«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
هرگز باور نمیکردیم ما که تا دیروز از یک نانوایی نان میگرفتیم، با اسلحه در مزارع در تعقیب همدیگر بیفتیم!
مقدمه:
کمی صبور باشید تا با هم بخشی از پردهی آلوده به خون تاریخ را کنار بزنیم و واقعهای هولناک را بازخوانی کنیم. واقعهای هولناک که بازخوانیاش میتوان شاخکهای نسلهای بعدی را برای پیشگیری از تکرار این بخش از تاریخ، تیز کند. بخشی از تاریخ که اگر حواسمان نباشد دوباره نیز میتواند بخشی از تاریخ هر نسل و هر کشور دیگری قرار بگیرد!
- تاریخ ثابت کرده است که گاهی واژهی زیبا و دهان پُر کن ناسیونالیسم، در هیبت هیولایی مخوفی برای بلعیدن ظاهر میشود. ناسیونالیستهای ناز یک بار در کشور آلمان رگ گردنِ قوم برتریشان باد کرد و با تشکیل حزب نازی، جنگ و کشتار راه انداختند و کردند آنچه نباید میکردند. کمتر کسی فکرش را میکرد که تنها چهار دهه بعد در فدرالیسم یوگسلاوی، ناسیونالیستها بزند به سرشان که شش جمهوری را به حکومت یکدست "صرب" تبدیل کنند و با کلید زدن پروژهی "صربستان بزرگ" و با کشتن غیرصربها (کرواتها، بوسنیاییها، اسلوونیاییها و آلبانیاییتبارهای کوزوو)، یوگسلاوی را به کشتارگاهی عظیم تبدیل کنند.
- همیشه با خود فکر میکردم که کشتی انسانیّت را هنرمندان، ادیبان، شاعران و دانشمندان به پیش بردهاند و سیاستمدران آن را به گل نشاندهاند. ولی اکنون دریافتهام که سیاستمداران برای راحتتر به گل نشاندن کشتی انسانیّت، سعی میکنند از برخی از هنرمندان، ادیبان، شاعران و دانشمندان سواری بگیرند و متاسفانه این به اصطلاح فرهیختگان نیز خواسته یا ناخواسته، از روی ترس و یا از روی اختیار، به طور رایگان و یا در ازای چرب شدن کاسههایشان و پر شدن حسابهای بانکیشان، به این سواری تن دادهاند و خواهند داد.
- سیاستمداران نحساندیش برای پیاده کردن سیاستهای شوم خود در بین مردم چارهای ندارند جز اینکه دست به دامان کسانی شوند که در بین مردم از پایگاه و محبوبیت خاصی برخوردار هستند. پس چه کسانی بهتر از هنرمندان و نویسندگان محبوب و مورد اقبال آنها؟
- با بنده همراه شوید تا ببینم که چگونه هنرمندان، ادیبان، شاعران و دانشمندان یوگسلاوی به کمک سیاستمدارانشان شتافتند تا این کشور به کشتارگاه تمام عیار تبدیل شود.
آقای "دوبریکا کاسیچ" یک رمان سه جلدی با عنوان «زمان مرگ» مینویسد تا ثابت کند که یک قلم خودش میتواند به هزاران اسلحه و جوهرش میتواند به دریاچهای از خون تبدیل شود!
رمان سه جلدی "زمان مرگ" داستان خانوادهی دهقانی صرب بود که در جنگ جهانی اول، هست و نیستشان با ظلم غير صربها از بین میرود امّا در نهایت همچنان قهرمانانه پابرجا دوام میآورند. آقای "کاسیچ" نویسنده، در کنار دیگر چهرههای سرشناس صرب و مردان سیاسی حزب در حوزهی تاریخ، ادبیات و روزنامهنگاری، جریان قدرتمندی از تولید فرهنگی را برای ناسیونالیسم صرب، ایجاد کرده بود.
آقای "میچا پوپویچ" یک نقاشی میکشد تا ملّت را رنگ کند!
میچا پوپویچ چهرهی سرشناس دیگر در این دوره «میچا پوپویچ»، نقاش صرب، بود. او نیز از دههی ۱۹۶۰ در زمرهی نیروهای روشن فکر ناسیونالیست صرب شناخته میشد؛ نقاشی که با مجموعهی «نقاشی صحنهها» تصویرگر نارضایتیهای صربها بود. او به ویژه در جریان حادثهی «دورده مارتینوویچ»، کشاورزی صرب که ادعا میکرد با بطری شیشهای از سوی آلبانیاییها در کوزوو مورد تجاوز و آزار قرار گرفته است، فضای رسانهای را به شدت به نفع صربها عوض کرد. ماجرای این کشاورز بارها به دادگاه و پلیس مخفی یوگسلاوی و پزشکی قانونی کشیده شده بود. گزارش فنی دال بر تلاش کشاورز برای خودارضایی با شیشه بود. امّا از آنجایی که در بین صربها گفته میشد که این نوع تجاوز از جمله شکنجههایی است که عثمانیها آن را باب کرده بودند، کمتر صدایی برای دفاع از گزارش پزشکی قانونی بلند شد. کم کم نام دورده مارتینوویچ در زمرهی شهدا و قديسان صرب که در خاک کوزوو برای وطنشان قربانی شده بودند، قرار گرفت!
آقای "اوروش پرهدیچ" هم یک نقاشی میکشد تا ملّت را رنگ کند!
نقاش معروف دیگری که اثرش به نام «یتیم بر مزار مادر» به سیاههی اعتراض به فدرالیسم یوگسلاوی تبدیل شد، «اوروش پرهدیچ» بود. در تظاهرات، نمایشها و اجتماعات صربی، داستان این نقاشی به قتل یک زن صرب توسط نیروهای بوسنیایی در اواخر قرن نوزدهم متصل میشد و تداوم ظلم و ستم تاریخی دیگر اقوام علیه صربها را نمایندگی و تصویر میکرد.
آقای ""یووان راشکوویچ" روانپزشک کتاب «سرزمین دیوانه» را مینویسد تا صربها را دیوانهی "قتل عام" کند!
او با این کتاب از غیر صربها انسانزُدایی کرد و جزئیات ماجرای مثله کردن بدن چریکهای صرب، بندبند جداکردن دست آنها یا غارت شدنشان توسط اوستاشهها را توضیح و در ادامه اعمال خشونت علیه کرواتها و بوسنیاییها را ضروری جلوه میدهد.
مگر میشود که چند همسایه که تا دیروز با هم رفیق بودند، با اسلحه به دنبال هم بیفتند؟
بعد از به راه افتادن کشتار در دههی ۱۹۹۰ در یوگسلاوی، مردم در سراسر دنیا با بهت از خاطرات خود در این کشور زیبا میگفتند؛ مانند اینکه در سفرهایی که به سواحل آدریاتیک در جمهوری کرواسی یا کوههای زیبای ماگلیچ در جمهوری بوسنی داشتند، مردم خانههایشان را معمولا قفل نمیکردند. مسافرانی که اتاقی در کوهستانهای زیبا اجاره میکردند، بعد از به راه افتادن جنگ صربها علیه کرواسی، بوسنی و البته کوزوو با تعجب میگفتند: «بعد از اتمام اقامتمان کلید را به هر رهگذری که همسایهی احتمالی صاحبخانه بود، میسپردیم. همه به هم اعتماد داشتند. هیچوقت تصوّر نمیکردیم روزی بچههای یک مدرسه در چنین کشوری در حیاط همان مدرسه قتل عام شوند.» مردم خود یوگسلاوی نیز در این بهت، شریک خارجیها بودند: «هرگز باور نمیکردیم ما که تا دیروز از یک نانوایی نان میگرفتیم، با اسلحه در مزارع در تعقیب همدیگر بیفتیم و تک تیراندازها همسایههای دهقان خود را یکی یکی نقش بر زمین کنند. هرگز باور نمیکردیم در کشوری که از منطقهای به منطقهی دیگر، جهانهای مختلفی برقرار بود، روزی با استشمام بوی خون از پنجرهی باز آشپزخانه به کشتار جوانان روستای کناریمان پی ببریم. باور نمیکردیم روزی در لاهه باید برای بازگفتن این فاجعه در مقام یکی از شاهدان کشتار دسته جمعی حاضر شویم.» اما به راستی چرا یوگسلاوی این چنین شد؟ خلاصهاش این میشود که جنگ یوگسلاوی نتیجهی تحقیر همسایه با دست کردن در کیسه پر مار تاریخ بود.
شهر توزلا : گلستان وحدت و یکپارچگی در میان آتش نژادپرستی و کشتار
شهر توزلا در بحبوحهی جنگ بوسنی تنها شهر یوگسلاوی بود که به هیچ وجه وارد درگیری قومی نشد. این تجربهی بسیار استثنایی در هنگامهای که طرفهای مناقشه مشغول درو کردن جان شهروندان بودند، نشان داد رفتار و تصمیمگیری مسئولان سیاسی این شهر در مراقبت از شهروندان و تکیه به چارچوب و پاسداشت حقوق انسانی به جای پیگیری سیاست قدرت میتواند مردم را از بلای جنگ و ویرانی در امان نگاه دارد. مسئولان شهر توزلا اعم از صرب، بوسنیایی و کروات، اعم از ارتدوکس و ناخداباور، تصمیم گرفتند دروازهی شهر را به رقابتهای تاریخی قومی بیرون از شهر ببندند. آنها با کنار گذاشتن اینکه چه کسی صرب، کاتولیک، مسلمان یا بوسنیایی است، یا چه کسی به لحاظ تاریخی حق مرجحی در حکمرانی دارد، توانستند مجمعی از مسئولان شهرداری و نیروهای سیاسی از طیفهای مختلف چپ و لیبرال و جبههی کارگری را در کنار همدیگر علیه ناسیونالیسم ویرانگر قومی صرب بسیج کنند. توزلا تجربهی عملیاتی مراقبتهایی بود که شهروندان و مسئولان شهر در حوزهی روشنفکری و سیاسی علیه شعبدههای تاریخی و قومی ایستادند.
توجه: یادداشت بالا پس از خواندن مقالهی خوب خانم "فرنگیس بیات" تحت عنوان "مشاطهگری تاریخ با مهندسی نفرت در آکادمی"، به ثمر رسید و به طور مستقیم یا غیر مستقیم از آن تاثیر پذیرفته است.
اگر مشتاق هستید که اطلاعات بیشتری دربارهی جنگ بوسنی و یا کشتار یوگسلاوی داشته باشید. به کتابهای خوب و ترجمه شدهی خانم «اسلاونکا دراکولیچ»، مراجعه کنید. مثل دو کتاب:
- بخشی از کتاب «بالکان اکسپرس»:
پسرک دوازده سالهی همسایهمان در حالی که دارد با چاقوی آشپزخانه بازی میکند، میگوید: «صربا رو باید سلاخی کرد.» مادرش سیلیای به صورتش میزند. بقیه آدم بزرگهای سر میز سرشان را پایین میاندازند و میدانند که تقصیر اصلی این حرفهای او به گردن آنهاست. البته پسرک فقط دارد بازی میکند. حالا دیگر بچههای همسن و سال او در بلگراد هم احتمالاً دیگر دزد و پلیسبازی نمیکنند، آنها هم در بازیهایشان از این حرفها میزنند که قرار است چه بلایی سر کرواتها بیاورند. اگر اصلاً آیندهای در کار باشد. من نگران این آینده هستم. آیندهای که اگر این وضع ادامه پیدا کند، ممکن است این پسرها واقعاً همین کارها را بکنند.
- بخشی از کتاب «آزارشان به مورچه هم نمیرسید»:
و بیست و سه سال پیش، فجيعترین کشتار اروپا بعد از جنگ جهانی دوم، در ژوئیهی سال ۱۹۹۵ در صربرنیتسای بوسنی صورت گرفت. تنها طی چند روز، بیش از هشت هزار نفر از مردان و پسران مسلمان به دست ارتش صرب اعدام شدند. به سختی میتوان تصور کرد که جنایتکاران جنگی "رادوان کارازیچ" و "راتکو ملادیچ" (عاملان کشتارجمعی) افرادی عادی بوده باشند و «هیولا» نباشند. درواقع، اطمینانبخشتر است اگر هر دوی آنها (و نیز بقیه در لاهه) را صرفا دیوانه، شخصیتهای آسیبپذیر با جنایتکار بالفطره اعلام کنیم. بیشک از بین صدها نفری که با به واسطهی دستور به دیگران و یا به طور مستقیم در جنایات جنگی حوزهی بالکان، رواندا، اوکراین، سوریه، افغانستان (یا جنگهایی از این دست) نقش داشتند، برخی از نظر روانی بیمار بودند. اما مسئله اینجاست که در صف جنایتکاران جنگی تعداد چنین افرادی ناچیز است. بقیهی آنها چطور؟ چه کسانی هستند و چه چیزی آنها را به جنایتکار تبدیل کرده است؟
یادداشتهای مرتبط:
گلّهای یا شبان؟! اگر شبان، چه جور شبانی؟ اگر گلّه، گلّهی کدام شبانی؟!
شما میتونی کسیو بکشی؟ نه! (داری اشتباه میکنی!)
جشن برای دین به دینی، سکوت برای بیدینی!
دو یادداشت پیشین:
شنبه: چالش هفته (چالش نهم: ❌مغالطه❌ + دو پیشنهاد)
یکشنبه: مهربانترین بادهای عالم! ?
یادی از قدیمها:
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، در صورت صلاحدید آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
مطلبی دیگر از این انتشارات
پدر رضا، پسر رضا؛ سیوپنج میلیون نارضا!
مطلبی دیگر از این انتشارات
تا حالا دیدهای که اخشپها گسپانیفیده باشند؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب | این لالایی خواب را از سر میپراند!