پُشت هر مردِ موفقی مثل سقراط، زنی با ملاقه، مانند کسانتیپوس (زانتیپ: همسرِ سقراط) ایستاده است!
در این دلنوشته، میخواهم سرّی را فاش کنم که خودم نیز تا همین چند وقت پیش، چندان متوجهاش نبودم. چند وقت پیش رفیقِ شفیقِ افغانم که هنوز در نیمهی دههی چهارم زندگیاش به سر میبرد، برای چندمین بار، از زنها و فرزندانش گفت و اظهار دلتنگی کرد. مرد جوانی که دو همسر دارد و شش فرزند. از یک همسرش، سه دختر و از همسر دیگرش، یک دختر و دو پسر. او افتخار میکند که همسران و فرزندانش با هم دوست هستند و بر سر یک سفره، در صلح و صفا، غذا میخوردند.
به زندگی خودم فکر کردم. به این که من هم مثل او دو دلبر دارم. یکی از دلبرها را هرگز از خودم جدا نمیکنم، امّا به دلبرِ دلسوختهی دیگر، بسیار جفا کردهام. دلبری که در تمامِ سختیها موجب راحتیام بوده است ولی من به جز سختی و دوری از خانوادهاش، چیز دیگری برای او نداشتهام. از دلبری که به او جفا کردهام، دو فرزند دارم و از دلبری که همیشه مرا همراهی میکند، چند صد فرزند. قضاوت در مورد صالح یا ناصالح بودن فرزندان دلبرِ اوّل هنوز کمی زود است. امّا فرزندانِ دلبرِ دوّم. ۷۸۷ فرزند او در ویرگول به دنیا آمدهاند و در اینجا بزرگ شدهاند. از این ۷۸۷، برخی صالح و برخی ناصالح، برخی خوشاخلاق و برخی بداخلاق، برخی آبروی بنده هستند و برخی باعث آبروریزی بنده. شاید کمتر از ثلثِ این ۷۸۷ باعث افتخارم باشند و پس از مرگم، برایم خدابیامرزی به ارمغان بیاورند. امّا بقیه، اگر مرا به جهنّم نبرند، به بهشت هم نخواهند بُرد. اگر مایهی عذابم نشوند، باعث نجاتم نیز نخواهند شد. ۶۰۰ فرزند دیگر نیز دارند در رحمِ ویرگول، دوران جنینی خود را سپری میکنند و عاقبتشان، معلوم نیست. یک فرزند هم که همین الان جلوی چشمان شما، دارد به دنیا میآید! قدم نورسیده مبارک!
دلبرِ اول، فرزندانش را خودش به دنیا آورده است ولی فرزندان دلبر دوم را، بنده! دلبرِ اوّل، همان غمخوارِ همیشگی ، مرا از زاییدن معاف کرده است ولی دلبرِ دوّم، همان همراهِ همیشگی، مرا به حامله شدن و زاییدن، وامیدارد!
یکی از شاهانِ زنبارهی ایران، در بین دو سوگولیاش خوابیده بود. سوگلیها پرسیدند که کدام یک از ما را بیشتر دوست داری؟ شاه هم انگشت اشارهی هر دو دستش را حرکت داده و هر کدام را بر روی یکی از آن سوگلیها قرار داد و گفت: «تو رو!» و اینگونه هر دو سوگلی، در این خیال که شاه، او را از دیگری بیشتر دوست دارد، به خوابی خوش فرو رفتند.
اگر روزی دلبران و سوگلیهای بنده این سوال را از بنده بپرسند، چنانچه صداقت داشته باشم باید دستم را با کمترین تعلّل، بر روی دلبرِ دوّم قرار خواهم داد. البته اینکه میگویم، دلبرِ دوّم، خیلی هم درست نیست و در اصل دلبرِ دوّم، دلبرِ اوّل است و دلبرِ اوّل، دلبرِ دوم! چراکه قدمتِ زمانِ آشناییام با دلبرِ دوم، تقریباً دو برابرِ زمان آشناییام با دلبرِ اوّل است.
قبل از خواندنِ ادامهی مطلب، لطفاً به این آهنگ گوش کنید تا کمی حال و هوایتان عوض شود:
یک شب که در بستر خوابیده بودم و همچون عادت مالوفِ هر شب، در حال مطالعهی کتابی بودم نگاهی به دور و برم کردم. دلبر اوّل، خسته و کوفته از کارِ خانه و همسرداری، در سمت چپم، خوابیده بود. امّا در سمت راستم، دلبر دوّم، در قالبِ دویست سیصد کتابِ چیده شده بر روی هم، مانند همیشه در حال اغواگری بود. به یاد رفیقِ افغانم و دلبران و فرزندانش و آن سفرهی "وحدت" افتادم، دیدم خودم هم دو دلبر دارم، ولی نتوانستم بین دلبرانم و فرزندانشان، وحدت ایجاد کنم. دلبرِ دوم، همیشه به دلبر اول، جفا کرده است، در حالیکه دلبرِ اوّل همیشه هوایِ دلبرِ دوم را داشته است. این ماجرا را با دلبرِ اوّل در میان گذاشتم، گفت: «ای کاش مرا هم به اندازهی دلبر دوّمت دوست داشتی!»
روزی دلبرِ اول به اینکه همیشه با دلبرِ دوم به سر میبرم اعتراض کرد. گفت این دلبرِ دوم چه چیزی برای تو داشته است؟ چرا ما هیچ اثری از او، در اعمال و رفتار جنابعالی نمیبینیم؟ گفتم دلبرِ دوّم، مشکلی ندارد. اگر مشکلی است، از بنده است. اگر میبینی مصداقِ «کمَثَلِ الحِمارِ یحمِلُ اسفاراً!» شدهام، عیب از من است. این رحمِ من است که نمیتواند، بچههای او را صحیح و سالم، تحویلِ شما و جامعه بدهد. این رحمِ من است که مردهزایی میکند. این رحمِ من است که پُشت سرِ هم بچههای نارسِ او را سِقط میکند، این ...!
دعوت برای همکاری در داوری پُستهای نوشته شده در مسابقهی گاهنامهی شماره ۲۰ :
دوستان عزیزِ همیشه همراه، از این پس، اسامی خاصی را برای داوری مطرح نخواهم کرد، از دوستان عزیزی که در مسابقهی گاهنامه، حضور نیافتند و تمایل دارند که در داوری پُستهای نوشته شده در مسابقهی گاهنامهی شماره ۲۰ همکاری کنند، خواهش میکنم حداکثر تا آخرِ این هفته یعنی پنجشنبه (۱۵ مهرماه ۱۴۰۰) مطالبِ دوستان که فهرست آنها را در ادامه خواهم آورد را، با دقّت، خوانده و "پنج پُست برتر از میان پُستهای پنج نفر از دوستان" را انتخاب و امتیازی از یک تا بیست به آنها اختصاص دهید و نتیجه را زیر در همین پُست نوشته و یا برای بنده، ایمیل فرمایید تا انشاءالله بتوانم گاهنامهی شمارهیِ ۲۱ را در روز اوّل ماه ربیعالاوّل که روز بسیار مبارکی است، منتشر کنم. پیشاپیش از همراهی زیبا، صمیمانه و بدون توقعِ شما، بسیار سپاسگزارم.
آخرین فهرست «پُستهای نوشته شده» برای «گاهنامهی شمارهیِ ۲۱» به شرح زیر است:
یک عصر تبدار (کلاژ نویسی) اثر Lavenderfantasy
روز جهانی نامگذاری خودرو آشغال در ایران! (تا کی آشغال دیروز و اعجوبه امروز؟) اثر ali nn
تنها نوشته است که میماند! اثر ♦ P⩑R§Δ ♦
ویرگولی که هست و ویرگولی که میخواهم! اثر آتنا مهرانفر
نور را باید دید :) اثر Evil angel
روایت یک شکست اثر fatemehjavahery
پرفسور پیکانسوار! اثر سهیلا رجایی
برای یک جملهی ناتمام اثر Sadra.M.P
کلاژنویسی| حقایق افکار اثر Miya
اگر روزی تیلیاردر شوم! اثر ali nn
ضربالمثلهای محلی: به زبان مازنی اثر ali nn
پُستی مخلوط! (پست تکانی سابق) اثر سهیلا رجایی
زمین لعنتی نیست چون ما غیر ممکن را ممکن میسازیم! اثر ali nn
آیا پروانه شدن ممکن است؟ اثر صحرا مرنجانی
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم! اثر قدیمی
روزی روزگاری در ویرگول! اثر سیبک
#حیف نیست؟ اثر HEDIYE.A
اگر تیلیاردر بشم! (که نمیشم?) اثر نگین
شب گذشته یوستین گوردر را در خواب دیدم؛ او حرف های سنگینی میزد. اثر HEDIYE.A
کلاژنوشته! اثر Impossible Person
چرا من مثل الکس هانولد نشدم؟ اثر علی دادخواه
زلف بر باد مده اثر آنیتا
صعود آزاد و درسهای آن برای زندگی اثر سارا یحیایی
مطلب serendipity اثر HEDIYE.A
رژه با کفش پاشنه بلند اثر زهرا اکبریان
قصه تنهایی اثر خرگوش
اگر روزی تریلیاردر شوم! (یک) اثر فاطمه نصیری خلیلی
خدایی که من شناختم... اثر راستین گُلی
اگر روزی تریلیاردر شوم! (دو) اثر فاطمه نصیری خلیلی
رؤیای برندهشدن اثر فاطمه نصیری خلیلی
خدایی که من شناختم! اثر Animated Hell
خطاب به دوستان مشارکتکننده در مسابقه:
از ۱۶ عزیزی که در مهلت تعیین شده رایهای خودشان را اعلام کردند، بسیار متشکرم و از ۸ دوست شرکتکنندهای که هنوز رایهای خود را تعیین و اعلام نفرمودند، خواهش میکنم حداکثر تا پایان روز دوشنبه ۱۲ مهرماه، رایهای خود را مشخص کنند. با تشکر فروان از همکاری متعهدانهی شما.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
نام پنج مطلبِ قبلی که چون پُشتِ سر هم نوشتم، کمتر خوانده شدهاند. اگر مایل بودید لطفاً سر بزنید:
بابا امروز یه مگس دیدم که بچهشو کول کرده بود! (شاید طنز، شاید)
باز کردنِ کوکا برای خانمِ شیمبورسکا!