«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
قربونت برم بپا زردی نگیری!
مجله زرد
(به انگلیسی: Pulp Magazine) گونهای از مجله است که از حدود سال ۱۸۹۶ تا دهه ۱۹۵۰ چاپ میشدند. آنها مجلهها و جروههای ارزانی بودند و محتوای داستانی داشتند. و از این رو که در انتشار این مجلهها از کاغذهای کاهی ارزانقیمت استفاده میشد، اینگونه نشریهها در ایران به «مجلهٔ زرد» و در کشورهای انگلیسیزبان به پالپ (به معنای کاغذ خمیری/کاهی) معروف میباشند.
خبرنگاری زرد
به خبرها و خبرنگارانی اطلاق میشود که پایشان را از اصول حرفهای و اخلاقی روزنامه نگاری بیرون گذاشته و در مورد موضوعاتی مانند رسوایی و تهمتهای جنسی، دلالی تهمت و شبهه وارد کردن به دیگران یا دست آویز کردن موضوعات احساسی برای سوء استفاده بردن از آنها، اطلاق میگردد که به صورت نیمه تعریف شدهای، توهین ناتمام (not quite libel) لقب گرفتهاست.
رسانه ی زرد
رسانه ای که با استفاده از روش های عوام پسند سعی می کند، مخاطبان بيشتری جذب کند؛ بدون آنکه دغدغه ی انتقال اطلاعات درست، مصلحت های عمومی، توازن و بی طرفی و سود و زيان اجتماعی و اخلاقی آن را داشته باشد. روز نامه نگاری زرد معمولاً از معيار های روزنامه نگاری علمی و روشنفکرانه پيروی نمی کند. انتشار اخبار جنجالی و احساسات برانگيز، موضوعات هيجان آور سينمايی، سريال های عامه پسند، مدل های لباس، خوانندگان و رقاصه ها، حوادث خشونت بار و تکاندهنده جنايی و سياسی و به خصوص تمايل زياد به سکس و پخش و نشر مسايل تحريک آميز جنسی از ويژگی های عمده ديگر رسانه های زرد به حساب می روند.
رسانه های زرد در فضای سایبر (Yellow cyber journals)
سايت ها و وبلاگ ها، اکثراً به زرد نويسی رو می آورند. افشای اطلاعات خصوصی افراد، (آن بخش از زندگی خصوصی که قابليت رسانه ای شدن را ندارد) تخريب چهره های مشخص سياسی، به منظور دستيابی به اهداف خاص سياسی، خصوصاً در زمان انتخابات، حالات بحرانی، و وقوع حوادثی که تب جامعه را بالا می برد، از موضوعاتی است که در سايت ها و وبلاگ ها می توان تحت عنوان زرد نويسی نام برد. گرايش به زرد نويسی عمدتاً در وبلاگ ها و سايت ها شديد است. زيرا کنترل بر آنها کار آسانی نيست.
عواقب رسانه های زردپرور:
رسانه های زرد بيشتر آسيب رسان هستند تا آگاهی بخش و بيدار کننده. ترويج فرهنگ هتک حرمت، لمپنيسم زبانی، دور نگهداشتن مردم از اطلاعات معتدل و عقلانی و آموزش های نامناسب ديگر از جمله آسيب هايی به حساب می روند که توسط اين نوع رسانه ها متوجه مخاطبان می گردد. نشريات زرد، همواره با انتشار مطالب غير جدی و سرگرم کننده، و يا مطالب تند، افراط گرايانه و احساسات برانگيز ذهن جامعه را به سوی بيراهه و عوام زدگی می کشاند. پيچيدن زياد به مسايل مربوط به فساد اخلاقی، شاخ و برگ دادن به پرونده های های جنايی...از خصوصيات رسانه های زرد نيز محسوب می شود نه تنها مفيد نيست؛ بلکه جنبه بد آموزی نيز دارد و از نظر اخلاق حرفه ای ژورناليستی نادرست تلقی می شود. اساساً پيچيدن زياد به مسايل از اين دست، به هر انگيزه ای که باشد، شامل نوعی از تاکتيک های رسانه زرد می شوند و اذهان جامعه را مغشوش می کند.
- در تعارف بالا، از سایت ویکی پدیا و وبلاگ مصلحت، استفاده شد.
علائم«زردی فرهنگی» دیروز، در قالب مجله های زرد: تیترهای خاله زنک و عکس های پر رنگ و لعاب از بازیگران محبوب مردم.
علائم«زردی فرهنگی» امروز، در بستر فضای مجازی زرد: مجله های زرد دیروز، امروز هم وجود دارند. خیلی گسترده تر، پر زرق و برق تر و پرطرفدارتر. فقط دیگر کاغذی نیستند! خداوکیلی این خبرها، چه دردی از ما دوا می کنند یا چه چیزی به ما اضافه می کنند؟!
زردی تلویزیونی:
چرا امروز تلویزیون به ملک شخصی چند مجری یا بازیگر شناخته شده، تبدیل شده است؟ چرا مدتهاست فضا برای ورود چهره های نخبه و خلاق جدید و کمتر شناخته شده بسته است؟ چرا برنامه ها را حتماً باید به یک چهره ی معروف و شناخته شده سپرد؟ برای اینکه دست اندرکاران تلویزیون به خوبی بر این نقطه واقف هستند که مردم ما کم و بیش به بیماری زردی مبتلا هستند. آنها خوراک زرد را بیشتر می پسندند، پس برای به دست آوردن دل آنها، بایستی خوراک زرد بیشتری، تهیه و در اختیارشان گذاشت.
(مهمان داریم چه مهمانی؟ چه مهمانی؟!)
شما اگر راست می گویید به یک لیسانس، فوق لیسانس یا دکترای بیکار که به ناچار، امروز آبدارچی یک شرکت شده است یا یک کارگر ساختمانی زحمت کش که دست هایش تمام وصله پینه است یا یک دستفروش را مهمان برنامه ات کن، چرا با پول بیت المال، چهره ای بزک کرده و سرخاب سفیدابی را می آوری و به مشهورتر شدنش برای عرض اندام، افاضات ضد و نقیض و صدمه زدن بیشتر به روح و روان جامعه کمک می کنی؟!
نتیجه دنبال کردن زندگی چهره ها چیست؟
حسرت داشتن زندگی تجملاتی و سفرهای دور دنیای آنها، بر دل دنبال کننده ی آنها خواهد ماند. حسرتی که باعث بروز بیماری های روحی-روانی و در نهایت جسمی در آنها و به تبع آن در سطح جامعه خواهد شد. و بدتر از همه کودک، نوجوان و جوان امروز با مشاهده ی سبک زندگی آنها، نگاهی سطحی به زندگی، پیدا خواهد کرد. نگاهی که موجب می گردد او دیگر به این راحتی ها به دنبال کسب علم و دانش و معرفت نرود.
یک چرا؟
چرا چند میلیون از مردم کشور ما باید یک خواننده ی دوزاری، یک بازیگر بزک کرده ی بیسواد یا یک لوده را دنبال کنند؟ چرا یک فیلم نازل و سطحی مثلاً کمدی که به جز شوخی های سطحی صرف، چیزی در چنته ندارد باید چند میلیارد بفروشد؟ آیا نباید قبول کنیم که بسیاری از ما به«زردی فرهنگی!» مبتلا گشته ایم؟
سود و زیان این زردی، نصیب چه کسانی می شود؟
بی شکّ کسانی که برای نشر این بیماری در بین افراد جامعه ی ما تلاش می کنند، همان کسانی هستند که قرار است سود ناشی از این بیماری را به جیب بزنند و کسانی که خواسته یا ناخواسته از دریافت خوراک زرد ارزان و سریع الوصول، استقبال می کنند و نمی دانند که این خوراک زرد چه بر سر سلامتی روح و روان آنها و جامعه شان خواهد آورد، جزو متضررین هستند.
چه کار کنیم زردی نگیریم:
اگر با مطالعه و تفکر بیشتر، شخصیت خودمان را سفت و محکم و غیرقابل نفوذ نکنیم، اگر برای به ظرفیت رسانی خودمان تلاش نکنیم، دیر یا زود، بیماری زردی فرهنگی در عمق روح و جان ما نفوذ خواهد کرد. به خودمان می آییم و می بینم:«هم داریم جنس زرد دست مردم می دهیم و هم برای دریافت جنس زرد از آنها، سر و دست می شکنیم!»
عصر ضمیمه های مطبوعاتی:
برای اینکه ببینید معضل این سرگرمی های سطحی و پوشالی، یک معضل قدیمی است. به بخشی از کتاب «مهره های شیشه ای» اثر هرمان هسه، اشاره می کنم که در آن به «عصر ضمیمه های مطبوعاتی»، اشاره می کند. عصری که گویا به نحوی با عصر امروز ما مو نمی زند! خواهش می کنم با دقت بخوانید:
آغاز نهضت عقل گرایی که از جمله ثمراتش برپایی نظم و بازی مهره شیشه ای است به دوره ای باز می گردد که پلینیوس زیگن هالس، مولف تاریخ ادبیات، آن را عصر ضمیمه های مطبوعاتی نامید که همچنان به هیمن اسم شناخته می شود. چنین ضمیمه هایی{که در آنها از هر دری سخن می رود} گر چه دلنشین، ولی خطرناکند؛ زیرا پیوسته ما را با اغواگری به سوی مقاصد خاص و جهت دارِ دوره مورد بحث ترغیب می کنند. عصر ضمیمه سازی در واقع به هیچ روی غیر فرهنگی نبوده و حتی به لحاظ عقلانی هم ضعفی نداشته. با این همه اگر نظر زیگن هالس را بپذیریم، باید گفت که آن عصر کمترین معرفت را نسبت به کاربرد فرهنگ داشته، یا بهتر گفته باشیم، نمی دانست که فرهنگ را چگونه در معیشت مردم و در میان ملت منزلتی شایسه ببخشد. باید اذعان نمود که امروزه هر آنچه تقریباً در زندگی فرهنگی ما برجسته می نماید ریشه در آن عصر دارد، ولی آگاهی ما نسبت به آن بسیار اندک است... در حالیکه تحقیقش(زیگن هالس) را می خوانیم، باید به یاد داشته باشیم که ریشخند اشتباهات یا وحشگیریهای اعصار کهن، کاری است ساده و احمقانه.
باید اعتراف کنیم که نمی توانیم از تولیدات فرهنگی عصری که اصطلاح ضمیمه سازی ماخوذ از آن است تعریف روشنی به دست دهیم. به نظر می رسد این محصولات که شامل مطالبی بسیار عامه پسند و متفاوت از دیگر قسمت های روزنامه های روزانه به صورت ضمیمه در میلیونها نسخه چاپ می شدند، منبع اصلیِ خوراک ذهنیِ خواننده طالب فرهنگ بوده اند. کارشان این بود که در باب هزار و یک موضوع مرتبط با معرفت و دانش عمومی «پرگویی می کردند» و داد سخن می دادند...زیگن هالس معتقد است که بسیاری از این دست نوشته ها چندان غیرقابل فهم اند که آنها را فقط باید مطالبی در تمسخر نویسنده به خویشن دانست.
پدیدآورندگان این مطالب سطح در برخی موارد از کارکنان روزنامه ها بوده اند، و گاهی هم قلمزن آزاد. آنان بارها از عنوان بسیار معتبر«نویسنده» برخوردار شدند، حال آن که به نظر می رسد اکثرشان پژوهشگر بوده باشند. از این طیف فقط بخشی در زمره استادان شناخته شده ی دانشگاهها بوده اند.
در میان موضوعات در خورد توجه چنین مقالاتی، حکایاتی برگرفته از زندگی یا مکاتبات مردان و زنان سرشناس، وجود داشت. این مطالب دارای عنوان هایی از این دست بودند: «فردریک نیچه و مدهای زنانه در سال ۱۸۷۰» یا «غذاهای دلخواه روسینی آهنگساز» یا «نقش سگ دست آموز در زندگی روسپیان بزرگ» و مانند اینها. نوع دیگری از این مقالات عامه پسند عبارت بود از شرح زمینه های تاریخی موضوعاتی که معمولاً مورد گفتگوی مردم مرفه بود، مانند:«رویای تولید طلا در طی قرنها» یا «تاثیر آزمایشهای فیزیکی و شیمیایی بر آب و هوا» و صدها موضوع مشابه. وقتی در عنوانهایی که زیگن هالس به صورت نمونه ذکر می کند، تامل می کنیم و می بینیم آدمیانی می زیسته اند که برای مطالعه ی روزانه شان خریدار روده درازیهای صدتا یک غاز بوده اند، به واقع شگفت زده می شویم. ولی آنچه مایه حیرت اندر حیرت است این است که آن نویسندگان به رغم تحصیلات و آگاهی های ارزشمند و والا چرا می بایست به «خدمت» رواج غول آسای بلهوسیهای توخالی درآیند.
در میان دوره ها مصاحبه با شخصیت های مشهور در باب مسایل جاری به صورت چشمگیری مورد پسند عموم بوده است. زیگن هالس فصل جداگانه ای را به این قضیه اختصاص داد. برای مثال با شیمی دانان معروف یا استادان پیانو در خصوص سیاست گفتگو می کردند، یا از هنرپیشگان، رقصندگان، ورزشکاران، خلبانان محبوب و حتی شاعران در باب منافع یا زیانهای تجرّد حرف بیرون می کشیدند، یا این که درباره علتهای احتمالی مانند بحرانهای مالی و امثال اینها به گفتگو می پرداختند. آنچه در این مصاحبه ها اهمیت داشت این بود که چهره مشهوری با موضوعی که باب روز است ربط داده شود.
ولی اکثریت عظیمی که به نظر می رسد به صورتی شگفت آور شیفته مطالعه بوده اند، بی گمان تمام مطالب عجیب و غریب را با ساده اندیشی بی اندازه می پذیرفتند. اگر مالک تابلوی نقاشی معرفوی تغییر می کرد، اگر نسخه خطی گرانبهایی در یک حراجی فروخته می شد، اگر قصری قدیمی بر اثر آتش سوزی فرو می ریخت، اگر شخصی صاحب نام از طبقه اشراف رسوایی به بار می آورد، هزاران هزار خواننده از این قضایا در مقالاتی مهم و برجسته باخبر می شدند. از اینها گذشته، آنان در همان روز یا حداکثر روز بعد مطالبی در زمینه های داستانی، تاریخی، روانشناسی، شهوانی و دیگر نوشته های بی معنا با توجه به موضوعات عامه پسند دریافت می کردند. نوشته های بی محتوا و هیجان انگیز در خصوص رویدادهای روزانه و قضایای زودگذر، بی آن که دارای کیفیت، انسجام و جمله پردازی صحیح باشند، از در و بام و هوا می بارید و همانند کالایی مادی بدون احساس مسئولیت به تولید انبوه می رسید.
در آن ایام شهروندان شهرهای بزرگ تقریباً هر شب با زوجه شان در سخنرانیهایی که به آموزش نظری می پراختند شرکت کنند، این سخنرانیها، گاه در مورد موضوعی خاص و گاه در خصوص مسایل مختلف بود، از جمله درباره آثار هنری، شاعران، دانشمندان، پژوهشگران، و جهانگردی. شرکت کنندگان این سخنرانیها افرادی کاملاً منفعل بوددن و با آن که برخی از آنان به موضوع مورد بحث دلبستگی داشتند، ولی از آنجا که دارای آگاهی قبلی، آمادگی و توانایی درک نکات مطرح شده نبودند، چیزی دستگیرشان نمی شد. برای مثال سخنرانیهایی سرگرم کننده، مهیج و طنزآمیز درباره گوته ایراد می شد و این که او زمانی ملبس به ردایی آبی از درشکه پُست پایین آمد و دختران استراسبورگی و وتزلاری فریفته اش شدند؛ یا سخنرانیهایی درباره فرهنگ اسلامی صورت می گرفت که در تمام آنها عباراتِ باب روز مثل طاسی که در فنجانی تکان داده شود از دهانها بیرون می پرید و اگر کسی یکی دو مورد از آن گفته ها را می فهمید بسیار خوشحال می شد. مردم سخنرانیهایی را که درباره نویسندگان صورت می گفتم می شنیدند، در حالی که آثارشان را هرگز نخوانده و قصد این کار را هم نداشته اند.
ما آدمیان امروزی کج رویها و خطاهای ملازم آن ایام را نشانه ی وحشتی می دانیم که مردم را در پایان دور پیروزی و موفقیت ظاهری فراگرفت و آنان ناگهان خود را با خلاء و مصائب مختلف مواجه دیدند: قحطی بزرگ، بحرانهای سیاسی و نظامی، تردید روزافزون نسبت به توانایی و ارزش عقل، عدم اطمینان به آن و حتی موجودیتش. گرچه انتظار می رفت که آن دوره با چنان احوالی به مصیبتی گرفتار آید، ولی دستاوردهای روشنفکرانه زیبایی هم داشته است که برای مثال می توان از مبادی دانش موسیقی یاد کرد که اکنون میراثی ارزشمند به شمار می آید.
در آن دوره، استعدادها و دستاوردهای فکری به سرعت رو به انحطاط رفتند و بخصوص روشنفکران به ورطه هولناک تردید و ناامیدی درافتادند. آنان کاملاً دریافتند که از دستاوردهای زمان نیچه به بعد که در همه زمینه ها مشهود بود دیگر نشانی نیست، دوره پویایی و خلافیت فرهنگی ما به سرآمده و انحطاط روزگار قدیم همه جا را فرا گرفته. این معضل را ناگهان همه احساس کردند و بسیاری از کسان نیز جنبه های هولناک و عواقب وخیم آن از جمله: زندگی ملال آور ماشینی، تنزل شدید ارزشهای اخلاقی، از میان رفتن ایمان در میان ملتها، و از دست رفتن اصالت هنر را به وضوح بیان داشتند.
حتی در اوج رواج ویژه نامه های مبتذل، افراد و گروههای کوچکی وجود داشتند که مصمم بودند به فرهنگ راستین وفادار باشند و تمامی همّ خود را صرف نگهداشت هسته مرکزی سنت و فرهنگی مطلبوب، منضبط و روشمند نمایند که آراسته به دقت عقلانی باشد...از آنجا که سرنوشت می خواست، در آن اندوهبارترین ایام، لبخندی تسلّی بخش به این گروه اندک و شجاع بزند، معجزه ی شکوهمندی اتفاق افتاد که رویدادی بی نظیر بود و تاثیر فیض الهی را داشت و آن کشف یازده دستنوشته جدید یوهان سباستیان باخ بود که پسرش فریدامن در اختیار داشت.
بسوز و بساز تا شایسته ی آن شوی!
شبلی نزد جنید بغدادی رفت و گفت: می گویند گوهر حقیقت نزد توست آن را به من بفروش و یا به من ببخش. جنید گفت: اگر بخواهم آن را به تو بفروشم تو از عهده ی خرید آن بر نمی آیی. اگر بخواهم به تو ببخشم قدر آن را نخواهی دانست، زیرا هر کس ارزان بخرد، ارزان از دست بدهد. شبلی گفت: پس چه کنم؟ گفت: صبر داشته باش و در انتظار بمان و بر این درد، بسوز و بساز تا شایسته آن شوی، که چنین گوهری را به شایستگان و منتظران صادق می دهند.
پیشنهاد می کنم این مطالب که کم و بیش با این نوشته، مرتبط هستند را بخوانید: شما هم اگر موردی را به خاطر آوردید، لینک آن را در بخش نظرها بنویسید.
ببینید این سگ توی اینستاگرام چند تا لایک خورده است؟
سگ مخلوق خداست و قابل احترام، امّا شما برو در مورد یک موضوع مهم بشری و یا یک معضل جهانی، کلّی تحقیق کن و چند سال وقت بگذار. بعد نتایج تحقیقاتت را منتشر کن و ببین چند تا لایک می خورد! این از علائم همان زردی است که خدمت شما عرض کردم.
دو مطلب قبلیم:
یادش به خیر: مطلب زیر را در تاریخ ۲۸ فروردین ۱۳۹۷ نوشتم.
حُسن ختام:
نوار زرد(!) از بالای بخش آمار، برداشته شد، ولی:
اینکه فکر می کنید ویرگول پاسخ کسی را نمی دهد، صحیح نیست. ویرگول فقط علاقه ای به پاسخ دادن به بعضی ها را ندارد. نظرهای زیر این مطلب تازه انتشار یافته از سوی ویرگول را بخوانید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
گافهای فرهنگی که به دافهای فرهنگی ختم شدند! ?
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکایت آن بانوی نجیبی که در یک اقدام عجیب، خودش را برهنه کرد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
آموزشِ شفاف و کاربردیِ مسائل جنسی به کودکان چهارساله و بزرگتر!