《!Follow your dream 》♡
ابرقهرمانان ویرگولی:قسمت اول
ساعت 7:30 صبح شنبه بود
داشتم توی خواب ناز خودم حال می کردم که یهو موبایلم زنگ خورد.ای بابا! آخه الان وقت زنگ زدنه!
با کلی غرولند مسیر طولانی از اتاقم تا هال رو طی کردم.باز این لامپ دیوونه اول صبحی زنگ زده بود
ای خدااااا
لامپ:سلام خوفی؟
من:خیلی خوب بودم تا اینکه تو اول صبحی خواب نازم رو بهم ریختی!
لامپ:ببخشید ولی ولش کن دیگه خواستم بهت بگم خونه رو خریدیم
من:اوکی آدرسش رو واسم بفرست
لامپ:باش فعلا خداحافظ
خب هر چی باشه وقت بیدار شدن بود.پس بیدار شدم
یک نیمرو مشتی با بربری تازه زدم بر بدن!
خدایی چه حالی میده!
باز اون تیشرت جدیدم رو پوشیدم با کفش های کتونی که 3 سال همراهم بودن...
یه تاکسی دربستی گرفتمو رفتم به سمت آدرسی ک فرستاه بود
طرفای غرب تهران نزدیک یک پارک که رسیدیم پیاده شدمو تا خونه رفتم
زنگ آیفون رو زدم و منتظر بودم
در باز شد و رفتم بالا
سلام!
خب من همیشه این ور و اون ورو با دقت بررسی می کنم
این بار هم همینطور!
یارا داشت کتابی رو میخوند به اسم....اوه ولش کن یادم رفت
paree.s داشت بازم انگلیسی تمرین می کرد با سی دی!
نگین بازم تو پینترست بود. ای بابا!
dark astronaut حسابی غر میزد بخاطر مشقای تابستونی کع باید انجام بده
Miya هم داشت با ♦ P⩑R§Δ ♦ خوش و بش میکرد
آتنا مهرانفر هم داشت توی ویرگول پست میزاشت
MBR هم همینطوری به بیرون نگاه میکرد
Zara_ek داشت اینستاگردی میکرد
پیدا شد ! یا همون لامپ خودمون داشت یک عدد پیتزا رو با تمام ولع می خورد!
༒کانر༒ داشت کمی با گوشیش بازی می کرد
خب برگردیم سر داستان
من رفتم تو و ساعت حدود 11:45 دقیقه صبح بود
داشتم با بقیه سلام علیک می کردم
که ناگهان موبایلم زنگ خورد
شمارش رو نمی شناختم
ولی رفتم توی یه اتاق و جوابشو دادم
من:سلام کاری داشتید؟
شماره مرموز با صدایی کلفت که معلوم بود ساختگیه:الان نه باید همو ببینیم خیلیم زود!
من:امم آخه ولی...
شماره مرموز:دیگه حرف نزن فردا ساعت 10 شب یکی رو میفرستم سر نزدیک ترین تلفن عمومی به خونتون همه چیز رو برات توضیح میده
تلفن رو قطع کرد
راستش کمی مشکوک بودم و نگران
یعنی چه کاری میتونه داشته باشه؟....
پایان قسمت اول
پ.ن:حتما نظرتون رو بگید
پ.نن:قسمت های بعدی جذاب تر میشه
پ.ننن:ببخشید اگه خیلی عالی نبود تجربه اولمه
پ.نننن:ویرگول کمی تغییر کرده کامنتاش به نظر من خیلی بد شده همون اولای اول بهتر بید
پ.ننننن:لایک و کامنت یادتون نره
پ.نننننن:کم کم داریم نودتایی میشیم هورااااا
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماه و پاییز
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتابی که مثل پتکی بر سرتون میکوبه!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سیگار چیزی که نام تجاری اوست در اصل خنجریست از پشت!!