش و نیم عصر تا ده شب را در ویرگول باشم. این زمان از ساعت هشت تا ده شب، کاهش پیدا می‌‎کند.
  • تا چند ماه پیش اولویتم در ویرگول خواندن نوشته‌های دیگران و پاسخ به نظرات دوستانم بود ولی در حال حاضر اولویتم، نوشتن است.
  • آخرین مسافرتی که رفتم، برگشتش در همان شبی بود که اخبار اعلام کرد که کرونا وارد ایران شده است. می‎‌خواهم بگویم که زندگی خودم، خواندن و نوشتن است و با این کارها زندگی می‌کنم و بقیه‌ی اعضای خانوده‌ام که زندگی را در چیزهای دیگری نیز می‌دانند، مجبور هستند بنده را محترمانه تحمّل کنند تا مبادا بر تعداد قرص و داروهایی که برای پانیکم مصرف می‌کنم، افزوده شود.
  • به اختلال پانیک نیز مبتلا هستم. اختلالی که با مصرف داروها کم می‌‎شود، ولی هرگز تمام نمی‌‎شود. گویی همیشه خیز برداشته است تا در اولین فرصت مناسب، حمله کند. پانیکم مرا دوست دارد که دست از سرم برنمی‌دارد و بنده هم او را دوست دارم. پانیکم به بنده چیزهایی هدیه داده است که هرگز یک آدم سالم، از آن هدیه‌ها را برخودار نخواهد شد. بر اثر تصادف، به آرتروز شدید از ناحیه‌ی هر دو زانو مبتلا هستم. درد زانوهایم را نیز دوست دارم. هیچ قرصی هم برای کم شدن دردشان مصرف نمی‌کنم. اگر درد زانوهایم را نداشتم، خیلی از کتاب‌هایی که خواندم و چیزهایی که نوشتم، هرگز اتّفاق نمی‌ا‎فتادند.
توجه:

روشی که بنده در پیش گرفته‎‌ام را اصلاً و ابداً به هیچ‌کسی پیشنهاد نمی‌‎کنم. شما به جای تمام این‌کارها که بنده در این‎جا فهرست کردم، اگر زندگی کنید، خیلی بهتر است. چون دیر یا زود همگی باید برویم و آن کسی عاقل و برنده است که قبل از رفتن، بیشتر زندگی کرده باشد و بیشتر زندگی بخشیده باشد.

https://soundcloud.com/behzad-derakhshan/pfrtwwcymheo
یادداشت‎های مرتبط:
https://virgool.io/MePlusBook/%D9%85%DB%8C%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D9%85-%D8%A8%D9%87-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B4-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%86%D9%85-dtshrxjhwy2e
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%81%D9%82%D8%B7-%D8%A8%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3-%D9%88-%D8%AE%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%81%DA%A9%D8%B1-%DA%86%D8%A7%D9%BE-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B4-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AC%D8%A7%D9%86-zulbvlyfpjr3
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%A7%DA%AF%D8%B1-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%86-%D9%BE%D9%88%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D8%A7%D9%88%D9%86%D9%88%D9%82%D8%AA-%D9%87%D9%85%D9%87-%D9%85%DB%8C%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%86-w6jplfmtqmyf
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%84%D8%B0%D9%91%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D8%AF%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D9%88-%D8%AF%D9%84%D8%A8%D8%B1-mnfu6h1oe7xt
دو یادداشت پیشین:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%AA%D9%84%D8%A7%D8%B4-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%AA%D9%84%D9%87-%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D9%81-pbpz8wihwzco
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D9%86%D8%B3%D8%AA%D9%85-%D8%AE%D9%88%D8%A8%DB%8C-%D9%88%D9%84%DB%8C-%D9%86%D9%87-%D8%AA%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%AD%D8%AF-co9a1mwlf461
برای دستیابی به لینک‎ آخرین و تنها دسته‌‎بندی نوشته‌‎های دست‎انداز، می‌توانید به این یادداشت مراجعه کنید.
اگر دوست داری بنویسی ولی نمی‌دونی چی بنویسی، یه سری به پُست پایان‌نامه‌‌‌ی دست‌انداز! (آخرین گاهنامه) بزن!
اگر وقت دارید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
حُسن ختام:
https://soundcloud.com/faarjam/faarjam-khane-live-at-podium-kabam