در قسمت اول گفتیم که انقلاب اسلامی از یک طرف در نتیجه ضعف نهاد سلطنت و وابستگی شاه مخلوع به حمایت آمریکا رخ داد، و از طرف دیگر در نتیجه رهبری حضرت امام خمینی موجب گذار به نظام جدیدی شد که اقتدار و مشروعیت از دست رفته نهاد سلطنت را به شکلی موثرتر در نهاد ولایت مطلقه فقیه احیا می نماید.
همچنین در قسمت دوم گفتیم که شخص امام خمینی نگاهی درون زا و برون گرا داشتند، که پس از رحلت امام و انتقال قدرت به یک نسل جوان، این دیدگاه از دست رفت و در عوض حرکت به سمت تُرمیدور و بازگشتن به آغوش غرب و آمریکا در دستور کار قرار گرفت.
این دیدگاه، شالوده سیاست های اقتصادی و روابط بین الملل در دولت آیت الله هاشمی بود که در دولتهای بعدی تقریبا بطور فزاینده ای دنبال شد.
به نظر نمی رسد در مقطع ریاست جمهوری آیت الله هاشمی، شخص رهبری با اساس این خط مشی که «اگر منافع غرب را به منافع نظام گره بزنیم می توانیم نظام را بیمه کنیم» اختلاف نظر جدی داشته بوده باشند. هر چند، اگر هم اختلاف نظری وجود داشته امکان بروز و پیگیریش در آن مقطع وجود نداشت.
کما اینکه سالها بعد از پایان ریاست جمهوری آیت الله هاشمی، وقتی بالاخره پس از وقایع و اغتشاشات سال 1388، آیت الله هاشمی از ریاست مجلس خبرگان رهبری استعفا داده و به وضوح رهبری در عرصه سیاسی دست بالاتر را پیدا نمودند، همچنان نفوذ جریان وابسته به آیت الله هاشمی در شبکه اقتصادی داخلی و روابط مفصلی که با نیروهای سیاسی خارجی، از عربستان و امارات گرفته تا آمریکا و حتی اسرائیل برقرار نموده بودند آنچنان قدرتی داشت که توانستند با استفاده از حماقت های احمدی نژاد، رهبری را به نرمشی قهرمانانه وادار کرده و دست پرورده آیت الله هاشمی که همین حسن روحانی باشد را در راس دستگاه اجرایی کشور قرار داده و بخش های وسیعی از جریان اصولگرایی را هم با خود همراه نمایند. از محسن رضایی گرفته تا علی اکبر ولایتی و علی لاریجانی و دیگرانی که از توافق برجام به طرق مختلفی حمایت کردند.
نکته اصلی اینجاست که آن نسلی که بعد از رحلت امام به قدرت رسیدند جوان بودند، اما به تعبیری چندان انقلابی نبودند. بخشی از آنها به جای انقلابی، بیشتر تُرمیدوری بودند. یعنی به جای تلاش در جهت تثبیت استقلال ملی و تحقق انقلاب صنعتی ملی و افزایش اقتدار ملی، به دنبال بازگشت به آغوش غرب و کسب حمایت قدرت های غربی و حل شدن در تمدن غربی بودند. بخش دیگری از اینها هم بی تجربه بودند و هنوز به آن نگاه پخته و دقیق و ملی گرایانه «درون زا و برون گرا» که در امام بود نرسیده بودند.
بنابراین، زمانی که رحلت امام اتفاق افتاد، نظام جمهوری اسلامی دچار یک عقب گرد بزرگ شد. دلیل این عقب گرد بزرگ هم این بود که عمر امام برای تربیت و جایگزین کردن نیروهای «جوان و انقلابی» کفاف نداد.
اما با وجود این عقب گرد بزرگ، یکی از بزرگترین خدمات امام به ایران همچنان نجات دهنده کشور شد. ولایت فقیه که با ابتکار امام در نظام جمهوری اسلامی نهادینه شده بود، این امکان را فراهم کرد تا در طولانی مدت همان نگاه پخته و دقیق در اثر تجربه اندوزی و درس گرفتن از آزمون های تاریخی در راس حکومت شکل بگیرد.
این نکته مهمترین خصوصیتی است که نظام سلطنتی را به سوی عقلانیت هدایت می کند.
یک سریال تلویزیونی بود که هومن برق نورد در نقش یک روستایی ساده و بی سواد به تهران می آید و به دلیل شباهت ظاهری با مدیرکل یک اداره دولتی، توسط عده ای که قصد سوء استفاده از ظاهر غلط انداز او را داشتند در جایگاه مدیرکل این اداره عریض و طویل دولتی قرار می گیرد. همین روستایی ساده لوح پس از مدتی در اثر تجربیاتی که در آن جایگاه کسب می کند به فردی تیز و قالتاق تبدیل می شود که همانهایی که قصد سوء استفاده از وی داشتند را هم مورد استفاده خود قرار داده و به قولی به آنها رکب می زند!
حکومت و سیاست هم غیر از این نیست. حتی یک روضه خان ساده اگر سی چهل سال در راس حکومت قرار گیرد دیگر یک روضه خان ساده نخواهد بود، بلکه قابلیت هایی را بطور انحصاری کسب می نماید که هیچ مدیر با تجربه ای در جهان چنان تواناییهایی نمی تواند داشته باشد. فقط یک ابله ممکن است تصور کند این فرد همان روضه خان سی چهل سال پیش است.
اما اگر قرار باشد مجددا در اثر فقدان شخص رهبری، بیش از سی سال تجربه رهبری و هدایت و مدیریت ایران در کلان ترین سطح از دست رفته و همه چیز از اول شروع شود، اینبار ممکن است خساراتی به مراتب بدتر به کشور وارد شود. از زمان رحلت امام تا امروز بیش از سی سال است که کشور ما هزینه انحراف از مسیر و ریل گذاری امام را می دهد. اکنون که از شیوه دشوار، در اثر تجربه و آزمون و خطا مشخص شده که سیاست نزدیکی به غرب سیاستی مخرب و در جهت نابودی کلیت و موجودیت ملی ایران است، اگر قرار باشد مجددا نسلی جوان و بی تجربه و خام فکر، مجددا بخواهد آزموده را بیازمایند، کشور به چه سرنوشتی دچار خواهد شد؟
تصور کنید حسن روحانی یا فردی مشابه و هم خط و همفکر او، اینبار نه فقط بر ریاست جمهوری، بلکه بر نهاد رهبری هم مسلط شود. لابد اینبار از ذوق و اشتیاق مذاکره و دست دادن و عکس سلفی انداختن با وزیر خارجه یا فلان نماینده آمریکا، خواهند پذیرفت که سپاه پاسداران منحل شود و کشور را نسبت به خلع سلاح موشکی متعهد خواهند کرد و به اسم «رعایت حقوق بشر» فعالیت تروریست های مجاهدین خلق و الاهوازیه و گروهک ریگی و دیگران را آزاد خواهند کرد و بعد هم با یک رفراندوم، بطور کاملا دموکراتیک و بشردوستانه، با جدا شدن بخش های وسیعی از خاک ایران موافقت خواهند نمود و کشورهای جدیدی مانند جمهوری دموکراتیک آذربایجان، جمهوری دموکراتیک کردستان، جمهوری دموکراتیک عربستان (خوزستان)، جمهوری دموکراتیک بلوچستان، و غیره تاسیس خواهند شد. و صد البته که جزایر سه گانه تنب کوچک و تنب بزرگ و بوموسی هم دخترانی هستند که بزرگ شده اند و باید شوهر داده شوند. و چه دامادی بهتر از کشور دوست و برادر، امارات متحده عربی؟! اصلا خدا را چه دیدی، شاید تا آنزمان جزایر کیش و قشم و فارسی و غیره هم بزرگ شدند و برایشان خواستگار پیدا شد.
در مورد صنعت نفت هم که از همان زمان مصدق اشتباه کردیم و اصلا نباید ملی می شد. علی الخصوص که امروز دوره و زمانه ملی گرایی و این قبیل گرایشات کمونیستی دیگر به سر آمده و الان دوره خصوصی سازی است و باید تمام چاه های نفت و گاز و معادن و شیلات و جنگلها و مراتع و غیره را به بخش خصوصی واگذار کنیم. و صد البته که بدون سرمایه گذاری خارجی اصلا کاری از پیش نمی رود، پس چه چیزی بهتر از اینکه مالکیت نفت و گاز و معادن و غیره را کلّهم اجمعین بفروشیم به شرکت ها و سرمایه گذاران بزرگ خارجی (و البته وقتی می گوییم خارجی منظور قطعا آمریکا و اروپاست، نه چین یا روسیه یا جای دیگر). از ماحصل حراج گذاشتن این منابع (سابقا) ملی هم می شود مدتی مالیاتها را به مردم بخشید یا برخی خدمات دولت رفاه ارائه کرد تا مردم هم خوشحال و راضی باشند و دهانشان بسته باشد تا وقتی که آبها از آسیاب بیافتد، و تا آنزمان هم خدا کریم است!
نگران بیکاری هم اصلا لازم نیست باشیم! چون آمریکا و کانادا و اروپا و استرالیا کلی فرصت شغلی دارند و هموطنان ما می توانند «آزادانه» برای مهاجرت اقدام به درخواست (یا به قولی «اَپلای») کنند. حُسن این مطلب بخصوص آنجاست که اگر احیانا اخلافاتی مثلا میان جمهوری دموکراتیک آذربایجان (شامل تبریز و اردبیل و غیره) و جمهوری دموکراتیک کردستان (شامل سنندج و کرمانشاه و غیره) رخ داد و مثلا هر دوی اینها نسبت به شهرها و مناطقی مانند ارومیه و مهاباد و و غیره ادعای حاکمیت داشتند، مختصر جنگی هم اگر در بگیرد و عده ای هم خانه خراب شوند، اصلا جای نگرانی نیست! چون کشورهای اروپایی و غربی با آغوش باز و با نیات «بشر دوستانه» آوارگان جنگی را خواهند پذیرفت.
انباشت تجربه ای که مانع از حرکت به سوی وضعیت اسفبار و احمقانه فوق می شود، نتیجه ثبات و استمراری است که در راس نظام و نهاد ولایت مطلقه فقیه وجود دارد. اینکه یک نفر طی مدت طولانی در راس نظام قرار می گیرد بزرگترین امتیاز و نقطه قوت نظام جمهوری اسلامی است. اما جبر طبیعت ایجاب می نماید که این استمرار در نقطه ای منقطع شود.
فردوسی می فرماید:
کجا شد فریدون و هوشنگ و جم
ز باد آمده باز گردد به دم
همان پاکزاده نیاکان ما
گزیده سرافراز و پاکان ما
برفتند و ما را سپردند جای
نماند کس اندر سپنجی سرای
به هر حال تداوم حیات نظام و ادامه توسعه کشور در مسیری پایدار و موثر ایجاب می نماید تا مجددا قدرت به نسلی جوان منتقل شود. اما اینبار باید نسل جوانی روی کار بیاید که میراث دار تجربیات نسل قبلی بوده و از لغزش و انحراف از مسیر «درون زایی و برون گرایی» مصون باشد.
بنابراین، بطور خلاصه خصوصیات دولت جوان و انقلابی عبارت است از:
1- نداشتن هیچگونه منافع فراملی، اعم از اموال و ثروتهای موجود در خارج از کشور، یا هر گونه روابط و پیوندهای خانوادگی با جوامع خارجی (علی الخصوص جوامع غربی). قطعا افراد دو تابعیتی یا کسانی که برخی اعضای درجه یک خانواده هایشان دو تابعیتی یا با تابعیت غربی هستند این شرط را احراز نمی نمایند. این شرط، مهمترین پادزهر نولیبرالیسم است.
2- باور به توانایی های داخلی و مرعوب نبودن در برابر هیمنه پوشالی قدرت های غربی. به عبارت دیگر، نداشتن ذهنیت جهان سومی.
3- برخورداری از نیروی محرکه جوانی و اشتیاق به کار مضاعف در جهت دستیابی به اهداف ملی. این نیروی جوانی همچنین موجب می شود این نسل مرعوب ساختارهای غالب و فاسد فعلی نشده و جرات اقدام عملی برای حل مشکلات را داشته باشد.
4- برخورداری از جهان بینی و قدرت تحلیلی موثری که ارزیابی درستی از ماهیت نظم جهانی فعلی داشته باشد. نه اینکه مانند اکثر روشنفکران و نخبگان فعلی، هنوز تصور کنند جهان در همان وضعیت قبل از انقلاب است و اگر ما به آمریکا امتیاز بدهیم، آمریکا هم به ما امتیاز خواهد داد!
5- کارآمدی و کفایت در امور اجرایی. در حال حاضر نسلی از مدیران جوان در کشور وجود دارد که تجربیات بسیار ارزشمندی در حوزه اجرایی دارند. با قرار گرفتن این مدیران در جایگاه های کلیدی کشور، امکان محقق کردن ظرفیت های عظیم توسعه ملی قطعا وجود دارد.
در تاریخ شانزدهم خرداد 1368 ملت ایران یک رهبر و پیر طریق و مرشد کامل را از دست داد. نسلی جوان جایگزین رهبری شدند که کشور را از دو بحران عظیم عبور داده بود، یکی انقلاب و دیگری جنگ تحمیلی.
اما آن نسل جوان به دلیل عدم برخورداری از بصیرت لازم، اصلی ترین خط مشی سرسلسله خود را که همان پرهیز از غربزدگی و تاکید بر استقلال ملی و درون زایی و برونگرایی بود زیر پا نهادند.
گفتند منافع غرب را به منافع نظام گره می زنیم تا نظام بیمه شود. غافل از اینکه جهان تغییر کرده و غرب هیچ علاقه ای به گره خوردن منافعش با منافع هیچ نظامی در ایران ندارد. اما با این وجود منافع برخی از همین نیروهای نسل جوانِ آن زمان با منافع غرب گره خورد.
وقتی مشخص شد که هدف غرب حل منازعه و بازگشت به روابط پیش از انقلاب با ایران نیست، آن نسل جوانی که بعد از امام به قدرت رسیده بودند دو دسته شدند.
آنهایی که منافعشان با منافع غرب گره خورده بود شدند همان تسلیم طلبان غربگرا که هدفشان پیگیری منافع غرب تحت هر شرایطی در ایران است.
اما آندسته ای که منافعشان با منافع غرب گره نخورده بود هسته جدیدی از نیروهای ملی را پدید آوردند. این نیروهای ملی هم دو دسته هستند. یک عده آنهایی که درک درستی از ماهیت نظم جهانی جدید نداشته و تصور می کنند به دلیل آرمانگرایی ایشان است که آمریکا سر تخاصم با ایران دارد. و یک عده قلیلی هم به این درک رسیده اند که هر حکومتی با هر ایدئولوژی و هر خط مشی سیاسی در ایران روی کار باشد، در هر صورت هدف و استراتژی کلان غرب همچنان در جهت تضعیف و تجزیه ایران باقی خواهد ماند.
خوشبختانه رهبری فعلی و حلقه کوچکی از نیروهای پیرو رهبری در این دسته اخیر هستند. دولت جوان و انقلابی نسل جوان همین حلقه کوچک است که باید در فرایند انتقال قدرت اینبار بر تسلیم طلبان غربگرا غالب شود.
لذا تشکیل «دولت جوان انقلابی» دو دستاورد بزرگ را به همراه خواهد داشت:
یکی تکمیل فرایند کشمکش میان نیروهای ملی و نیروهای غربگرا، به گونه ای که بالاخره بعد از بیش از سی سال نیروهای ملی بطور کامل بر تسلیم طلبان غربگرا غلبه نمایند.
دومی استقرار نیروهایی که در پی تداوم خط مشی رهبری فعلی و بازگشت به آرمان های امام در جهت «درون زایی و برون گرایی» هستند، بطوریکه پس از وقوع اجتناب ناپذیر فقدان رهبری فعلی، مجددا به وضعیت سی سال پیش باز نگردیم. به این ترتیب کار ناتمامی که امام فرصت اتمامش را نیافت اینبار به موقع تمام خواهد شد.
با توجه به تحولات جهانی از قبیل افول قدرت آمریکا و ظهور قدرتهای نوخاسته رقیب، در صورت تثبیت نظام سیاسی و غلبه بر فساد گسترده ای که ناشی از ریل گذاری های غربگرایانه پس از رحلت امام است، ادامه مسیر در جهت سرپایینی بوده و بالاخره ایرانیان خواهند توانست پس از بیش از چهل سال، از «مقطع حساس کنونی» عبور نموده و با اعتماد به نفسی ملی، گام دوم انقلاب را تجربه کنند.