ایدهپرداز، روانشناس، نويسنده و استراتژيست كسب وكار. من در زمینههای روانشناسی، سرمایهگذاری، کسبوکار، بازاریابی، نویسندگی و محتوا مینویسم. سایتم: aliheidary.ir
نوشتن با دوربین؛ پروندهی ابراهیم گلستان به بهانهی درگذشت او
دربارهی کتاب نوشتن با دوربین از پرویز جاهد:
این مصاحبهای جذاب با یکی از فیلمسازان و نویسندگان پیشرو و معاصر ایران است. و گفتهها همچنان بیپرده و تعارف است و خلاف رسوم ما ایرانیان.
ابراهیم گلستان صراحت دارد و مردم ما صراحت را با خشونت و زمختی یکی میدانند. مردم ما با فرهنگ محافظهکاری، لاپوشانی، تعارفهای الکی، احتیاط کاری و ریاکاری بزرگ شدهاند. چه مرم عادی مان، چه نویسندگان و شاعران و فیلسوفهایمان و چه بوروکراتها و تکنوکراتهایمان.
کتاب شامل مصاحبهی نویسنده (پرویز جاهد) با ابراهیم گلستان است و مربوط به سال۱۳۸۱. کتابی خوب و شارحِ تمام فعالیتهای گلستان در ایران و نظراتش در مورد آثار هنری و هنرمندان عرصهی سینما و ترجمه و نوشتن.
لیلی گلستان بعد از تمام حواشی که کتاب نوشتن با دوربین (پرویز جاهد، ۱۳۹۴) در عرصهي کتاب به وجود آورد میگوید: «در این کتاب خودش بود. خودِ خودش. ابراهیم گلستان همین بود که خواندید. پر از کار و زحمت، پر از انرژی، با اشراف کامل به تمام جنبههای فرهنگ، هنر، پر از تناقض، پر از احساسات، بیپرده و صریح، نرم و مهربان، هم شریف و هم خبیث، زمخت و دریده، خاله زنک و لیچار گو، پر از جملاتی که بوی گند تحقیر کردن از آن میآید … با هرچه بگویی سر عناد و مخالفت دارد.»
پرویز جاهد دربارهی حاصل کارش میگوید:
«کتاب حاضر، حاصل یک گفتگوی طولانی است که در فاصلهی ژوئن ۲۰۰۲ تا دسامبر ۲۰۰۳ طی چهار دیدار با ابراهیم گلستان انجام شده است. مدتی است که برای پروژهی دکتری خود روی تحقیقی دانشگاهی (در دانشگاه وست مینیستر لندن) دربارهی سینمای ایران کار میکنم تحت عنوان «تاریخ تحلیلی ریشههای موج نو در سینمای ایران» که به بررسی و تحلیل ریشهها و خاستگاههای «موج نو» در فاصله سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۸ یعنی از زمان ساخته شدن نخستین فیلم داستانی فرخ غفاری با عنوان جنوب شهر ( ۱۳۳۸ ) تا ساخته شدن فیلمهای گاو (داریوش مهرجویی) قیصر (مسعود کیمیایی) و آرامش در حضور دیگران (ناصر تقوایی) در سال ۱۳۴۸ و بهطور مشخص به سه کارگردان برجسته و پیشگام سینمای روشنفکری و غیرمتعارف ایران در این سالها یعنی ابراهیم گلستان، فرخ غفاری و فریدون رهنما میپردازد. فیلمسازانی که به گمان نگارنده زمینهی شکلگیری و ایجاد جریانی تحت عنوان «موج نو» را در سینمای ایران فراهم کردند و تأثیر عمیق و انکارناپذیری بر فیلمسازان نسل پس از خود گذاشتند. نقش ابراهیم گلستان در این میان، بسیار بارزتر و تأثیر گذارتر از بقیه بوده است.»
دربارهی ابراهیم گلستان:
سیدابراهیم گلستان (با نام اصلی سید ابراهیم تقوی شیرازی)، (زادهٔ ۲۶ مهر ۱۳۰۱ در شیراز)، کارگردان، داستاننویس، مترجم، روزنامهنگار و عکاس ایرانی است.
ابراهیم گلستان در سال ۱۳۴۰ برای فیلم یک آتش موفق به دریافت مدال برنز جشنوارهٔ فیلم کوتاه ونیز شد. این جایزه، اولین جایزهٔ بینالمللی برای یک کارگردان ایرانی بهشمار میرود.
سبک ویژهٔ آثار مکتوب داستانی وی در سیر پیشرفتِ داستان معاصر فارسی قابل توجه دانسته شدهاست.
همچنین بخوانید نوشتهی مهرداد خدیر به مناسبت مرگ او را:
ابراهیم گلستان؛ خاموشی یک شمایل/ پایان داستان مردی که یگانه بود در نثر و نقد حتی با طعم پرخاش/ لذت دنیا توأم با رنج فراق فروغ
ابراهیم گلستان کمی بیش از یک قرن زیست و سرانجام در واپسین روز مرداد 1402 خورشیدی در خانۀ رؤیایی خود در حومۀ لندن چشم از جهان بست. خانهای شاید زیباتر و وسیعتر از خانههای معمولا کوچک نخستوزیران بریتانیا!
هر چند از آخرین کتابی که نوشت سالها میگذرد و از واپسین فیلمی که ساخت هم اما همچنان به عنوان نویسنده، فیلمساز، عکاس و البته روزنامهنگار شناخته میشد و به خاطر این سابقه و صبغه نوعی شمایل روشنفکری هم برای خود ساخته بود و در سالهای بعد از 70 خورشیدی چون دیگر روشنفکران از گزند طعنههای کیهان دور نیفتاد که یک بار نوشت او با کودتای 28 مرداد بار خود را بست و رفت و منظور مستندهایی بود که برای شرکت نفت ساخت و اگرچه برای گلستان آب و نان فراوان داشت اما ربطی به کودتا نداشت و اگر هم داشت پیش تر دین خود را با ثبت تصاویر تاریخی دادگاه مصدق ادا کرده بود.
حال که صحبت از کودتای 28 مرداد شد این اشاره جا دارد که گلستان زیرکانه در دادگاه دکتر مصدق پس از کودتا حاضر شد و عکسهای تاریخی محاکمۀ 17 آبان 1332 به همت او ثبت شده است. تصاویری که نهایت استفاده را از آینههای تالار آینۀ قصر سلطنت آباد تهران – محل برگزاری دادگاه- برد و جلوه بی نظیری به شیر دربند بخشید.
ابراهیم گلستان با همه خصایص اخلاقی که داشت اما مردی از جنس کلمه و قلم و دوربین و در یک کلمه اورژینال بود. منظور از اورژینال و اصل در اینجا یعنی هر چه بود خودش بود و ادای کسی را درنمی آورد و دیگران میکوشیدند ادای او را درآورند و نگاه به آدم ها بر اساس این اورژینال بودن حاصل هم سفری و هم صحبتی با دکتر شکرخواه در سفر اخیر به جنوب (جم) است که به جای قضاوت مثبت و منفی مبنا را همین قرار می داد والبته نمی دانم گلستان را هم ذیل آن توصیف قرار می دهد یا نه.
از ساخته های مشهور او می توان به «خشت و آینه» اشاره کرد و «اسرار گنج دره جنی» و شگفتا که در اوج نخوت رژیم شاه سقوط آن را بو کشیده بود و یکی از دلایلی که تصمیم به رفتن گرفت همین بود.
میتوان گفت ابراهیم گلستان با آن سبک زندگی و اشتهاری که هرگز رنگ نباخت و عمری 100 ساله حظ دنیا را به تمامی برد اگر از رنجی که به خاطر فراق فروغ بکشید صرف نظر کنیم چرا که حالا همه میدانند رابطه میان او و فروغ فراتر از ارتباط یک شاعر جوان دوستدار سینما و ادبیات شاغل در استودیو گلستان با کارفرما بود.
همسر و فرزندان گلستان البته رابطه گرمی با او نداشتند و خانم لیلی گلستان با فاصله و تلخی یاد میکند و از ثروت پدر هم در حیات نصیبی برای فرزندان نبود اما ابراهیم گلستان در ادبیات و سینمای ایران و فراتر از آن در دنیای روشنفکری به یک برند بدل شده بود.
روحیات و خلقبات عجیبی داشت چندان که دخترش وقتی خبر مرگ برادر – کاوه - را به پدر میدهد که در جریان گزارش حملۀ آمریکا و در کردستان عراق قربانی شده بود گفت: «جنگ، همین است!»
گلستان یک مترجم و روزنامهنگار زبردست نیز بود و من اول بار در نوجوانی محذوب نثر او شدم: «مد و مه» که باور نکردنی نبود. چون انگار هر کلمه را با الماس تراشیده و در جای خود قرار داده بود و با خود گفتم اگر نویسندگی این است من باید نویسنده شوم و همان زمان نهیب زدم اگر نویسندگی این است آخر چگونه نویسنده شوم؟!
شگفتی اما وقتی بود که در سخن گفتن این گونه نبود و هر چه سن او بالاتر رفت در نقد و حتی اهانت به این و آن جسورتر و بیپرواتر شد و از به کار گیری الفاظ زننده ابا نداشت و تنها شاملو بود که از پس او برمی آمد. با این همه وقتی یکی از الگوهای جعفر مدرس صادقی در نثر ابراهیم گلستان باشد درباره سبک نوشتن او نمی توان به گزاف نظر داد.
نام ابراهیم گلستان با نامهای بسیار و با رخدادهای فراوان و بیش از همه با نفت و صنعت نفت گره خورده خاصه وقتی در مستند «موج و مرجان و خارا» گفت از این نفت جز شیاری کف آلود نصیب این مردم نخواهد شد خیلی ها درنیافتند چه می گوید جز شاه که عمق طعنه را دریافت.
حضور مستمر در هرصه فرهنگ و هنر و سینما و ادبیات ایران در حالی بود که بیش از نیمی از عمر خود را دور از ایران به سر برد و انگار اصرار داشت که مانند جمالزاده کاملا دور نیفتد و چنان جذاب بود که پرخاشها و اهانتهای او هم! بیش از هر نام دیگر اما حکایت فروغ فرایاد میآید و اشارتی بسنده است.
دربارۀ ابراهیم گلستان بسی بیشتر و فراتر می توان نوست و شاید در فرصتی دیگر و با استناد به منابع و کتب و مجلاتی که در لحظه نوشتن این متن در اختیار ندارم چنین کنم ولی چون در هفتادمین سالگرد کودتای 28 مرداد 1332 در لندن چشم از جهان بست به همان اشارت نخست بازمی گردم که تصاویر تاریخی از دادگاه دکتر مصدق را او ثبت کرد. محاکمهای کمتر از سه ماه پس از کودتای 28 مرداد 1332 در تالار آینۀ قصر سلطنتآباد تهران آغاز شد: بزرگترین باغ ییلاقی ناصرالدینشاه که شاهد اتفاقات مهم تاریخی بوده و مشهورتر از همه: تاجگذاری احمدشاه قاجار در 1332 هجری قمری و محاکمۀ دکتر محمد مصدق در 1332 هجری خورشیدی. (رضاشاه البته به نمادهای قاجار بیعلاقه بود و چشم به روی تخریب بخشهایی از آن بست اما حوضخانه و برج سلطنتآباد و تالار آینه باقی ماندند و در دوران محمد رضاشاه به کارخانه مهماتسازی تبدیل شد و اکنون در اختیار وزارت دفاع است).
تصور شاه و نخستوزیر کودتا- فضلالله زاهدی- این بود که با شتاب در محاکمۀ دکتر مصدق تکلیف او زودتر روشن میشود و پرونده را میبندند و نمیدانستند که پرونده تازهای باز میشود. زاهدی البته حس دوگانهای به مصدق داشت. هم احترام چون رییس او بوده و هم براندازنده دولت او و دوست داشت دادگاه سریع برگزار شود و در عین حال به حساب بیاحترامی او گذاشته نشود. این دو اما قابل جمع نبود.
ابراهیم گلستان که با شرکت نفت ارتباط داشت دو سال قبل در گفتوگویی با سهیلا عابدینی و در مصاحبه با مجلۀ چلچراغ ماجرا را این گونه روایت کرد:
« روزی که من رفتم دادگاه، اولش که مصدق را آوردند، خبرنگارها همه بودند. من به رییس دادگاه گفتم که من عکس نمیگیرم، من دارم فیلم میگیرم. چون عکاسها را دیگر بعد از ورود مصدق بیرون میکردند. اما من خیلی آرام و مودب به رییس دادگاه گفتم فیلم من برای تلویزیون آمریکاست (تلویزیون انبیسی). نمیشود فیلم هم برنداشت. اگر من فیلم برندارم و این فیلم در خارج نشان داده نشود، خواهند گفت دادگاه، دروغی بوده و کار قلابی و نمایشی بوده و جعل کردند. اجازه میدهید من فیلم بگیرم؟! به این ترتیب بود که من قبولاندم که من میمانم همینجا. گفتم دوربین من فلش ندارد، سروصدا نمیکنم، همینجا روی زمین زیر تریبون شما مینشینم روبهروی مصدق و هیچ صدایی هم نمیکنم. اگر صدا کردم، شما بگویید مرا ببرند بیرون. قبول کرد رییس دادگاه.
من هم نشستم روی زمین. به فاصله یکدو متری از مصدق. آنجا هم فیلم گرفتم و هم عکس. دوربینی که برای عکاسی استفاده میکردم، عدسییی داشت که دهانه خیلی باز داشت. معمولا دهانه لنز بقیه دوربینها یک به سهونیم است. عدسی من یک به یکونیم بود. اصلا احتیاج به فلش نداشتم. همه عکسها را میتوانستم با نور موجود بگیرم. این نوع عدسی هم عمق میدانیاش کم است، بنابراین تمام عکسهایی که من از مصدق گرفتم، در تالار آینه بود، تمام آینههای تالار از فوکوس خارج است. یک حالت فوقالعاده قشنگی دارد. اصلا شبیه عکسهایی که بقیه گرفتند، نیست. چون در آن زمان همچین عدسییی در تهران نیاورده بودند که همه داشته باشند.
فیلمی هم که من به کار میبردم، یک فیلم خیلی سریعی بود، ۴۰۰ وستون بود. فیلمهای مرسوم از ۸۰ وستون بیشتر نبود. من هیچ احتیاجی به نور خارجی نداشتم. این عکسها هست الان. در بعضی مجلهها هم چاپ شد. اگر شما برخورد کردید به عکسهایی که پشت سر مصدق فلو هست و از فوکوس خارج است و درخشندگی خاصی دارد، آن عکسها، عکسهایی است که من گرفتم، فلش هم نیست، با نور موجود گرفتم.»
حضور آدمی چون ابراهیم گلستان در دادگاه و تهیه فیلم و عکس اما چگونه ممکن شد؟ جدای این که گفت فیلم میگیرد نه عکس و برای رسانۀ آمریکایی است نه داخلی، دلیل دیگری هم داشت و خود چنین توضیح داده است:
«با کمک زاهدی. بله زاهدی. پایۀ کمک او به من یکی آشنایی دیرینهاش با پدر من بود، اما یکی هم کوشش و رشد و علاقه و ارادۀ خود من بود برای شناختن واقعهها و پیدا کردن زاویه نگاه به آنها. اگر با همانجور آشنایی با پدرم، یا حتی اگر به صورت مأموریت برای کار من تسهیل فراهم کرده بودند، اما من بد عکس میگرفتم، یا فکر خودم را با سنجیدن سریع در کار نمیآوردم و به کار نمیبردم، یا اصلا درهم و برهم عکس میگرفتم، دستکم آنها که عکسها را میخواستند به کار ببرند، اعتنای سگ هم به من و کارم نمیکردند. و حالا هم شما از من چیزی نمیپرسیدید. شما به نوع ارزش کار خودتان برسید و توجه داشته باشید، سنجش و توجه بهتر است که نتیجه کار را بهتر میکند، یا به حد توجه درست میرساند.
فراموش هم نکنید زاهدی خودش آدم خاصی بود. حالا هر چه میخواهند، تأویل کنند، اصلا رییس شهربانیِ خود مصدق بود یکوقتی. منتها وقتی این اتفاق افتاده بود که میخواستند با مصدق مخالفت کنند، یک آدم برجستهای مثل زاهدی بود که او آمد جلو.»
ابراهیم گلستان به خاطر میآورد که «در دادگاه روبهروی مصدق در فاصله یکی دو متری روی زمین نشسته بودم. فلویی آینههای تالار آینه هم هست.» :« یکی از بزرگترین آدمها بود. ببینید وقتی که نهرو آمده بود در ایران، وقتی با او مصاحبه کردند، نهرو یک آدم خارجی است، از رهبران جنبش استقلال هند است. این آدم زبان باز کرد و گفت… (بغض میکند) اگر شما بگردید در روزنامههای آن موقع از این واقعه خبرها هست. این آدم در جواب یکی که پرسیده بود چه کار کنیم درباره مسألأ انگلیس و مسئله فلان و… نهرو گفته که شما آدم درستش را داشتید اما قدرش را ندانستید. آدم چه بگوید؟ (بغض میکند)… در کشاکش حرفهای درهم و برهم که مقداریاش غلط بود و مقداری درست، خب این آدم ناراحت بود دیگر. این آدم برای خودش کوچکترین چیزی نخواست، اصلا خانۀ خودش را کرد نخستوزیری. آدم چه بگوید واقعا؟»
به کمتر خبرنگار و عکاسی اجازه دادند حاضر شود و کوشیدند با نظامیان و تالار آینه مصدق را تحت تأثیر قرار دهند اما صلابت مصدق که با عکس های گلستان ثبت و منتشر شد فضا را تغییر داد. چندان که دکتر همایون کاتوزیان در کتاب «مصدق و نبرد قدرت» مینویسد: « با آغاز محاکمۀ دکتر مصدق و انتشار اخبار و عکسهای مربوط به دادگاه تصورات شاه و طرفدارانش نقش بر آب شد تا جایی که عدهای این محاکمه را اشتباهی بزرگ قلمداد کردند که مصدق را محبوبتر کرد»
با این وصف گزاف نیست اگر گفته شود ابراهیم گلستان در ثبت دادگاه دکتر مصدق چه گفتههای او و چه تصاویر مشهور تاریخی نقشی بیبدیل داشته است.
آن زمان هنوز احمد شاملو شعر مشهور خود را نسروده بود: آینهای در برابر آینهات میگذارم تا از تو ابدیتی بسازم. ابراهیم گلستان اما دوربین خود را به مثابۀ آینه ای در برابر آینه های تالار آینه قرار داد و شاید 12 سال بعد تحت تأثیر همان رخداد نام مستند خود را «خشت و آینه» گذاشت.
وقتی فرزند و نوه او (مانی حقیقی) حس چندانی به ابراهیم گلستان ابراز نمی کردند جا برای مرثیه نیست و خود نیز از این جنس بود که با مرگ دیگران راحت کنار میآمد اما او ابراهیم گلستان بود ولو رسانه های داخلی خبر خود دربارۀ او را این گونه شروع کنند: ابراهیم تقوی شیرازی مشهور به ابراهیم گلستان 31 مرداد 1402 درخانهاش در حومه لندن درگذشت.
همچنین نگین باقری در این رابطه مینویسد:
دیروز پیمانه جان ابراهیم گلستان در ۱۰۱سالگی بهسر آمد. احتمالا در کنج قصر باشکوه قرون وسطاییاش در جنوب بریتانیا کیلومترها خارج از شهر. قطب روشنفکران ایرانی در دهه سی و چهل. مردی که از خانوادهای سنتی بلند شد و گرایش چپ پیدا کرد و بعد به سمت راست پیچید و سر از دربار درآورد و به همکاری نزدیک با انگلیس آنهم پس از کودتای افسردهکننده ۲۸ مرداد، تن داد و در نهایت در پیله انزوای خود صدسالگی را رد کرد.
خالق خشت و آینه و اسرار گنج دره جنی و موج و مرجان و خارا و لحنی سینمایی که تاثیر گرفته از موج مستند شاعرانه انگلیسیها بود و البته با قلمی که اصرار داشت نوعی همینگوی وطنی بیافریند و در بهترین حالتش در دو داستان مشهور خروس و آذر ماه آخر پاییز قابل تشخیص است. پیرمرد رک، صریح، بداخلاق ولی جذابی که هیچ مصاحبه و شاید مکالمهای را بدون ریشخند و مچگیری به انتها نبرده حتی مسعود بهنود که او و دوستانش را از قدیم میشناخته هم در مصاحبه معروف خود که در دوران کرونا ضبط شد، جایی قبل از شروع سوالهایش خطاب به گلستان میگوید:
«شاید شما من را دعوا کنید» و ترس خود را از کار سخت مصاحبه با او نشان میدهد. شاید هم خبرگی خودش در فیلم و عکس و خبرنگاری و ادبیات باعث میشد تا همیشه با آن نگاه از بالا به پایین و تبختر با دیگری مکالمه کند. با تلاشی مداوم برای نمایش نوعی مدرنتیه و توسعهیافتگی و عملگرایی شخصی در کشوری که روشنفکرانش در تله رمانتیسیسم چپگرایی غوطه میخوردند اما با این حال گلستان بارها و بارها نمایش یکنفره مرد مدرن آگاه را بهنفع شمایل مرد طعنهزنی که میخواهد بامزه باشد حتی به بهای غیردقیق بودن و غیردقیق حرف زدن واگذار کرد. گلستان را عموما از زاویه رابطهاش با فروغ توصیف کردهایم اما اینجا او را از شیوه برخوردش با دیگر چهرههای ادبی کشور مرور میکنیم.
این معاشرتهای ستیزهجویانه را گلستان با همه نداشته. در عوض نطقهای پر از شاخ و برگ با توصیفهای دوستانهای خطاب به چند شخصیت کلیدی هنر و ادبیات کشور، نشان داده که تعدادشان کم اما آنقدر روابط عمیق بود که از دل نامهنگاریها با آنها گاه کتابهایی هم منتشر شده. این نامهها و این مواجهات با اطرافیان شاید بتواند جهانبینی او را نسبت به دنیای اطرافش ترسیم کند. جهانبینی بدون فیلتر و مانع، مستقیم و بیواسطه.
گلستان از دریچه نگاه کامشاد
یکی از افرادی که خیلی ریز و با جزئیات از شبنشینیهای گلستان و جنگ و جدالهایش با بقیه شعرا و نویسندهها روایت کرده حسن کامشاد است. مترجمی که او را با دنیای سوفی میشناسند. کامشاد و گلستان با هم در شرکت نفت همکار بودند. خود گلستان پادرمیانی میکند تا این مترجم به شرکت نفت بیاید و سپس در دوران یأس و دلمردگی روزهای بعد از کودتا او را به دوستی در دانشگاه کمبریج معرفی میکند که ادبیات تدریس کند.
در کتاب «حدیث نفس» کامشاد، او روایتهایی از جدالهای لفظی پیرمرد قصه ما با جلال آلاحمد، نادر نادرپور، محمد قائد، لیلی گلستان و ستایش و دوستیهای او با کسانی چون عباس میلانی، مهران بقایی، احمدرضا احمدی و محمدعلی موحد آورده است. در همین کتاب کامشاد نقل میکند: «یادم آمد شبی در خانه ما، ماشاءالله آجودانی و بانو، لطفعلی خنجی و همسرش، شاداب وجدی… شاهرخ مسکوب و تنی چند دوستان دیگر جمع بودند. گلستان باز بحث فردوسی را پیش کشید، با یک یک حاضران درافتاد و گفت و گفت، و طبق معمول افزود «اینجوری هست دیگه»! شاهرخ مسکوب که خونسرد نشسته بود، ناگهان از كوره در رفت و با لحنی خشمآلود گفت: «ابراهیم، تو چه اصراری داری خود را احمق نشان دهی؟» این حرف کارگر افتاد و گلستان خاموش ماند.»
تخم نفرت به براهنی
در همان کتاب نقل شده است که روزی براهنی به خانه او دعوت میشود و تمام این مدت گلستان هیچ نگاهی به براهنی نمیاندازد که موجب رنجش او و همسرش بهعنوان مهمان میشود. گویا ریشه این ناراحتی به تصور اشتباهی برمیگردد که گلستان سالها پیش بعد از مرگ فروغ فرخزاد درباره براهنی روایت کرده. گلستان مینویسد که رضا براهنی یک هفته قبل از مرگ فروغ به او توهین کرده بود که «این خانم باید برود زیر ابرویش را بردارد» ولی با فرصتطلبی بعد از مرگ فروغ را در حد یک الهه ستایش کرده بود. با این حال طبق بررسی یکی از خبرنگاران در سال ۱۳۹۶ و بررسی همه نسخههای مجله فردوسی در آن زمان نشان میدهد که هیچ اثری از نوشتهای که کینه براهنی را در دل گلستان کاشته باشد، وجود ندارد.
رابطه مبهم با دولتآبادی
در مصاحبه دیگری، گلستان درباره آثار دولتآبادی اینطور نظر میدهد که او خیلی زحمت میکشد ولی نباید عنوان روشنفکر را به دولتآبادی اطلاق کرد. «من از دولتآبادی خوشم میآید، ولی نه در حدی که او را روشنفکر بدانم. هرکسی میتواند اظهار عقیده کند ولی در جامعهای که بیشتر اظهارنظرها قزمیت باشد، وقتی آدمهایی بالاتر اظهارنظر کنند، کسی نمیگوید غلط است.»
نفرت از شاملو علاقه به نیما
«من کوچکترین اعتقادی به شاملوی بزرگ ندارم»؛ این جمله بدون تعارف گلستان در یک مصاحبه با روزنامه شرق در سال ۱۳۹۶ است. او از شاملو خوشش نمیآمد اما بارها گفته بود که نیما را دوست داشته. بازتاب این نفرت را در مصاحبه معروف شاملو با مجله فیلم در سال ۱۳۶۷ میتوانید ردیابی کنید. وقتی که شاملو فیلم اسرار گنج دره جنی را مسخره میکند و تمثیل دو گنبد و یک گلدسته را. بههرحال شاملو در غیاب گلستان به قطب روشنفکران ایرانی در دهههای پنجاه و شصت بدل شده بود. بهخصوص که گلستان بارها ارادت خود به شعر اخوان ثالث را در مقابل شعر شاملو اعلام کرده بود.
تندخوییهای پروبلماتیک
باید به ماجرای نامهنگاریهای گلستان و نادرابراهیمی هم اشاره کرد که اغلب باز هم به گفتوگو درباره شاهنامه فردوسی و بخشی هم به معنی وطن میگذرد. ما بهعنوان مخاطب نمیدانیم که نادر ابراهیمی چه برای او نوشته چرا که فقط به نامه گلستان دسترسی داریم ولی از آن اینطور برمیآید که نادر ابراهیمی ضمن شروع مودبانه و دوستانه از گلستان پرسیده که چطور دور از وطن خوشحالی؟ سوالی که بعدا هم بارها گلستان را میآزارد.
گلستان نوشته است: «نامه تو با، اولا، خطاب حضرت و خان به من شروع میشود که یک ادای قدیمیپسندی است و من هرگز به آنها نه برای خودم و نه برای هیچکس دیگر موافق نبودهام و هرگز آنها را به کار نبردهام و از آنها مبرا و مصفا هستم و ثانیا با یک شعر پر از حسرت از گذشته شروع میشود که میگویی «یاد باد آن روزگاران یاد باد/ گرچه غیر از درد سوغاتی نداشت.» که این پرسش را پیش میآورد که اگر جز درد سوغاتی از آن روزگار نگرفتهای چرا حسرت آن را داری؟ و به هر حال چرا حسرت گذشته را داری و به هر حال درد سوغاتی کدام است و کجاست؟»
خردهگیریهای گلستان در تمام مواجهات و گاهی درشتگویی و تندخوییاش درباره مفاهیم فرهنگ، تاریخ و اسطوره خواننده را هم دچار شرم نیابتی میکند اما نکته این نامهها در این است که این لجوجی گلستان، جدا از آنهایی که از روی کینه فردی بوده اغلب مباحثه پروبلماتیک و جدلی این اندیشمند در ادبیات، سینما و علوم انسانی بوده است. مثلا یکجا به طعنه برای نادر ابراهیمی مینویسد: «…حکیم ابوالقاسم فردوسی که من نمیدانم این حکیمی و حکمت در کجایش بود؟» و این اظهارنظرها درباره اسطوره، شاهنامه و فردوسی بارها در نامههای دیگری تکرار میشود.
در بین افرادی که با گلستان گاه به گاه در ستیز بودند باید نام دختر او را هم آورد. ما چیزی از جزئیات رابطه پدر دختری این دو نمیدانیم. لیلی گلستان جایی دربارهی پدرش میگوید:
«ابراهیم گلستان آش در هم جوشِ خوشمزهای است پر از سبزیهای معطر، سیر داغ، نعنای داغ، کشک و زعفران که پس از خوردن آن به دل درد شدیدی دچار میشوید.»*نه فقط لیلی بلکه کاوه فرزند دیگر او که عکاس مشهوری بود و در کردستان عراق کشته شد درباره پدر خود در مستند سرد سبز میگوید: «پدرم آدمی بود که نمیشد با او حرف زد. با او ارتباط گرفت. پدرم با مرگ فروغ مرد.» گویا تنشهای پدر و پسری در خانه آنها در دروس بسیار پررنگ بوده و این نگاه نقادانه بیرحم از سوی گلستان روی این رابطه هم سایه انداخته است.
ماجرای دشمنی با آلاحمد
کینه و دشمنی با جلال آلاحمد در نامهها و مصاحبههای زیادی محور گفتوگوی گلستان بوده. چیز عجیبی نیست که گلستان که از حدود ۵۰ سال پیش دیگر به ایران برنگشته و بارها اعتراف کرده زندگی در آن گوشه دنج را به ایران ترجیح میداد نسبتی با نویسنده کتاب «غربزدگی» یعنی جلال آلاحمد نداشته باشد اما مشهورترین بگومگوی آنها در یک مهمانی بوده که همه چهرههای مهم وقت ادبیات در آن حضور داشتند و حتی گزارش آن شب در مجله فردوسی هم منتشر میشود.
بعدا محمدعلی سپانلو هم خاطره دیگری تعریف کرد که در نسخه بیستم مجله تجربه منتشر شد. در آن اینطور نوشته شده: داستان «طوطی مرده همسایه من» که در شماره ۴ یا ۵ آرش چاپ شد همزمان شد با اختلاف دو دوست قدیمی یعنی آلاحمد و گلستان.گویا آلاحمد فکر کرده که گلستان در این داستان به او طعنه زده است. برای همین هم این دو نفر مهمانیهایی میگیرند و افرادی را دعوت میکنند که تیمکشی کنند.
گذشته از این آلاحمد همیشه در حیرت و خشم بوده از چرخش گلستان به سمت کمپانیهای نفتی انگلیسی و سپس دربار آن هم بعد از کودتای ۲۸ مرداد. دوستی خانوادگی گلستان با خانواده سیمین دانشور هم مزید بر علت شده و بارها گلستان گلایه کرده بود که چرا دختر دکتر دانشور باید با مردی با ریشهای مذهبی شدید مثل آلاحمد ازدواج کند. هرچه بود آلاحمد به لحاظ نثر و اتوریته تنها کسی بود که از پس گلستان بر میآمد و در یک مقاله مشهورش در همان دهه چهل از خجالت گلستان برآمده است. اما خب آلاحمد ۵۴ سال پیش درگذشت.
به حریف طلبیدن آغداشلو
انگار که گلستان خود علاقه به حریف طلبیدن داشته باشد در نامهنگاریهای دیگر نیز از همین روش استفاده میکرد. حتی تا همین سالهای اخیر. آینه مقابل دوستیهایش میگذاشت و همچنان پرجاذبه اما گزنده چیزی را به دوست خود اشاره میگرفت. نمونهاش نامه به آیدین آغداشلو که سال ۲۰۱۶ نوشته شده: «عزیزم آیدین. گاهی دلم هوای تو را میکند نه بهعنوان کسی که خوب نقاشیهایش را میکشد یا خوب استدلالهای خودش را برای شرح و ردّ یا قبول کار نقاشی یا نوشته و گفته دیگران مینویسد، بلکه برای این اصرار و مداومت در نخواستن گفتن
و نه نخواستن فهمیدن پرتگوییهای بعضی از شارحین و منتقدان قلابی که تو به صرف دوستی و مثلا به خاطر اینکه با آنها خوب تخته نرد بازی میکنی یا، نمیدانم، مثلاً به کوه میروی، یا از یک چلوکباب پزی در ته شهر خوشتان میآید، واز این قبیل بستگیهای پرت، به صرف چنین دوستیها، با همه هوش و فطانتی که داری مردمداری یا رعایت آداب معاشرت این کمک لازم را به آنها روا نمیداری که بگویی بهشان «رفیق داری پیر میشوی، ازخواب بیدار شو و درست ببین».»
دیگر به چه کسی میتوان اشاره کرد؟ گلشیری. او یک بار بعد از نوشتن شازده احتجاب به دیدن گلستان میرود و بار دیگر وقتی جنگ ایران و عراق تمام شده این دو در لندن همدیگر را ملاقات میکنند اما در این ملاقات خیلی از منش گلشیری خوشش نمیآید و به این موضوع در یکی از مصاحبههایش اشاره میکند.
برخی از دوستان دیگر
سال ۱۳۹۶ کتاب «نامه به سیمین» منتشر شد. شامل یک نامه بلند ابراهیم گلستان به سیمین دانشور، نویسنده «سووشون» شاید یکی از معدود نامههایی که متن مسحورکننده و خلاقش دیگر خالی از هر لجاجت و درشتخویی است. جدلی با نثری روان به هم بازی کودکیاش در شیراز. این بخش از نامه اتفاقا توصیف خوبی درباره سرزنشگریهای گلستان است: «آدمهایی که از من بهتر بفهمند کم نیستند، اما همه نیستند، فرض هم که باشند من تا اول خودم از غربال رد نشوم به غربالی که دست دیگران است چرا خودم را بسپارم؟ غربال خودت را تکان بده.»
در مصاحبههای دیگر او تعریف و تمجید صادق هدایت را کرده و میگوید که اغلب کارهایش را میداد تا او بخواند. آنها سال ۱۳۲۱ با هم آشنا میشوند. زمانی که «حاجی آقا»ی هدایت منتشر میشود و گلستان مقالهای در ستایش آن مینویسد. رابطه او با چوبک چطور بود؟ آثارش را میپسندید حتی یک اثر او را خرید تا فیلمش را بسازد. رمان سنگ صبور او را خیلی دوست داشت. وقتی مدت کوتاهی به آمریکا سفر میکند خانهای نزدیک آنها میگیرد. وقتی به مازندران برمیگردد دوباره دو سال آنجا با هم همسایه میشوند. حتی خانهای که امروز گالری و خانه لیلی گلستان است به سفارش چوبک خریده است.
گلستان در ظاهر با کیمیایی رابطهای نداشت و حتی شنیده بود که کیمیایی پشت سرش فحش میدهد اما وقتی فیلم قیصر را میبیند و در جو هجوم روشنفکران به این فیلم پشت کیمیایی در میآید و در ستایش آن مقالهای مینویسد، رابطه حسنهاي تا سالها با او شکل میدهد. گلستان از همنشینی با کیارستمی خوشحال میشد. مثلا یکبار که کیارستمی تماس گرفته و گلستان نبود که جوابش را بدهد، نامهای برای او مینویسد و خودش را شماتت میکند که چرا شانس گفتوگو با این کارگردان را از دست داده.
برای همین سراغ ایمیلش میرود و شروع میکند به نوشتن: «وقتی «کلوزآپ» را دیدم و حظ کردم. حظ چندان بود که وقتی به فرخ غفاری که او هم آنجا بود، میگفتم که این اثر را چگونه مییابم نگاه شک به من انداخت، هر چند او هم از آن بسیار خوشش آمد. حالا در طی این نمایش اخیر چند فیلم ایرانی در لندن که باز هم آن را دیدم، دیدم که هیچ از برداشت، ارزیابی و تحسینم نمیکاهد، نکاست، مؤکد کرد. هر دو فیلم دیگرتان را- «زندگی و دیگر هیچ» و «خانه دوست کجاست» را هم دیدم. هر سه آفرین میآوردند.»
حتما بخوانید:
همچنین بخوانید:
می خواهید مهاجرت کنید؟/ این 8 نکته را در نظر بگیرید
ما مطلقهها و این ورشکستههای سیاسی!
بالاخره کدام مهمتر است؟ ذات بچه، محيط زندگی يا تربيت والدين؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
بخوانید: خلاصهی کتابِ معادلهی کارآفرینی
مطلبی دیگر از این انتشارات
بخوانید: خلاصهی کتاب ابرستاره فروش شوید از برایان تریسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
بهترین مینیسریالهای تلویزیونی برای تماشا در عید نوروز + ۱۰ مینیسریال برتر