یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
چندمتر مانده به انتهای کوچه...
چندمتر مانده به انتهای کوچه، خانهای هست که تقریباً هروقت که به آن نزدیک میشوم، چند قدم قبلتر، به آرامی درش باز میشود و شخصی از آن به بیرون سرک میکشد که میشناسمش. انگار که نگاه من با آن دربِ آهنی خو گرفته باشد؛ یکجور جاذبهی نامرئی که تا قدم از چهارچوب خانهی خودمان بیرون میگذارم، جریان پیدا میکند. خانهی ما، چند خانه قبل از آن خانه قرار دارد. هردو خانه هم از قدیمیترین بناهای محلهیمان هستند؛ خانههایی قدیمی با آدمهایی قدیمی.
او را از خیلی قبلترها میشناسم. پیرزنی تنهاست که شوهرش را یکی دو سال قبل از دست داده است. بچه که بودم و آنها جوانتر، زیاد میدیدمشان. آنموقعها آنها پر از نیروی زندگی بودند و من تنها چیزی که از زندگی درک میکردم بازی بود. نه من و نه هیچکدام از آنها به یک آیندهای که الان باشد، به این صورتی که اکنون دچارش هستیم، جدی فکر نمیکردیم. آنها پِیِ یک لقمه نان حلال بودند و من در کوچه با دوستانم خاکبازی میکردیم. هردوی آنها آدمهای مهربانی بودند که دوست داشتم وقتی بهشان نزدیک میشوم سلام کنم. شوهرش یک گاری قدیمی سه چرخ داشت که برای حمل مصالح ساختمانی از آن استفاده میکرد. یادش بخیر! چقدر آن بندهی خدا را اذیت میکردیم. چندباری که گاری را بدون رانندهاش پیدا میکردیم، سوارش میشدیم و دِ برو که... خدا به رویمان رحم کرد که گیر راننده نیفتادیم!
با آنکه اصلا از پیرزنها و پیرمردهایی که بیکار در کوچه مینشینند و کاری جز غیبت کردن از عابرهای پیاده و سواره را دارند، دل خوشی ندارم اما این اواخر که هنوز شوهرش زنده بود و با هم برروی سکوی سیمانیِ جلوی خانهیشان مینشستند، هربار که بهشان میرسیدم، با احترام سلام میکردم. آدمها از جایی به بعد، توقعشان از زندگی خیلی پایین میآید و به یک چنین چیزهایی دلشان گرم است و من که اینروزها قدری بیشتر احساسِ بزرگ شدن میکنم، این را درک میکنم. حال که تنهاست، بیشتر هم به این عرض ادب نیاز دارد. این سلامِ به ظاهر ساده، یکجور حس بودن به آدم میدهد و من میخواهم در حد توانم، این وظیفه را انجام دهم. تنهایی درد بزرگی است و آن شخصی که وقت و بیوقت، درب حیاط خانهاش را باز میکند، قطعا به دنبال اطمینان از همچین چیزی است؛ که با دیدن یک آدم ( هرچند هم غریبه ) ببیند که تنها نیست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
طلسم شده
مطلبی دیگر از این انتشارات
کایوت ( قسمت هفدهم )
مطلبی دیگر از این انتشارات
جلسه من با روانپزشک