پوزخند

سرم را پایین انداخته بودم و چکیدن مایعی را از چانه ام احساس می کردم. نمی دانستم اشک بود، خون بود، یا عرقی که از ترس تمام بدنم را گرفته بود.

روی صندلی بودم. دستها و پاهایم بسته بودند. دیدم به نهایتا یک متر ارتفاع از زمین می رسید.

آنقدر کتک خورده بودم که دیگر توان این را نداشتم بالا را نگا کنم. از درد در خودم مچاله شده بودم.

در آن اتاق کوچک چیز خاصی برای دیدن وجود نداشت. البته اگر به شکنجه کردن کسی علاقه مند نبودید. شاید هم عدم جذابیتش به خاطر لامپ زرد کم نوری بود که فضای سرد اتاق کوچک بتنی را سرد تر و کوچک تر نشان می داد.

سایه ام روی زمین جلوی پایم افتاده بود. زمین را به زور می دیدم. نمیدانم به خاطر اشک هایی بود که چشمانم را پر کرده بود یا بامجان هایی که زیر گودی چشمانم با آرامش خوابیده بودند.

سرم سوت می کشید.

ستون فقراتم می خواست از درد مانند مار بخزد و برود بیرون.

زخم هایی که روی کمرم به ظرافت طرح بسته بودند جوری درد را منتقل می کردند انگار کسی ناخن هایش را از آن شکاف ها به درون بدنم برده بود و داشت تک تک اعضای داخلی ام را می فشرد.

دلم هیچ وقت آنطور درد نمی کرد. انگار روده ها و معده با هم دست به اعتراض زده بودند و داشتند کلیه را نیز به زور به میدان می آوردند.

دست هایم را حس نمی کردم.

تنها عضوی از پاهایم که احساسی را منتقل می کرد مچ پاهایم بود که احساس می کردم هر لحظه ممکن است از شدت محکم بودن طناب قطع شوند.

آنقدر ناخن هایم را در کف دستانم و دندان هایم را در لبم فرو کرده بودم که بیشتر از اینکه نگران لب و کف دستانم باشم نگران ناخن ها و دندان هایم بودم.

در آن همهمه ای که در سرم جریان داشت متوجه صدایی از دنیای بیرون شدم.

صدای قدم زدنش را شنیدم.

خشم را صدا کردم تا ترس را در چشم هایم قایم کند.

صدایش کردم تا بغض صدایم را فرو بخورد.

سرم را بلند کردم.

می خواستم فریاد بکشم.

از درد...

می خواستم تا ابد روی دلم مچاله شوم تا کمتر درد بگیرد.

اما بر خلاف آن سرم را بلند کردم.

سینه ام را دادم جلو و با پوزخندی گفتم:

_همه ش همین بود؟

نگاهم در نگاه چشمان نافذ یخی اش گره خورد.

به خودم لرزیدم.

نمی دانم از ترس بود یا سرمای فلج کننده اتاق. یا شاید به خاطر عرق سردی بود که روی بدنم نشسته بود.

با خونسردی گفت:

_منتظر بودم همینو بگی!

و آرام نزدیک شد.

صدای زنجیری که پشت سرش با دست چپش می کشید روحم را می خراشید.

زنجیر را بلند کرد...




ختم جلسه?